مهر: متن پیش رو مشروح سخنرانی پل بوقوسیان در کنفرانس «واقع گرایی نو» در دانشگاه بن آلمان است که توسط زهیر باقری نوعپرست ترجمه شده است؛
نام این کنفرانس «واقع گرایی نو» است، ولی در حالی که این ما این رویداد را اینجا برگزار میکنیم کنفرانسهای بسیاری در آمریکا برگزار میشوند که در حال جشن گرفتن «نسبیگرایی نو» هستند. ممکن است این برای شما قدری تعجب آور باشد، دو فضای فکری که در جهت عکس یکدیگر حرکت میکنند. ولی نمیتوان گفت که این دو دیدگاه با هم برخورد کاملی دارند. خصوصیت ضدواقعگرایی که در اروپا فراگیر بود این بود که یک ضدواقعگرایی جهانی بود و نسبت به ایده «فکت» و «فکت عینی» بدبین بود، فارغ از اینکه آن فکت مورد نظر چگونه فکتی بود، میتوانست حتی فکتهای علمی را هم شامل بشود.
در حالی که در آمریکا این نوع بدبینی نسبت به خود ایده فکت وجود نداشته و در عوض علاقه رو به رشدی به ضدواقعگرایی و نسبیگرایی در عرصههای به خصوص وجود دارد. برخی بر زیباییشناسی تمرکز کردهاند، برخی بر معرفتشناسی تمرکز کردهاند و مطمئناً بسیاری دیدگاهی نسبیگرایانه به اخلاق را خوش دارند. من فکر میکنم مطمئناً میتوان نشان داد ضدواقعگرایی جهانی که گاهی پستمدرنیسم نامیده میشود -که در اروپا فراگیر است- غیرقابل فهم است.
همانطور که در کتاب «ترس از معرفت» خود در سال ۲۰۰۶ سعی کردم نشان دهم. ولی حتی پس از اینکه نشان دهیم که چیزی تحت عنوان فکت عینی وجود دارد و مثالهایی از آن را بررسی کنیم، مثل اینکه کوهها وجود دارند، همچنان پرسشهای زیادی باقی میمانند. این پرسش باقی میماند که برخی از فکتها به ذهن وابستگی دارند؛ برخی از فکتها برساخت اجتماعی هستند، مثل پول و ازدواج. همچنین امکان این را باز میگذارد که بررسی کنیم برخی از چیزهایی که در عرصه اندیشه در مورد آن سخن میگوییم، بدون اینکه در مورد آنها نسبیگرا باشیم، در دنیای خارج چیزی وجود ندارد که آنها را بازنمایی کند، مثلاً نظریه فلوژیستون. هیچکس در مورد نظریه فلوژیستون نسبیگرا نیست چرا که فلوژیستون وجود ندارد و این نظریه غلط است.
نکته دیگری که بررسیاش همچنان مفتوح است این است که عرصههای متفاوت اندیشه مثلاً اخلاق ممکن است مستحق بررسی نسبیگرایانه باشد. سوزان هک میگفت در هر دپارتمانی که تا به حال کار کرده است همیشه یک نفر وجود داشته که مخالف نسبیگرایی بوده، و هرچند او تا به حال همکار آن فرد نبوده ولی اگر همکار هم بودند، او مخالف نسبیگرایی آن شخص میبود. چرا که هک همچنان به دیدگاههای نسبیگرایانه به طور خاص در موضوعهای هنجاری بدبین است.
این موضوعی است که میخواهم امروز در مورد آن سخن بگویم. فکر میکنم که دیدگاه نسبیگرایانه جایی که موضوع مثل اخلاق هنجاری است قابل فهم نیست. یعنی جایی که مفاهیمی مانند «باید» یا «دلیلی برای.. وجود دارد» به کار برده میشوند. باید یک مقدار بگوییم که منظور ما از موضوع هنجاری چیست. این کار در واقع خیلی ساده نیست چون افراد از این واژه به شکلهای متفاوت و متنوعی استفاده میکنند.
البته این واژه تخصصی است و میتوان آن را به شکلهای متفاوت به کار برد ولی آنچه اهمیت دارد این است که در مورد موضوعی که صحبت میکنیم شفاف باشیم، سپس مشخص کنیم چه میخواهیم در مورد آن بگوییم و اگر شما تصور دیگری از نسبیگرایی دارید میتوانیم آن را روی میز بگذاریم و بررسی کنیم. هیچ وقت نمیخواهیم صرفاً محض خاطر واژهها درگیر واژهها بشویم.
هرچند بعدتر تعریفهای دیگر نسبیگرایی را بررسی خواهم کرد میخواهم با تعریفی که بیش از دیگر تعریفها اهمیت دارد شروع کنم. اهمیت آن از این رو است که این تعریف قدرتی ضدعینی گرایانه دارد که نسبیگرا به دنبال آن است. علاوه بر این ایدهای است که به راحتی افراد را متقاعد میکند. پس دو خصوصیت دارد که میتوان برای آن دلایل خوبی ارائه کرد و به نظر میآید که شهود افراد را در مورد آنچه که میخواهند بگویند به خوبی از آن خود میکند.
دیدگاهی که مدنظر دارم بر این مدعاست که در یک قلمروی مشخص میتوان اختلاف نظر داشت بدون اینکه یکی از دو طرف اشتباهی مرتکب شده باشند. بگذارید با مثالی که معمولاً این قضیه مورد اشاره قرار میگیرد شروع کنم، یعنی قضاوت در مورد طعم غذا. فرض کنید من بگویم کلم بروکسل خوشمزه است در حالی که تو از کلم بروکسل متنفر هستی و عنوان میکنی که مزه کلم بروکسل خیلی بد است. وقتی به این دو قضاوت نگاه میکنیم خیلی طبیعی است که بگوییم من و تو یک اختلاف نظر واقعی داریم.
به نظر میآید که من میگویم کلم بروکسل خصوصیتی (خوشمزگی) دارد و تو این را انکار میکنی. به نظر میآید که من در این مورد صرفاً از ذائقه سوبژکتیو خودم سخن نمیگویم که اگر میخواستم چنین کنم باید میگفتم «من از کلم بروکسل خوشم میآید». اگر بگویم «من از کلم بروکسل خوشم میآید» و شما هم دیدگاه متقابل را بیان کنید و از جانب خود بگویید «من از مزه کلم بروکسل خوشم نمیآید»، از آنجایی که این دو میتوانند با هم حقیقت داشته باشند، اختلاف نظر واقعی نداریم. تنها در صورتی اختلاف نظر واقعی داریم که آنچه تو می گویی آنچه من میگویم را نقض کند.
اگر اختلاف نظر واقعی داشته باشیم یکی از ما باید اشتباه کند. اگر اختلاف نظر واقعی داشته باشیم چنین است. اگر کسی بگوید زمین صاف است و دیگری بگوید زمین صاف نیست بلکه گرد است یک نمونه اختلاف نظر واقعی است و نظر هر دو این اشخاص نمیتواند صحیح باشد و یکی از این دو نفر اشتباه میکند. ولی در مورد مثال کلم بروکسل ما قدری مضطرب هستیم که این نتیجه را بگیریم. آیا واقعاً واقعیتی وجود دارد که بتوان با استناد به آن تصمیم گرفت که کلم بروکسل خوشمزه است یا نیست؟ افراد نرمال که مشکلی ندارند می گویند که مزهاش بد است.
آنچه در مورد مثال کلم بروکسل سعی کردیم بگوییم این است که یک اختلاف نظر واقعی داریم ولی لزومی ندارد که یکی از این دو نفر اشتباه کرده باشد. خیلی مهم است که ما تشخیص بدهیم که این صرفاً یک ادعای معرفتشناختی نیست. یعنی در این مورد سخن نمیگوییم که هر دو نفر به یک اندازه در اعلام قضاوت خود در مورد طعم کلم بروکسل موجه هستند یا نیتسند. یونانیهای پیش از ارسطو که به صاف بودن زمین باور داشتند، ممکن است به همان اندازه که ما در باور خود نسبت به گرد بودن زمین موجه هستیم، موجه بوده باشند.
آنها به شواهد بسیار متفاوتی دسترسی داشتند و در مقایسه با شواهدی که در دسترس آنها بود ممکن است در این باور خود که زمین صاف بوده است موجه بوده باشند همانطور که ما در باور خود نسبت به اینکه زمین گرد است موجه هستیم. بنابراین، میتوانیم مواردی پیدا کنیم که در توجیه باورهای خود برابر هستند حتی در مواردی که باور داریم یکی از طرفین میبایست اشتباه کرده باشد. منظور از اشتباه گفتن سخنی غلط است. بنابراین، آن وجهی که نسبیگرا باید برای «بی تقصیر بودن اختلاف نظر» بر آن تاکید کند، صرفاً معرفتشناختی نیست، بلکه باید نشان دهد که در کلیت امر، طعم کلم بروکسل هم خوب است و هم خوب نیست.
هنگامی اختلاف نظر بی تقصیر بین دو نفر داریم که یک نفر به الف باور دارد و نفر دوم با او بر صحیح بودن الف اختلاف نظری واقعی دارد، یعنی بر این باور است که محتوای گزاره الف با محتوای گزاره خود غیرقابل جمع است، و محتوای هر دو گزاره نیز صحیح است. برای اینکه نشان دهیم چگونه ممکن است هر دوی این قضاوتها صحیح باشند، با توجه به اینکه در شرایط معمول نمیتوانیم بگوییم هم الف صحیح است و هم نقیض الف، باید قدری تلاش کرد.
پس مشخصاً نسبیگرا کار زیادی برای انجام دادن دارد. ولی قبل از اینکه این را بررسی کنیم، باید بگویم که گرچه این میل به نسبیگرایی در مورد ذائقه مطرح شد تمایلی وجود دارد که این موضع به قلمروی اخلاق کشیده شود. که ممکن است در ظاهر امر به نظر شما غیرممکن باشد، چرا که این نوع نسبیگرایی در مورد طعم کلم بروکسل ممکن است قابل قبول باشد ولی چگونه ممکن است آن را به حیطه اخلاق بکشانیم؟ فرض کنید این بار اختلاف نظری اخلاقی داریم.
یک گزاره میگوید «آموزش به زنان و دختران از نظر اخلاقی لازم است» و حال فرض کنید در اجتماع طالبان رشد کردهاید و به این گزاره باورد دارید که «از نظر اخلاقی آموزش دادن به زنان و دختران غیرقابل پذیرش است». اولین گام برای نشان دادن اینکه اینجا اختلاف نظر واقعی داریم - و نه صرفاً حالات ذهنی - بسیار ساده است: این دو در تقابل با یکدیگر قرار دارند. گام دوم، این است که این اختلاف نظر به نظر بدیهی است که از نوع «بدون تقصیر» نیست، در چنین شرایطی مایلیم بگوییم یکی از این دو، باور غلطی دارد.
با این حال در چنین اختلاف نظرهایی افراد از اینکه فکتهای برای داوری در چنین اختلاف نظرهایی وجود نداشته باشد مضطرب میشوند و این خود یکی از دلایل محبوبیت نسبی گرایی است. در مواجهه با چنین اختلاف نظرهایی به نظر میرسد که آنها را نمیتوان به شکل عقلانی حل کرد. یعنی ما نمیتوانیم اختلاف بر سر این را که چه چیزی از نظر اخلاقی لازم است و چه چیزی لازم نیست به همان شکلی حل کنیم که این اختلاف نظر در مورد شکل کره زمین وجود دارد حل میکنیم.
در جایی که به یک سری شواهد اشاره میکنیم و می گوییم ببین زمین گرد است. مسئله دیگری که افراد را دچار مشکل میکند این است که وقتی به اختلاف نظرهای بنیادین میرسیم این واقعیتها برای حل اختلاف نظر از کجا میآیند؟ این واقعیتهای اخلاقی در خود جهان موجود نیستند، آنچنان که واقعیتهایی در مورد میز و الکترون و صندلی وجود دارد. همچنین در حال حاضر این دیدگاه که اخلاق با دستور قادری مطلق تعیین میشود نیز مورد پذیرش فیلسوفان نیست.
پس خدا منبع واقعیتهای اخلاقی نیست، این واقعیتهای اخلاقی را نمیتوان به الکترونها و صندلی و میز و دیگر وجودهای فیزیکی فروکاست، پس از کجا میآیند؟ اگر این واقعیتهای اخلاقی وجود نداشته باشند، با توجه به اینکه ما نمیتوانیم این گفتمان اخلاقی را به طور کلی از جامعه حذف کنیم آنچنان که با نظریه فلوژیستون کردیم، آنگاه اختلاف نظر بدون تقصیر به نظر یکی از گزینههای مطلوب میآید. خب حال باید بگوییم اختلاف نظر بی تقصیر چگونه ممکن است.
ممکن است بگویید ما از یک نظریه نسبی گرایانه بسیار موفقیت آمیز آگاه هستیم، یعنی نظریه نسبیت خاص انیشتین. این نظریه در مورد خصوصیاتی مانند جرم و ترتیب زمانی نسبی گرایانه است. آیا نمیتوانیم از این نظریه به عنوان چهارچوبی برای نسبی گرایی اخلاقی بهره بگیریم؟ و این در واقع موضع گیلبرت هارمن، مهمترین نسبی گرای اخلاقی، است. در پاسخ باید گفت نه، اگر نسبی گرایی شامل اختلاف نظر بدون تقصیر باشد، نظریه نسبیت انیشتین نمیتواند به شما کمکی بکند.
برای این کار باید ببینیم نظریه هم زمانی انیشتین چگونه نسبی گرایانه است. انیشتین به ما یاد میدهد که برای دو رویداد مجزا که در فضا رخ میدهند، واقعیتی مطلق وجود ندارد که بتوان بر آن اساس گفت این دو رویداد همزمان رخ دادهاند. برای هر دو رویدادی باید مشخص کنیم به چه ترتیبی رخ دادهاند و اینکه همزمان رخ دادهاند یا نه به چهارچوبی که به آن ارجاع میدهیم وابسته است. نیازی نیست به جزییات این نظریه وارد شویم به همین کلیات ارجاع میدهیم.
نسبت به این چهارچوب ارجاعی مشخص میشود که آیا دو رویداد همزمان رخ میدهند. این یعنی در حالی که پیش از انیشتین ما از همزمانی دو رویداد سخن میگفتیم، ولی الان اگر بخواهیم دقیق صحبت کنیم باید بگوییم دو رویداد در نسبت با چهارچوبی مشخص همزمان هستند. البته در موارد معمول نیازی نیست به چارچوبی ارجاع دهیم، مثلاً الان که دراین اتاق نشستهایم، همگی در چهارچوب مکان-زمانی یکسانی هستیم. اگر به شما بگویم که غروب آفتاب همدیگر را ملاقات خواهیم کرد نیازی نیست چهارچوبی به خصوصی را مشخص کنم. ولی اگر بخواهیم خیلی دقیق سخن بگوییم یا دقت اهمیت داشته باشد باید دقیق بگوییم به کدام چهارچوب ارجاع میدهیم.
به همین شکل وقتی «سمت چپ بودن» یا «سمت راست بودن» چیزی را مشخص میکنیم - منظورم از چپ و راست، سیاسی نیست، منظورم چپ و راست در فضا است- گاهی برای اینکه چپ و راست را مشخص کنیم باید بگوییم از چه منظری. اگر بخواهیم نسبی گرایی حاصل از نظریه نسبیت را در مورد اخلاق به کار ببریم چیزی شبیه به این نظر را به دست خواهیم آورد. نتیجه این خواهد شد که نسبی گرای اخلاقی بر این باور است که چیزی تحت عنوان عمل صحیح و غلط وجود ندارد.
فقط غلط و صحیح بر اساس چهارچوبی اخلاقی مطرح است. بنابراین، اگر بخواهیم صحیح صحبت کنیم به جای اینکه بگوییم آموزش زنان و دختران از نظر اخلاقی ضروری است خواهیم گفت آموزش زنان و دختران از نظر اخلاق سده بیست و یکم غربی ضروری است. ولی اگر چنین باشد راهی برای اینکه اختلاف نظرهای بین نگرشهای متفاوت را حل کنیم نخواهیم داشت. مخالف طالبانی من خواهد گفت که بر اساس کد اخلاقی طالبان آموزش دختران و زنان ممنوع است و این دیدگاه با دیدگاه من که میگوید بر اساس کد اخلاقی من آموزش زنان و دختران اخلاقی است اختلاف دارد.
اینجا مثل مثال کلم بروکسل، هر دو این نظرات میتوانند صحیح باشند بدون اینکه با هم در تعارض باشند. اینکه عملی بر اساس یک کد اخلاقی مجاز و بر اساس کد اخلاقی دیگری غیرمجاز است هر دو میتوانند صحیح باشند. با نسبی کردن چهارچوب کد اخلاقی اختلاف نظر اصلاً فرصت بروز پیدا نمیکند، و اختلاف نظر مسئلهای بود که با آن بحث را شروع کرده بودیم.
ممکن است بگویید یک راه دیگری برای فهمیدن این پدیده وجود دارد. ممکن است بگویید که درست است که نظریه نسبیت کمکی به پرداختن به «اختلاف نظر بدون تقصیر» نمیکند، شاید در عوض این نشان میدهد که اختلاف نظر بدون تقصیر بخشی ضروری از نسبی گرایی اخلاقی نیست. به هر حال به یک تعبیر نظریه اینشتین نسبی گرایانه است، و شاید به اندازه کافی نسبی گرایانه است و به همین رویکرد به عنوان رویکرد نسبی گرایانه باید بسنده کنیم.
من نمیخواهم در مورد واژه نسبی گرایی بحث کنم و حاضرم طیفی از دیدگاههایی را تحت عنوان «نسبی گرایی» بپذیرم، ولی فکر میکنم چیزی که هر رویکرد نسبی گرایانه باید به آن متعهد باشد موضوع آن زمینه است. یعنی وقتی می گویید این رویکرد نسبی گرایانه از همزمانی است، مفهوم همزمانی را حفظ کردهایم و تصوری از ترتیب زمانی داریم، فقط اتفاقی که افتاده این است که دیدگاهی نسبی گرایانه نسبت به آن زمینه داریم، و به صحبت کردن در مورد پدیده دیگری روی نیاوردهایم. حفظ موضوع بحث در مورد انیشتین به خوبی دیده میشود؛ ما همچنان در مورد جرم و ترتیب زمانی صحبت میکنیم.
ولی وقتی رویکرد اینشتین را در زمینه اخلاقی به کار میبریم موضوع بحث «اخلاق» را به طور کلی از دست میدهیم. برای اینکه این مشکل را درست ببینید، توجه داشته باشید که «آموزش زنان درست است» یک عبارت هنجاری است، یعنی تجویزی است و به ما میگوید که چه کاری باید بکنیم، ولی این عبارت که «آموزش زنان بر اساس کد اخلاقی غربی صحیح است» صرفاً یک گزاره توصیفی است که هیچ بار هنجاریای در خود ندارد.
هر کسی فارغ از اینکه خودش چه نظری در مورد جایگاه زنان دارد میتواند موافقت کند «آموزش زنان بر اساس کد اخلاقی غربی صحیح است». حتی طالبان هم موافق هستند که «آموزش زنان بر اساس کد اخلاقی غربی صحیح است» و دقیقاً بر همین اساس هم به آن نقد دارند.
بنابراین، هر کسی فارغ از تعهدات اخلاقی خود میتواند با سخنان توصیفی موافقت کند. بنابراین، اگر تنها راه شما برای فهمیدن نسبی گرایی اخلاقی استفاده از چهارچوب انیشتین باشد موضوع اخلاق از بین خواهد رفت و دیگر در مورد اخلاق صحبت نمیکنید، حتی دیگر در مورد دیدگاه نسبی گرایانه نسبت به اخلاق هم صحبت نمیکنید. بگذارید نام این را از بین رفتن محتوای هنجاری بگذارم. اگر با چهارچوبی که در مورد پدیده هم زمانی صحبت میکنیم در مورد اخلاق صحبت کنیم فایدهای برای نسبی گرایی اخلاقی ندارد. پرسش این است که آیا راهی برای بیرون رفتن از این حالت وجود دارد؟
هر دو پدیده ناپدید شدن اختلاف نظر و از بین رفتن محتوای هنجاری را میتوان در نسبی کردن عیانِ محتوای قضاوتهای اخلاقی ردیابی کرد. یعنی این قضاوتها در مورد روابط بین کدهای اخلاقی و خصوصیات اخلاقی هستند. یکی از دلایلی که در آمریکا این روزها هیجان زیادی در مورد «نسبی گرایی جدید» وجود دارد این است که افراد گمان میکنند که با اتخاذ کردن رویکردی نسبی گرایانه در مورد خود حقیقت پاسخی برای این مسئله دارند، و نه رویکردی نسبی گرایانه در مورد قضاوتهای مورد نظر در یک موضوع مورد بحث، اینها نسبی گرایی alethic نامیده میشوند چرا که در مورد حقیقت نسبی گرا هستند.
نه اینکه ضرورتاً در مورد همه حقیقت نسبی گرا باشد بلکه حقیقت در یک قلمروی خاص و در این مورد خاص در مورد اخلاق. وقتی به مورد انیشتین نگاه میکنیم، اگر در مورد همزمانی نسبی گرا باشید (از این منظر alethic) خواهید گفت که میتوانی از همزمانی به طور کلی صحبت کنی، ولی باید بدانی که اینها فقط ارزش صدق نسبی دارند ولی نیازی نیست این را در محتوا وارد کنید و میتوانید محتوای گزاره را همانطور که هست باقی بگذارید. وقتی این کار را در مورد اخلاق انجام میدهید یعنی میتوانید همچنان بگویید که «آموزش زنان و دختران از نظر اخلاقی ضروری است». ولی باید در نظر داشته باشید که ارزش صدق این گزاره تنها در نسبت با کدهای اخلاقی پیش زمینه معنادار است.
میشود دید که این رویکرد چگونه در بدو امر ایدهای راهگشا پیش پای ما میگذارد تا با هر دو مشکل اختلاف نظر بدون تقصیر و از بین رفتن محتوای هنجاری مواجه شویم. به نظر میآید دو دیدگاه که یکدیگر را نقض میکنند داریم؛ بنابراین اختلاف نظر حفظ شده و از طرف دیگر حالت اولیه گزارهها را هم داریم؛ بنابراین به نظر میرسد محتوای هنجاری آن حفظ شده است. ولی متاسفانه ناپدید شدن مشکل، در اینجا نه تنها توهم است که نسبی گرایی alethic نه تنها این مشکل را برطرف نمیکند که مشکلات بسیار دیگری را به وجود میآورد. این رویکرد نسبی گرایانه همانند رویکرد انیشتینی نمیتواند در اخلاق به ما کمکی کند. به مسائل زیادی میتوان اشاره کرد ولی من اینجا صرفاً به یک مورد اشاره میکنم.
بگذارید ببینیم این کدهای اخلاقی در پس زمینه چه هستند؟ پس زمینهای که میخواهیم بر اساس آن بگوییم حقیقت نسبی است. به عنوان مثال، وقتی گیلبرت هارمن میگوید اعضای فرهنگهای متفاوت اغلب دیدگاههای بسیار متفاوتی در مورد غلط و درست دارند، و اینها کدهای پیش زمینه هستند، برخی جوامع برده داری را مجاز میشمارند، برخی سیستم کاست دارند، برخی دیگر از جوامع هر دو سیستم برده داری و کاست را ناعادلانه و مردود میدانند. این کدهای پیش زمینه به نظر گزارههای خیلی کلی اخلاقی میآیند که مثلاً برده داری اشتباه است و این دسته کدها کدهایی هستند که حقیقت را نسبت به آنها تعیین میکنیم.
و اگر بپرسید که چگونه یک قضاوت بر اساس یکی از این کدها صحیح یا غلط خواهد بود در پاسخ باید گفت که اگر این کد قضاوت مورد نظر را تأیید کند آن قضاوت در نسبت با آن کد صحیح و در غیر این صورت در نسبت با آن کد غلط خواهد بود. ولی این رویکرد مشخصاً کارگر نیست. اگر این گزارههای خیلی کلی که پیش زمینه اخلاقی یا کد اخلاقی ما را تشکیل میدهند، ارزش صدق آنها در نسبت با چه چیزی تعریف میشود؟ به عبارت دیگر، از انجایی که اینها گزارههای اخلاقی کلی هستند ارزش صدق آنها را چگونه بررسی کنیم؟ اگر ارزش مطلق داشته باشند نسبی گرا بازی را باخته است، پس باید تنها ارزش صدق نسبی داشته باشند.
ولی ارزش صدق آنها در نسبت با چه چیزی تعریف میشود؟ نمیتوان یک کد اخلاقی دیگر اضافه کرد و بعد با آن این کدهای اخلاقی را توضیح داد و اضافه کردن این کدها را الی الابد ادامه داد. بنابراین، به نظر میآید که تنها چیزی که میتوانید بگویید این است که آنها در نسبت با خود حقیقت دارند. ولی مسئلهای که وجود دارد این است که هر گزارهای در نسبت با خودش صحیح است. مسئله این نیست که این رویکرد به اینجا ختم میشود که گزارههای زیادی خواهیم داشت که در نسبت با خودشان صحیح هستند، مسئله این است که باید یک رویکردی به ما بدهید که چگونه است که یک فرد میتواند یک کد اخلاقی را بپذیرد و کد اخلاقی دیگری را رد کند. ولی اگر تنها رویکردی که دارید این است که گزارهها در نسبت با خودشان صحیح هستند و همین کافی باشد باید همه کدهای اخلاقی را بپذیرم.