رمان «بیرون از گذشته، میان ایوان» نوشتهی مهری بهرامی به تازگی به همت انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است. در قسمتی از این کتاب میخوانیم: «نحسی پشتکردن به قصه سیندرلا بود یا چیز دیگری نمیدانم. هرچه باشد سیندرلا که یکییکدانهی دنیا بود اگر میفهمید یک جفت کفش هست که به پای همه زنهای دنیا اندازه میشود، دماغش به خاک مالیده میشد. اما این وسط قصه من با قصه سیندرلا یک وجه اشتراک هم داشت...»
نشست هفتگی شهرکتاب، سهشنبه سوم مردادماه به نقدوبررسی این اثر اختصاص یافت. در این نشست، فرشتهی نوبخت، امیرعلی نجومیان و فرشته نوبخت حضور یافتند.
نقطهی عطفی به نام نتوانستن
نوبخت در ابتدای سخنان خود طرح داستانی و مضمون رمان را تشریح کرد و از آنپس به معرفی ابعاد دیگر آن پرداخت؛ وی اظهار داشت: شخصیتمحوربودن این اثر از مهمترین ویژگیهای آن است؛ همهچیز از شخصیت آغاز میشود و در واقع او است که تصمیمات مهمی را برای متن میگیرد. جز آن، دو وجه اساسی و مهم دیگر، موقعیت و ساختار است. میدانیم موقعیت حاصل تعامل شخصیت با محیط است و میتواند انواع مختلف داشته باشد. فضای این اثر به غایت سوبژکتیو است؛ همهچیز در ذهن شخصیت اتفاق میافتد؛ آنچنانکه به نظر میرسد راوی در خوابی عمیق است که گاه به کابوس تبدیل میشود. بنابراین همهچیز از ذهن راوی میگذرد؛ وقتی از شخصیتهایی در موقعیتهای مختلف میگوید، در واقع از چیزهایی میگوید که از ذهن او میگذرند.
وی افزود: در این رمان با موقعیتی ویژه رویارو میشویم که به شکلگیری فضایی سوررئالیستی میانجامد. از سوی دیگر با شخصیتی کاملاً مدرن رویاروییم که هیچگاه اطلاعاتی دربارهی خود ارائه نمیدهد؛ یعنی نمیدانیم راوی چند سال دارد، کجا زندگی میکند، شغلش چیست و چون آنها؛ البته ممکن است گاه اطلاعاتی جزئی دربارهی او به دست آوریم که این هم کاملاً غیرمستقیم محقق میشود. گویا بنا بر این است که شخصیتهای فرعی بستری فراهم کنند برای اینکه مخاطب بتواند به شخصیت اصلی و خواستها و اهداف او نزدیک شود. با این همه باز هم ما نمیدانیم راوی در پی بازنمایی شخصیت خود از طریق دیگران است یا جز آن؛ حتا نمیدانیم او در پی یافتن منشأ رنجهای خود در گذشته است یا جز آن.
نوبخت ادامه داد: علاوه بر مولفههای یادشده باید جنون نوشتن راوی را نیز در نظر آورد؛ او تنها مینویسد و مینویسد و نوشتن در تمام متن تکرار میشود. به نظر میرسد نوشتن ابزاری است برای اینکه راوی ناتمامی درونی خود را بجوید و پرسشهای بسیاری را پاسخ بگوید؛ در واقع ابزاری است برای رفع نیازهای درونی راوی. جالب توجه است که این ابزار در نهایت به یک مانع بدل میشود؛ مانعی برای رسیدن راوی به خواستهاش؛ او بارها نوشتن را آغاز میکند، به صفحهی سیزده میرسد و باز بازمیگردد به ابتدا؛ صفحهی اول در گذشته اتفاق میافتد؛ شب یلدایی خاکستری اما قدری شاد. در واقع نوشتن هر بار یک مانع در خود میتراشد؛ نتوانستن (در امر نوشتن) یک نقطهی عطف است که مدام تکرار میشود. این برای راوی یک ابزار است؛ اما آرامآرام به یک مانع بدل میشود.
وی در ادامه ذکر نکاتی دربارهی ساختار را ضروری دانست و در اینباره تصریح کرد: به نظر میرسد این اثر یک پلات مجنون دارد؛ گویا این جنون و بیقراری ریشه در بیقراری خود شخصیت دارد. آنچنانکه گفتم در این رمان همهچیز در ذهن شخصیت ساخته میشود؛ شخصیت اطلاعاتی دربارهی خود نمیدهد؛ اما بسیار قدرتمند است و در همهی جاهای قصه وجود دارد. قدرت او آنگونه است که حتا به ریزبافت پلات هم ورود یافته است. گویا باید ما از ورای ذهن این شخصیت بیقرار بر محیطی غلبه کنیم که آن هم در ذهن اوست؛ قرار است ما بر جنون راوی (که آن را به متن نیز سرایت داده است) غلبه کنیم.
نوبخت ادامه داد: پلات دو زمان را پیش میبرد؛ یکی از آنها زمان گذشته است با یکسری شخصیتها و خانهای قدیمی؛ دیگری زمان حال است با شخصیتهایی دیگر. نمیدانیم شخصیتهای زمان حال، واقعاً وجود دارند، یا آنها هم از ذهن و قصههای راوی برآمدهاند. با توجه به همهی این عوامل آنچنان برمیآید که پلات از حال و هوایی زنانه پیروی میکند؛ حرکات سینوسی که بهواسطهی تغییرات هورمونی در حالو هوا و رفتار زنان دیده میشود، در متن نیز دیده میدیده میشود؛ مسبب بروز این وضعیت خود شخصیت است. در نهایت خانه، گذشته، حال و شخصیتها در هم تنیده شدهاند و گویا با هم به شکلی مسالمتآمیز زندگی میکنند. نشانههایی هم در متن وجود دارد که به شکلگیری برخی کدها کمک میکند؛ از ایندست نمادها بسیار در متن وجود دارند و ضمن اینکه شکلگیری خردهروایتهای زیبایی را سبب میشوند، مدام تکرار میشوند و در زیرلایهی متن، در جای خود معناهای متعددی را میسازند.
وی در انتها برخی از این نمادها را برشمرد، بر ابعاد زنانهی آنها تاکید کرد و اجمالاً برخی را تشریح کرد؛ نوبخت از آنپس گفت: در رویارویی با نمادهای یادشده پرسشهای بسیاری از ذهن مخاطب میگذرد که به هیچروی به متن ورود نمییابند؛ اگر بناست که بین زنهای گذشته و حال (با اتکا به نمادهای زنانه) اتفاقی صورت گیرد، در نهایت باید مفهومی از آن نتیجه شود؛ اما جای این نگاه و این سخن خالی است. با توجه به این امر اگر مخاطب به انتظار شکلگیری اتفاقی در متن باشد، این خواست او محقق نمیشود. تا پیش از توجه به این نکته همهی عناصر این اثر به درستی شکل گرفتهاند و ریزبافتی را شکل دادهاند؛ این ویژگیها انتظار بروز یک اتفاق را برای مخاطب شکل میدهند؛ اما این انتظار محقق نمیشود. این رمان با ایدهای درخشان نوشته شده است و نثری بسیار تحسینانگیز دارد؛ مخاطب از پی خواندن، همان رنج و لذتی را تجربه میکند که در اثر هم وجود دارد؛ مهندسی اثر تا آنجا که باید مخاطب را به یک مفهوم کلی رهنمون شود، کاملاً درست است.
زنان نوشتهنشده
نجومیان «بیرون از گذشته، میان ایوان» را رمانی جسورانه خواند و در شرح ابعاد مختلف آن گفت: مهمترین مسالهی این رمان و آنچه آن را به اثری جسورانه تبدیل میکند، خودبیانگری (بهویژهی از سوی یک نویسندهی زن) است؛ این رویکرد رفتهرفته در میان زنان داستاننویس رایج میشود. اما مهمترین ویژگی این رمان پرداختن به زن از زاویهای است که حتا نویسندگان زن هم آن را سراغ نمیگیرند. بنابراین من میخواهم ویژگیهای «بیرون از گذشته، میان ایوان» را از منظر ادبیات زنانه تشریح کنم. آن چنانکه گفته شد این رمان، رمانی است دربارهی نوشتن. در نقد ادبی به مفهومی میپردازیم بهعنوان استعارهی بسطیافته. این مفهوم بر استعارهای دلالت دارد که در تمام سطوح یک داستان بسط یابد و ردی از خود بگذارد؛ این متفاوت از استعارهای است که تنها در جایی خاص از رمان استفاده میشود.
وی ادامه داد: در واقع این اثر یک استعارهی بسطیافته است دربارهی نوشتن؛ نوشتن به مثابه زنبودن و زنبودن به مثابه نوشتن در نظر است. در این اثر ارتباطی میان زنانگی و نوشتن وجود دارد که ایدهای بسیار جالب توجه است. داستان از سوی یک زن نویسنده روایت میشود؛ او دغدغهها، مسائل و از همه مهمتر مجموعه داستانهایی دارد که رهایشان کرده است. این همه در قالب یک تصویرسازی بسیار زیبا شکل گرفتهاند؛ به شکل مجموعهای از کاغذها که در خانهی نویسنده پخش شده است و او از ابتدا تا انتهای داستان در میان آنها حرکت میکند؛ شخصیتها نیز از همان میان برمیآیند، کارهایی را صورت میدهند و گاه به صفحات دیگر وارد میشوند؛ نویسنده در رویارویی با شخصیتها درمانده است؛ شخصیتهایی که به نوعی بخشی از اویند و به مفهومی دیگر بخشی از یک زن ایرانی. از ورای این رویکرد جنبههایی از زن ایرانی (چه در گذشته و چه در امروز) بیان شده است.
نجومیان بخشهایی از رمان را (دال بر رویکرد یادشده) خواند؛ وی از آنپس اظهار کرد: از ورای رویارویی با بخشهای مختلف این رمان میتوان وضعیتی را دریافت که یک نویسنده با آن مواجه است، نگاهی پساساختگرا به مسالهی نوشتن. گویا نوشتن برای او تلاش و کوششی است سخت و دردآور و در عین حال لذتبخش؛ در این روند گویا واژهها، شخصیتها و تصاویر با نویسنده همراه نمیشوند. در اینجا ما با نوشتهای رویاروییم که هیچگاه تمام نمیشود؛ این ناتمامی در واقع تعریف ادبیات است؛ ادبیات خوب ادبیات ناتمام است. گویا ادبیاتی که پایانپذیر است از سویی دیگر نیازمند نظمی است که یک ایدئولوژی یا یک گزارهی بیرونی فراهم میکند. «بیرون از گذشته میان ایوان»، داستانی است دربارهی شکست داستاننویسی؛ در واقع داستاننویسی در بطن داستان میگوید، نمیتواند داستانهایش را تمام کند. البته این رویکرد را نمیتوان یکسره متوجه عوامل اجتماعی و گفتمان سیاسی دانست. گویا اصالت شخصیتها و روایتها در این است که نیمهتمام رها شوند؛ و شاید اصلاً تعریف زندگی همین وضعیت است.
وی در ادامه به شخصیتی به نام پری اشاره کرد، آن را بدل نویسنده خواند و برخی خصوصیاتش را برشمرد؛ وی افزود: گفتوگوی میان پری و نویسنده داستان را به پیش میبرد. در این مقطع اگر از بحث نوشتن بگذریم مطلوب است به شخصیتها بپردازیم. در این رمان شخصیتهای زن بسیار زیادی وجود دارند؛ آنها از بطن داستانها بیرون میآیند؛ هریک فرصتی کوتاه دارند برای اینکه داستان زندگیشان را بیان کنند. اما همهی آنها یک ویژگی دارند؛ زنان گمشدهاند، رهاشدهاند و از همه مهمتر زنان نوشتهنشدهاند. با این همه جالب توجه است، نویسنده در طی رمان مدام تلاش میکند خود را از قراردادهای کلیشهای (دربارهی زن در گفتمان غالب) دور کند. با توجه به بخشهای مختلف رمان میتوان دریافت یکی از اهداف رماننویس نوشتن داستانی است بر ضد جریان سنتی داستان پریان (غالباً پیرو کلیشههای جنسیتی).
وی تاکید کرد: نویسنده برای خروج از ایندست کلیشهها، زنی را روایت نمیکند که کاملاً رها شده است؛ گویا این کتاب میخواهد زن را همانگونه که هست تصویر کند؛ نویسنده میخواهد تصویر ساختگی و انتزاعی زن را که مردها درانداختهاند، ویران کند؛ این تصویر حتا به شکل آرمانی بد است؛ آرمانیکردن زن بزرگترین اجحافی است که مردان به زنان روا داشتهاند. این تصویر وظیفهای ناممکن را بر دوش زنان گذاشته است؛ این وضعیت احساس گناه را در زنان برمیانگیزد؛ این خلاصهای از نظریهی کریستوا است. نویسنده در پی ارائهی تصویری واقعی از زن است؛ در پی این رویکرد نظامی از نشانهها در این اثر شکل گرفتهاند که مرتباً کارکردهای دلالتی مییابند.
نجومیان ضمن تشریح این رویکرد را از ورای نشانهشناسی، بر تلاش نویسنده در صورتبندی دیدگاه یادشده تاکید کرد، مصادیقی از آن را برشمرد و از آنپس اظهار داشت: در ژانر پستمدرن مفهومی به نام فراداستان مطرح است؛ داستانهایی که با موضوع نوشتن داستان نوشته میشوند. اما نمیتوان اینگونه پنداشت که هر داستانی دربارهی نوشتن پستمدرن است؛ این گونه داستان، ویژگی دیگری هم دارد؛ بنا بر این است که این نوع داستان به جایی نرسد؛ یعنی نوشتن فرایندی است که ناتمام میماند و هیچگاه به نتیجه نمیرسد. از این زاویه میتوان این رمان را اثری پستمدرن دانست؛ چراکه هم فراداستان در آن است و تلاش راوی برای گفتن چیزی که نهایتاً کمال نمیيابد و گفته نمیشود. دلیل مترتب بر این امر بسیار روشن است؛ در پستمدرنیسم تنشی میان زبان و واقعیت وجود دارد؛ زبان هیچگاه قدرت بیان تمام و کمال واقعیت را ندارد؛ هیچگاه دال با مدلول یکی نیست و میان آنها همواره گسستی وجود دارد؛ این گسست همان ناتمامی است که در این داستان است.
وی در ادامه به نظریهی «نوشتن از بدن» اشاره کرد و مولفههای آن را برشمرد؛ نجومیان گفت: این بحث را سه روانکاو فرانسوی برای این اولین طرح کردند. به عقیدهی ایشان اگر زن در پی رهایی و خودبیانگری است، چارهای ندارد جز اینکه روزی از بدن خود بگوید. اهمیت این رویکرد در این است که بدن همان تابویی است که گفتمان سنتی همواره از آن پرهیز کرده است یا به عبارتی بهتر گویا از این گفتمان میترسد و از آن روی میگرداند. نویسنده تلاش کرده است این رویکرد را به کار گیرد؛ او از عادت ماهانه، از حسی که روی پوست بدن دارد، از لذت و دردهای بدن یک زن، از آبستنی و از زایمان مینویسد؛ او آنها را با دقتی ناتورالیستی و اعجابآور مینویسد.
نجومیان ادامه داد: آنچنان که گفته شد در این اثر درد و لذت توامان وجود دارند. در این رمان توضیحات بسیاری دربارهی بدن وجود دارد که با دقت بسیار هم شرح شده است. با اینحال نویسنده از مفاهیم استعاری مربوط به بدن هم بسیار بهره جسته است؛ مراد استعارههاییاند که جای بدن قرار میگیرند. اما پرسشی مطرح است: وقتی نویسنده از بدنش مینویسد، از چیزی رهاییبخش مینویسد؟ این رویکرد زن را از وضعیت انقیاد خارج میکند؟ پاسخ خیر است. در واقع شخصیتهای این اثر همگی قربانی بدن خود و قربانی طبیعتند. در اینجا میتوان نقدی را بر رمان «بیرون از گذشته، میان ایوان» وارد دانست؛ کلیشهی معروف در ادبیات که زن را با طبیعت و مرد را با فرهنگ تداعی میکند در اینجا همچنان به کار رفته است. گرچه در این اثر نقش فرهنگی را هم نویسنده بر عهده دارد؛ اما باید بر این تاکید کرد که شخصیتها شدیداً قربانی بدن خود هستند؛ گویا بدن آنها را در انقیاد خود گرفته و آنها از آن گریزی ندارند. لازم به تاکید است رابطهی زنها با بدنشان در این رمان در اشکال مختلف تکرار شده است.
نجومیان «باروری» را نکتهی مهم دیگر دانست که نویسنده از نظر گذرانده است؛ وی در اینباره گفت: سیمون دوبوار بر آن است که بدترین کار آن است که زن را به وسیلهای برای باروری تقلیل دهیم. در این داستان نیز زنها با باروری مساله دارند و این امر با شکست و مشکل رویارو میشود؛ گویا زنها هیچگاه نمیتوانند این امر را به نتیجه برسانند. تنها در پایان داستان (در جملهی پایانی) یک امید کوچک دیده میشود: «... مثل آنکه سلولهای بند نافش به مغز استخوانم پیوند خورده، نوزادی است که فقط چندوقتی است پا به این دنیا گذاشته؛ بیطاقت است و ولع پستان و شیر دارد...» در پایان شاید نویسنده تنها از راه همان بند ناف است که بتواند نجات یابد؛ گویا نشان از امیدی در آینده است.
وی در انتها بحث بر سر ماندن یا رفتن، قیاس میان گذشته و حال و قدرت تغییر زنها را از دیگر نکاتی دانست که نویسنده در نظر داشته و آنها را گاه با کموکاستهایی پرداخته است؛ نجومیان ضمن تشریح نکات یادشده افزود: داستان «بیرون از گذشته، میان ایوان» یک مرثیهی جسورانه است برای زنان از دسترفته، برای زنان نوشتهنشده، برای زنانی که از خود مینویسند، برای زنانی که صورت خود را گم کردهاند، مرثیهی جسورانهای دربارهی زنان و تجربهی بدنشان، زنانی که از پستوی کهنهی اتاق بیرون میروند و به میان ایوان میآیند.
تن و جهان زیسته
در انتهای نشست مؤلف برخی پرسشهای حاضران را پاسخ گفت. یکی از حاضران به برداشتهای متعدد از کتاب «بیرون از گذشته، میان ایوان» اشاره کرد و نظر بهرامی را دربارهی آنها جویا شد. نویسنده در پاسخ به این پرسش اظهار داشت: این را پاسخ نمیدهم؛ چراکه ترجیح میدهم افراد بدون ایجادکردن فاصله با متن ارتباط برقرار کنند. اما جالب است بگویم دربارهی این اثر نظرها و نقد و بسیار شنیدهام که بیشتر آنها از سوی مردان است؛ من چنین وضعیتی را تصور نمیکردم. از دیگرسو خانمی معترض بود به اینکه به کدام حق تا این اندازه از مسائل زنان گفتهام. من هر دو را میپذیرم. همین که کسی من را بر میگزیند مورد احترام من است و به احترام او میایستم؛ من همواره مخاطب را فردی باهوش و دانا در نظر میآورم؛ همچنین مخاطب در خلوت خود بسیار بیرحم است (این را استادم ابوتراب خسروی نیز تاکید میکند)؛ من باید بتوانم کاری کنم که این مخاطب کتاب مرا از کتابخانه بردارد و بر کاناپه بنشیند و بخواند. من بسیار خوشحالم که این اتفاق دربارهی مردهای این سرزمین هم افتاد. من سالهاست که دغدغهی زبان بدن دارم؛ از اینروی همواره بسیاری از کارهای من با مشکل مواجه شدهاند. این کتاب هم مسائل و مشکلات خود را داشت؛ من تقریباً ناامید بودم؛ اما ناشر اصرار بر چاپ این رمان داشت و پیگیریهای متعددی را صورت داد تا سرانجام پس از اعمال بیش از سی مورد اصلاحیه و حذفیات مجوز را دریافت کردیم. تعدیل کلمات و جملات بسیار دشوار است؛ چراکه من همواره کوتاه نویسی را در نظر داشتهام و این امر حذف و تعدیل را دشوار میکند. شاید حذف صدصفحه از یک رمان چهارصدصفحهای کار سختی نباشد؛ اما من تصور میکنم مخاطب چرا باید چهارصدصفحه رمان بخواند؟ از اینروی ایجاز برای من بسیار مهم است و این خود بروز مشکلاتی را موجب شده است؛ جملات کوتاه کوبنده و عموماً تصویری در یک داستان کوتاه را نمیتوان به سادگی تعدیل کرد. دربارهی موقعیت زنان هم باید تاکید کنم من به زنان در هر موضعی احترام میگذارم؛ اما بزرگترین چیزی که از نظر من در خور احترام است، بدن و جهان زیستهی یک زن است؛ این نگاه در این کتاب بسیار غالب بوده است. بخشی از نوشتههای من به جهانزیستم ارتباط مییابد و بخشی دیگر به تجربیاتی در حوزهی زبان مربوط میشود؛ باید دریافت، روایت را به گونهای گفت که دیگری نگفته باشد.
پرسشگری دیگر بر این عقیده بود که رویکردها و نظرگاههای نویسنده موجب شده است تفاوتهای جنسی زن و مرد تنها به تفاوتهای فیزیکی و ضعف جسمانی زنان تقلیل یابد؛ بهرامی در پاسخ به این مساله گفت: من در شهرستانی مثل اصفهان در خانوادهای سنتی بزرگ شدهام؛ من از سنتها هم آسیب دیدهام و هم در مقابل آنها ایستادهام. اما در نهایت اگر نتوانستهام در اقیانوس شنا کنم سعی کردهام در کف لیوان بتوانم این کار را صورت دهم. شاید این محدودیت من را به کوتاهنویسی وا میدارد؛ از اینروی وقتی به جزئیات میپردازم، همانها را بسط و گسترش میدهم؛ یعنی بر این عقیدهام که من دربارهی خون هنوز بسیاری چیزها را ننوشتهام؛ هر جزئیاتی برای خود جهانی دارد؛ میتوان رمانی نوشت که در آن جنگ جهانی اتفاق افتد؛ همچنین میتوان رمانی نوشت دربارهی مواجههی یک انسان با خودش؛ بنابراین تصور میکنم آنقدر میتوان به جزئیات پرداخت که لزومی ندارد در صد صفحه بخواهم چیزی دیگر را بگویم. میتوان دربارهی زنی نوشت که به فضا رفته است، اما آن داستانی دیگر است و آنچه من نوشتهام داستانی دیگر.