کد مطلب: ۱۰۵۶۱
تاریخ انتشار: شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۶

در انتظار محبوب ابدی

زهرا سعیدزاده

الهام فلاح متولد اردیبهشت ۶۲ در بندر بوشهر است. اصالتاً گیلانی است. در رشته‌ی مهندسی کامپیوتر تحصیل کرده و اکنون ساکن تهران است. و طی ده سالی که در زمینه‌ی نویسندگی فعالیت می‌کند بسیار پرکار بوده است.کتاب‌های «زمستان با طعم آلبالو» و «سامار» را در نشر ققنوس به چاپ رسانده و کتاب «کشور چهاردهم» را در نشر نگاه. رمان «خون مردگی» اثری ست در ارتباط با جنگ ایران و عراق که نشر چشمه به بازار کتاب عرضه کرده است.  آخرین اثر الهام فلاح را نشر ققنوس منتشر کرده است با نام « همه‌ی دختران دریا». رمان « خون مردگی» به تازگی برنده‌ی جایزه‌ی ادبی پروین اعتصامی شده است که ما به همین مناسبت گفتگویی با این نویسنده انجام دادیم.

کدام کتاب زندگی‌تان را به دو نیم تقسیم کرد و باعث شد بخواهید نویسنده شوید؟

اگر بخواهم به آشنایی‌ام با جهان داستان و حظ من از قصه و کتاب بگویم برمی‌گردد به کتاب‌های قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب و مجله کیهان بچه‌ها. اما اگر بخواهم کتابی را نام ببرم که من را مصرّ کرد تا روزی داستانی بنویسم، مربوط به زمان نوجوانی من بود. کتاب مادام بواری. که بسیار دوستش داشتم.

چقدر از کودکی‌تان را در حال و هوای پس از جنگ گذراندید؟ و آیا خاطره‌ای هست از آن موقع که بیشتر از همه فکرتان را مشغول کرده باشد؟

من و هم‌نسلانم بچه جنگ و آژیر و بمبارانیم. کودکی من در جنوب گذشت و جنگ را از نزدیک حس کرده‌ام. خاطرم هست شبی پدرم به خاطر کاری که داشت نگهبانی شب را لغو کرد و مرخصی گرفت. درست همان شب بمباران شده بود و تعداد زیادی از همکاران پدرم شهید شده بودند. کافی بود پدرم آن شب نگهبانی می‌گرفت. من پنج سال هم نداشتم و خوب خاطرم هست که چه اندازه وحشت کرده بودم.

نویسندگان جوان به تازگی به نوشتن درباره‌ی جنگ روی آورده‌اند. به نظر شما دلیل این بازگشت به گذشته و یادآوری مکرر جنگ در داستان‌ها چیست؟

دلیلش واضح است. کودکان روزگار جنگ حالا به بلوغ فکری و شکل گیری هویت رسیده‌اند. حالا زمان آن است حرکتی رخ بدهد و جنگ فارغ از گفتمان مسلطی که سال‌ها از سوی همه رسانه‌ها معرفی شد، نمایانده شود. نسل جدید هیچ از جنگ نمی‌دانند و آنچه از تلویزیون و رسانه‌های دولتی درباب جنگ گفته می‌شود سالهاست همان لحن و همان قصه است. برای شناساندن آن دوره از تاریخ ایران باید از تمام زوایا به آن پرداخت.

در مقابل این نگاه نویسندگان جوان، بیشتر خواننده‌های ما وقتی بدانند کتاب در مورد جنگ است آن را کنار می‌زنند به نظر شما چرا؟

دلیل را در پاسخ سؤال قبل اندکی بیان کردم. آن قهرمان‌های زمان جنگ، آن شور و آن میل شهادت، آن ایثار و وطن پرستی هیچکدام کذب نیست. اما باوراندن آن به نسل جدید خیلی سخت است. نسل جدید باید باور کند که تمام آن مردان و زنان بزرگ، انسان بوده‌اند. در کنار آن وجوه روحانی و قهرمانی و ایمانی مشمول انسان بودگی هم بودند و این یعنی خطا بوده و میل بوده و جشن و شوخی و ازدواج و بسیاری وجوه طبیعی انسانی دیگر هم. وقتی از جنگ و آدم‌های درگیر آن چهره معصوم و مقدس و عاری از عیب و اشتباه می‌سازیم مخاطب امروز آن را نمی‌پذیرد. باید آنها را قهرمانان انسانی نشان داد. نه آسمانی. باید طوری تعریفشان کرد که باورشدنی باشند. باید از خانواده و عشق و انگیزه‌هایشان گفت. باید گهگاه خاکریز و سنگر را رها کرد و سوی دیگر زندگی‌های درگیر با جنگ را دید. شاید اینطور باب رفاقت باز شود. اینکه مخاطب وقتی اسم جنگ را می‌شنود، پس می‌زند، تنها به علت این است که اغراق و بزرگنمایی‌های گاه کاذب درباره جنگ و  آدمهای درگیر آن و تکیه بر وجه قهرمانی آنها مخاطب را دلزده می‌کند. باید توجه کنیم که بزرگ کردن و قدرت دادن و تکریم و تقدیس هر چیزی همانقدر که مثبت است منفی هم هست. یک تیغ دو لبه. همان اندازه که شیفته می‌شوند امکان دارد همان اندازه نفرت بیافریند. چرا که انسان جایی که خود را در قیاس با دیگری ناتوان و ضعیف می‌بیند، اعتماد به نفس از دست می‌رود و عدم اعتماد به نفس، انزجار و دوری به بار می‌آورد.

کلاً هنگام نوشتن و یا حتی انتخاب موضوع رمان چقدر به مخاطب فکر می‌کنید؟

تا زمانی که دغدغه‌های خودم را نگفته باشم، تا زمانی که به اندازه ارضا شدن در راستای تفکر و اندیشه خودم حرف نزده باشم، با خودخواهی در وهله اول به خودم می‌اندیشم. و این ابداً به معنای بی‌اهمیت انگاشتن مخاطب نیست. تلاش من این است که حرفم را از طریقی که باب ذائقه مخاطب باشد بیان کنم البته تا جایی که باعث تخریب و تنزل فکری و حرفه‌ای من نشود.

موضوع جالبی ریشه‌ی داستان «خون مردگی» شده است. اینکه عامر نمی‌خواهد در جنگ شرکت کند و در اصل دارد فرار می‌کند و مرتب در مورد بازگشتش دروغ می‌گوید. اما نهایتاً به جنگ کشیده می‌شود و در دسته‌ی مفقود الاثرها قرار می‌گیرد و از زبان خیلی‌ها شهید به حساب می‌آید. در حالی که اصل قضیه و اتفاقی که برای او افتاده است زمین تا آسمان فرق می‌کند. این تناقض در باورهای مردم و زندگی حقیقی از کجا راه به داستان شما باز کرده است؟

من نمونه عامرها را کم ندیده‌ام. البته این به این معنا نیست که رزمندگان و کسانی که آن سالها جان بر کف در مناطق جنگی روز به شب می‌رساندند هیچکدام خودخواسته و عاشقانه به آن مسیر نرفته‌اند. ابداً این نیست. اما در کنار این قشر هرچند قلیل، بوده‌اند کسانی که به اجبار یا به واسطه شرایط اجباری کار و شغل خویش و یا هزاران دلیل نامربوط به ورطه جنگ کشیده شدند. مسلماً نمی‌توان بین حجم کثیر شهدا گشت و ارزشگذاری کرد که چه کسی با چه نیتی وارد فضای جنگ شده. اما شاید پرداختن به همان عده قلیل هم بستر داستان‌های عجیبی باشد که برای مخاطب تازگی داشته باشد.

راستش کل قضیه هولناک است. اینکه ابتسام بیست و سه سال انتظار بازگشت عامر را بکشد. اینکه برهان بیست سال لب از لب باز نکند. و در آخر می‌بینیم که هر دو با این قضیه خیلی راحت کنار آمده‌اند. ابتسام بعد از سفرش با تمام اینها و ظلمی که در حقش شده کنار می‌آید و همه‌اش را راحت می‌پذیرد؟

شکل روایت در داستان خون‌مردگی شکل راوی سینمایی است. ابداً به درون هیچ کدام از شخصیت‌ها وارد نمی‌شویم و انتخاب این شکل روایت تعمدی بوده. من نمی‌خواستم خواننده همان نتیجه‌ای را بگیرد که من گرفته‌ام. تنها ببیند و خودش تصمیم بگیرد چرا داستان ابتسام و برهان و عامر به آنجا کشید. پایان خون‌مردگی تحول انسان‌ها بود. حالا اینکه کدام از سوی منفی به مثبت یا بالعکس دچار تحول شده‌اند بر عهده خواننده و فهم او از داستان است. من با رضایت ابتسام موافق نیستم. باید دید ابتسام غیر از راهی که در پایان برگزید چه راههایی در مقابل رو داشته و اصولاً اصلاً راه دیگری هم بوده یا نه؟!

جنگ مسئله‌ی بزرگی برای هر جامعه‌ای‌ست. در داستان «خون مردگی»  قضیه‌ی جنگ فقط زندگی ابتسام و ام‌ریحان ـ مادر عامرـ  را تحت الشعاع قرار داده بود. آیا خودتون نخواستید از تلخی‌های دیگر جنگ بنویسید؟ از زندگی تغییر کرده‌ی حتی آدم‌های فرعی داستان.

این رو قبول ندارم که جنگ فقط اینها را تحت تأثیر قرار داده بود. ام ودود و حدهن و نجلا و محمد دریساوی و آن دختری که جیغ می‌کشید، ناظم مدرسه، مادر برهان، بچه‌های مدرسه و تمام ساکنان جنگ‌زده کوی فضیلت و حتی آن پیرمرد متوهم که میان خرابه‌های جنگ دنبال هی کردن رمه گاومیش خود بود، پیرزنی که لب به آب نمی‌زد. هر آدمی که حتی در یک صحنه کوتاه وارد داستان شده سایه جنگ را به دنبال خویش به داستان می‌کشد.

رمان خون مردگی می‌خواهد مرتب به ما نشان دهد که عشق بالاتر از هر چیز دیگری زندگی ما را تغییر می‌دهد. ناجیه که عاشق مردی عراقی می‌شود. زنی عراقی که عاشق عامر می‌شود. در حالی که چند سال بیشتر از جنگ ایران و عراق نمی گذردو کینه بین دو کشور  و مردمشان هنوز پا برجاست. چطور ممکن است همچین عاشقی‌هایی اتفاق بیفتد؟ و حتی تا همین الانش هم عرب‌ستیزی در جامعه‌ی ما بیداد می‌کند. این نگاه به آدم‌ها از باور خودتان است ؟

عرب‌ستیزی شاید باشد. اما طرف چند سال اول دهه نود نه به طور کامل اما بخش زیادی از دشمنی ایران و عراق فراموش شده. عراقی‌ها حالا برادران ما هستند. بخش زیادی از درآمد عراق از زائرین از ناحیه ایران است. امنیت عراق مدیون حضور نیروهای ایرانی‌ست. عراقی‌ها راحت به ایران می‌آیند و می‌روند. عرب ستیزی هست اما امر مطلق نیست. خصوصاً برای هموطنان عرب ما در خوزستان که جنگ و خصومت ایران و عراق بر روابط خانوادگی و حتی طوایفی انها با خویشان عراقی‌شان سایه افکنده بود. فراموش نکنید هم ناجیه و هم عامر عرب هستند. و بیش از همه ایرانیان، اکنون اخوت بین اعراب ایران و عراق برقرار است.

چرا عنوان «خون مردگی» را انتخاب کردید؟

خون‌مردگی آثار باقی مانده از ضربه محکم و سنگین و ناگهانی‌ست. لکه‌ای تیره و بنفش که بستگی به قدرت ضربه مدتها طول می‌کشد تا محو شود. تروما باعث پاره شدن رگها در زیر پوست می‌شود بی آنکه خونی بریزد. خون‌مردگی شاید همان لکه تاریک جنگ باشد. همان ضربه ناگهانی سهمگین. که دست زدن به آن دردناک است.

معمولاً چقدر بعد از پایان یک رمان ، کار بعدی را شروع می‌کنید؟ و آیا الان کار دیگری در دست دارید؟

بعد از خون‌مردگی اثر دیگری با نام «همه دختران دریا» از من منتشر شده. یک رمان نوجوان هم در دست انتشار دارم و به تازگی قرارداد آخرین رمانم را با ناشر بسته‌ام. حقیقتاً زندگی کاری نویسنده ابداً منظم و متکی بر یک لوپ همیشگی نیست. هرگاه شور نوشتن به سراغم بیاید می‌نویسم حالا چه ده روز از آخرین کار گذشته باشد و چه ده سال. نوشتن را نمی‌توان در چهارچوب و نظم باقی مشاغل گنجاند چرا که خلاقیت و خلق در هیچ شابلون و الگویی نمی‌گنجد.

 

  

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST