شرق: «پنج صبح، وسط باران، رسیدم نیواورلینز. کمی همانجا تو ایستگاه اتوبوس نشستم اما قیافه ملت آنقدر حالم را بد کرد که چمدانم را برداشتم زدم بیرون و توی باران پیاده راه افتادم. نمیدانستم مسافرخانهها کجا هستن، آنجایی که آدمهای فقیر میروند. چمدان مقوایی زوار دررفتهای داشتم که زمانی رنگش سیاه بود، اما بعدترها رنگ روکشش رفته بود و مقوای زردش زده بود بیرون. من هم سعی کرده بودم این مشکل را با مالیدن واکس سیاه به آن قسمتهای رنگورورفته حل کنم. همانطور که در باران راه میرفتم واکس چمدان حسابی مالید به شلوارم و چون حواسم نبود و چمدان را دست به دست میکردم، هر دو پاچه شلوارم سیاه شد.» این آغاز رمان «هزارپیشه» چارلز بوکوفسکی است که بهتازگی با ترجمه علی امیرریاحی توسط نشر نگاه به چاپ رسیده است. قهرمان و راوی این رمان نیز، به سیاق بسیاری دیگر از آثار بوکوفسکی، مردی به نام چیناسکی است. چیناسکی آدمی بیکار است که دنبال کار میگردد و آنطور که از همین سطور آغازین رمان هم معلوم است، تازه وارد نیواورلینز شده و امیدوار است که اینجا شانس یارش باشد و بتواند کاری پیدا کند. هرچند که او آدمی نیست که برای مدتی طولانی در یک کار دوام بیاورد. او نهفقط در یک کار، بلکه در یک جا هم بند نمیشود و مدام از جایی به جایی دیگر میرود و کاری پیدا کرده یا نکرده آنجا را هم ترک میکند. در این رمان هم میتوان ویژگیهای اصلی آثار بوکوفسکی، همچون زبانی طنزآلود و صریح و حذف زوائد از روایت داستان را دید. بوکوفسکی در این اثر، تصویری انتقادی از جامعه آمریکایی به دست داده است. بوکوفسکی نویسندهای است که پیشتر برخی دیگر از آثارش به فارسی ترجمه شده بود و شناخت خوبی از او در ایران وجود دارد. بهاینخاطر مترجم «هزارپیشه» در مقدمهاش نیازی به معرفی مجدد او ندیده و بهجای آن نکاتی را ذکر کرده از جمله اینکه: «...تلفظ درست Bukowski در زبان انگلیسی چیزی شبیه بوکاوسکی است، اما همانطور که میدانیم تمام اسمها در زبانهای دیگر عیناً مانند زبان اصلی تلفظ نمیشوند و همیشه بحثهای زبانشناسی و اقتصاد زبانی، و همینطور سلیقه و تشخیص اولین کسی که اسم مورد بحث را به کار برده تأثیر بسیاری دارد. از آنجایی که وحی نشده بوکاوسکی بنویسیم و بوکوفسکی یا بکوفسکی، پس به گمانم همگی میتواند درست باشد. اما نکته سوم، که اتفاقاً از دو نکته قبل کمتر غیرضروری است، اینکه تقلیلدادن نویسندهای فقط به یک ویژگی کار چندان هوشمندانهای نیست. قطعاً یکی از ویژگیهای بوکوفسکی وحشی و عریان نوشتن و توصیف لحظههای گاه حساسیتبرانگیز است (دستکم چیزی که در ایران به آن شهره شده)، اما اینکه او را تنها به همین ویژگی بشناسیم و از امکاناتی که میخواهد با نگاه متفاوت و شیوه مواجههاش به مسائل ارائه کند چشم بپوشیم، ما را به خوانندگان تکبعدی بدل میکند که دانشی کنکوری داریم. دانشی که برای هر سؤال تنها یک گزینه حاضروآماده سراغ دارد.»