اعتماد: هر چند که حافظ گفته است «غمناک نباید بود از طعن حسودای دل/ شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد» و از قدیم هم گفتهاند الحسود لایسود، اما حسادت رذیلتی نیست که گریبان حاسدان را با چهار بیت شعر و دو خط پند و اندرز رها کند. کمتر حسودی با نصیحت ناصحان به ترک حسادت قیام میکند. یکی از مشکلات زندگی انسانی، شاید این باشد که حسد محصول ادراک است. درک اهمیت داشتههای دیگران، نخستین شرط حسادت است. کسی که اهمیت زیبایی و دانایی و ثروت و قدرت و منزلت دیگران را درک نکند، طبیعتا دچار حسادت هم نمیشود. یعنی رذیلت حسد اول از همه محصول فضیلت ادراک است. به قول ویستن هیو اودن، شاعر انگلیسی، «هرگونه خودآگاهی، بشر را به سمت حسد اغوا میکند.» از سوی دیگر، حسادت اگرچه فینفسه رذیلت است، اما گاه موجب تلاش آدمی میشود برای رسیدن به بام بهروزی. چه بسیار انسانهایی که حسادت، دینام دویدنشان در مسیر موفقیت و پیشرفت بوده است. خلاصه اینکه، نیکی و بدی که در نهاد بشر است، گاه چنان به هم تنیدهاند که جدایی انداختن میان آنها، سختتر از درانداختن لیلی و مجنون به ورطه جدایی است! رذیلت و فضیلت اگرچه دشمنان قدیمند اما از قدیم دشمنانی دستدرآغوش بودهاند و گویا این همآغوشی، خصلتی ابدی دارد. به قول مولانا: رگرگ است این آب شیرین و آب شور/ در خلایق میرود تا نفخ صور. کتاب «حسد»، نوشته جوزف اپستاین، جزو مجموعه کتابهای «هفت گناه کبیره» است که به همت کتابخانه عمومی نیویورک و انتشارات دانشگاه آکسفورد منتشر شده است. اپستاین مقدمه کتاب به نقل از ایان فلمینگ، عضو تحریریه روزنامه ساندی تایمز لندن در دهه ۱۹۵۰، درباره هفت گناه کبیره (غرور، طمع، بیبندوباری، حسد، شکمبارگی، غضب، تنپروری) مینویسد: «جهان بدون این گناهان چقدر کسالتآور میبود... همانطور که نقاشان به رنگهای اصلی نیازمندند، ادبیات نیز برای یافتن موضوع به این گناهان نیاز دارد.» و به راستی اگر رذائل بشری در کار نبودند، نویسنده بزرگی چون داستایفسکی چقدر تهیدست میماند در مقام نوشتن! اپستاین همچنین رمان «عدالت در صورت» اثر ال. پی. هارتلی را مثال میزند که رمانی ضد آرمانشهر است و داستان جامعهای است که همه افرادش با جراحی پلاستیک، صورتی مشابه یکدیگر پیدا کردهاند تا کسی به زیبایی دیگری حسادت نکند. اما برابری در صورت و سیما، منشأ استیصال و نارضایتی همان مردمی شده است که تا دیروز به متفاوت بودن چهرههای یکدیگر حسادت میکردند. اپستاین با اینکه بحث نسبتا مفصلی را درباره منشأ حسد پیش میکشد، نهایتا به ما نمیگوید که حسد از کدام لایه وجود انسان نشأت میگیرد. او معتقد است پیدا کردن منشأ حسد، امری ناممکن است: «منشأ حسد، درست مانند منشأ خرد، ناشناخته و رازی سر به مهر است... حسد حسی نهان است. آن قدر نهان که خود فرد نیز غالبا از وجودش بیخبر است.» وی از کانت نقل میکند که حسد ضدیت با خود است چون «ما را در خصوص دیدن آن دسته از خوبیهایمان که تحتالشعاع خوبیهای دیگران قرار گرفتهاند، بیرغبت میسازد.» همچنین از نیچه نقل میکند آتش انقلاب فرانسه را حسد برافروخت! این نقل قول اپستاین از دوروتی سیرز نیز خواندنی است: «حسد در بهترین حالت داستان کوهنورد است و بلندی؛ و در بدترین حالت ویرانگر- به جای آنکه چشم دیدن خوشبختتر از خود را داشته باشد، میخواهد همه در کنار هم چون موجوداتی تیرهبخت باشند.» و خود اپستاین میافزاید: «حسد ذهن را مسموم میسازد و به جای آنکه نداشتههای دیگران را ببیند بیشتر به داشتههای دیگران چشم میدوزد.» نویسنده در فصلی که به بررسی نسبت حسد با سوسیالیسم و سرمایهداری میپردازد، نگاه چندان منصفانهای ندارد اما جملاتش جالب و خواندنی است! مثلا مینویسد: «طمع گناه جوامع تحت سلطه نظام سرمایهداری است، و حسد گناه جوامع سوسیالیست... مکتب مارکسیسم قواعد بسیاری دارد، اما یکی از آنها برنامه انتقام جامع برای حسودان است. جز از این روش چطور میتوان به باور اساسی کارل مارکس... نگریست که شکست و ریشهکنی... همه افراد جامعه جز طبقه کارگر را در پی دارد؟» اپستاین پس از واکاوی حسد در نمودهای گوناگونش، آشکارترین نشانه حسد را شکلگیری این سوال در ذهن فرد میداند: «چرا او دارد و من نه؟» اما به نظر میرسد پشتوانه این سوال، گاهی طلب عدالت است نه حس حسادت. ولی اپستاین نابرابری را ذاتی این جهان میداند و هر گونه سوال و کوشش معطوف به کاستن نابرابری را نیز مصداقی از مصادیق حسادت قلمداد میکند. در مجموع باید گفت کتاب «حسد» اگرچه سرشار از جملاتی خواندنی است، اما شاید به علت سرشت بازیگوشانهاش، نتوانسته است به گونهای منصفانه و با دقت منطقی کافی، به مساله حسد در زندگی انسان بپردازد.