ایران: تفاوت عمده «شهرِ باستانی» که هزاران سال است وجود دارد
و پیشینه آن به نخستین تمدنهای انسانی میرسد، با «شهرِ مدرن» که پیشینهای
حداکثر ۲۰۰ ساله دارد را میتوان در یک کلام خلاصه کرد: «آزادی».
«آزادی» در اینجا بدان معنا نیست که شهرِ مدرن لزوماً به
آزادی آرمانی دست یافته باشد و در آن ما در تفاوتی ماهوی نسبت به شهر
باستانی در مناسبات سلطه باشیم. اما اگر شهرِ باستانی فضاهایی صرفاً برای سکونت و
کار و تفریح اشراف و گروههای حاکم دیگر و خدمتگزاران مستقیم آنان در برخی از
مشاغل را دربرداشت و اکثریت قریب به اتفاق مردم (کشاورزان) را راهی بدان نبود، شهر
مدرن، عمدتاً محل تمرکز جمعیتهای گوناگون گروههای فرودست طبقه متوسط است و
حتی امروز شاهد حرکتی برای زیستگاههای بورژوازی برون شهری نیز در کنار زیستگاههای
گرانقیمت شهری نیز هستیم که بحثی جداگانه میطلبد.
اما از «هانری لوفبور» و مفهوم «حق شهر» او تا
اندیشمندانی که راه وی را پیگرفتند نظیر «دیوید هاروی» و حتی در نزد شهرشناسان
بسیار معتدلتری همچون «ساسکیا ساسن»، «فرانسواز شوای»، «پیر سانسو» و «میشل
دوسرتو»، ما به گونهای تمایل دموکراتیک برای رسیدن به «آزادی»ای روبهرو هستیم که
بیش و پیش از هرکجا باید خود را در مفهوم «فراغت» و نه در دو مفهوم و کارکرد دیگر شهری
یعنی «سکونت» و «کار» محقق کنیم.
در این چارچوب «شهر مدرن دموکراتیک» یا «دموکراتیزه شدنِ
نسبی و تدریجی شهر» را میتوان بر اساس یک شاخص روشن و مهم (در کنار سایر شاخصها)
سنجید و آن میزان فضا/زمانهایی است که شهر به ساکنان خود برای فراغت میدهد؛ پرسش
اساسی که امروز با مفاهیمی چون «شهر پیاده»، «شهر سبز-آبی» (ورود گسترده جریانهای
آب و فضای سبز در سراسر شهر)، «غیر موتوریزه کردن شهر»، «شهر برای پرسهزدن» مطرح
میشود. رویکردهای فرهنگی همچون ساختنِ «شهر-موزه»،
«شهر-
محله»، «شهر- خاطره»، «شهر حسی»، «شهر- کارناوال» و... نیز با حرکت از همین فکر به
وجود آمدهاند. این اندیشهها همگی تقریباً در پی آن هستند که شهر را از مکانی به
قول «لوفبور» صرفاً برای تحقق یک بردگی جدید صنعتی و روزمرگی دوزخوار در قالب
زندگی کردن برای کارکردن خارج کند و کار را در خدمت زندگی درآورد.
شهرهای مدرن امروز کمابیش در منطق سرکوبی هستند که افراد
را از راهروهایی فضایی/ زمانی از زیستگاهشان به محل کارشان میرسانند و برعکس؛
ساکنان شهری به مثابه بردگان جدید، فضا/زمان را نمیتوانند در قالبهای «کندی»، «سرخوشی»، «فرهنگ» و «فراغت» تجربه کنند. این دوزخ مدرنی است که
در آن با به اوج رساندن ایدئولوژی مصرف، به قول بودریار، زندگی مدرن را به یک
بردگی جدید تبدیل میکنیم که در آن حتی «فراغت» به یک «کالا» تبدیل میشود که افراد
در خدمتش در میآیند و بیشتر از آنکه از آن همچون یک چارچوب برای آزادی لذت ببرند،
ناچارند آن را همچون همه نیازهای کاذب دیگر خود خریداری کنند.
دقیقاً برای فاصله گرفتن از همین رویکرد نامناسب در
طراحی و سازماندهی شهری مدرن است که بسیاری از مفاهیمی که در بالا صرفاً از آنها
نام بردیم، ظاهر میشوند؛ اینکه دولتها و حاکمان درک کنند که «فراغت» یک امر مهم
در زندگی انسانها است که زندگی برای بهره بردن از آن انجام میگیرد و این هدف را
نباید بر اساس تفسیر مسیحیت کلیسایی قرون وسطایی در تضاد با اصل زندگی مفید و دگر
دوستانه و اخلاق و کمک به دیگران و کمک به سعادتمندی خود و کل جامعه در نظر گرفت.
به عبارت دیگر، باید از «گناهآلود» کردن اصل سعادت دنیوی و درک نسبت به فراغت،
شادی، لذت، خوشی، نشاط و... البته در چارچوبهای اخلاق و قانون و شئونات، فاصله
گرفت. این مفاهیم عمدتاً مفاهیمی قرون وسطایی و کلیسایی و مسیحی هستند که حتی
مسیحیت امروزی نیز دیگر از آنها نام نمیبرد. اما به صورتی متناقض سرمایهداری
نولیبرالی تلاش دارد که از آنها سوءاستفاده کرده و با ادعای تقدس بخشیدن به لذت و
اولویت مطلق آن، با به تصاحب در آوردن فضاهای فراغت و تنظیم آنها به دست خود، آن
را کاملاً «کالایی» کند و در نتیجه یک بردگی جدید که میتوان آن را «بردگی فراغتی»
نامید را در کنار «بردگی کار» ایجاد کند.
برای رهایی از این بردگی که میتوان آن را فراغت نه برای
لذت خویش، بلکه برای سود رساندن به سرمایهداری نولیبرالی نامید، چه باید کرد؟ در
بحثی که در این یادداشت کوتاه داریم، در حد اشاره به «دیالکتیک درون/برون» در این رابطه
اشاره میکنیم.
عمدتاً شهرها جز در بخشهایی از خود (فضاهای نیمهپوشیده)
یا «درونی» هستند یا «بیرونی». اینکه شهری فضاهایی بیشتر بیرونی یا بیشتر درونی داشته
باشد هم به کارکرد فضا برمیگردد (مثلاً فضاهای زیستگاهی و کاری عمدتاً درونی
هستند و فضاهای فراغتی بیشتر برونی) هم بهموقعیت اقلیمی فرهنگها بستگی دارد
(مثلاً برونی بودن بیشتر اقلیمهای گرم مدیترانهای و آسیایی و درونی بودن بیشتر
اقلیمهای سرد شمال اروپایی و امریکای شمالی). اما این دیالکتیک فراتر از جنبههای
کارکردی و جبرگرایانه جغرافیاییاش دارای جنبه مهم دیگری نیز هست که ما آن را جنبه
حسی- دموکراتیک مینامیم (با ملهم شدن بدون شک از اندیشه یوهانی پالاسما و پیر
سانسو) در این جنبه دیالکتیک برون/درون به یک «دیالکتیک دموکراتیک و آزادیبخش»
مرتبط میشود.
پرسش آن است که چه ارتباطی میان آزادی انسانها یا دستکم
آزادی نسبی آنها از بردگی سرمایهداری نوین و لیبرالی و برونی یا درونی بودن فضا
وجود دارد؟ پاسخ ما به این مسأله به چگونگی آمایش شهر برمیگردد و در این زمینه میتوان
گفت که «ساسکیا ساسن» بیشترین دستاوردهای فکری را داشته است: برونی شدن فضاهای
درونی به معنای از میان رفتن فضاهای خصوصی به سود فضاهای عمومی نیست (نگاه کنید به
آناتول کوپ)، یا لزوماً چنین نیست، این امر را میتوان در نوعی از شهرسازی جدید
مشاهده کرد که بهترین الگوی آن را در شهرهای سبز- آبی در شمال اروپا در اسکاندیناوی نشان
میدهد. و در کشور ما نیز برای آن موقعیتهای بسیار خوبی وجود دارد.
فراغت هر اندازه بیرونیتر شود، روابط انسانی افزایش مییابد
و انسانها در روابطی سالم با یکدیگر به یکدیگر نزدیکتر شده و میتوان به تقویت احساسهای
همبستگی و دگردوستی در آنها دامن زد. از این رو، نباید تعجب کنیم که هر اندازه شهر
ما بیشتر با آسفالت و بزرگراهها و خودروها پر میشود، غیرانسانیتر میشود.
این اندیشهای است که «ایوان ایلیچ» بیش از چهل سال پیش
بر آن تأکید داشت و امروز ما شاهدش هستیم که چطور محیط خود را با از میان بردن
امکان پرسهزدن، با امکان کاهش سرعت و تراکم در حرکت شهری، با داشتن شهری با نشاط با
آدمهایی که بخشی از وقت خود را در خیابان و نه در خودروهایشان بگذرانند، میتوانیم
به شهری انسانیتر تبدیل کنیم.
در حالی که موتوریزه شدن شدید شهر، به از میان رفتن
اوقات فراغت انسانمحور و کالاییشدن اوقات فراغت درونی میانجامد. کالایی شدن
اوقات فراغت در مراکز تجاری و مجتمعهای تجاری و مصارف گرانقیمت خودنمایانه «تازه به دوران رسیدهها»
به وضوح دیده میشود که به افزایش کل آسیبهای اجتماعی و پایین آمدن کیفیت زندگی
میانجامد.
از اینرو «سیاستهای شهری» ما با «سیاستهای فراغتی»
ما، باید در تلفیقی روشن و انسانمحور قرار بگیرند که در آن «فراغت» بخشی اساسی از
زندگی به حساب بیاید. فراغت صرفاً برای ایجاد لذت فردگرایانه نیست بلکه برای ایجاد
فضایی دگردوستانه، اخلاقی و به دور از تنش در شهرهایمان باید باشد. در این راه
باید بتوانیم امکان ایجاد فضاهای فراغتی بیرونی را افزایش دهیم. کاری که خود
نیازمند تنشزدایی از برخورد با تفاوتها در سبک زندگی و پرهیز از تمایل بیمارگونه
غیرکارا به از میان بردن تفاوت میان سبکهای زندگی مردم و افزایش پیوسته آزادیهای
فردی و اجتماعی در احترام میان کنشگران جامعه است.