کد مطلب: ۱۱۵۲۰
تاریخ انتشار: شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶

یک دسته گل سرخ برای «نجف»

حسین مسلم

ایران: دعاهای «ناخدا خلف ظلم‌آبادی» برای پسر سبزه‌رو و تـرکــه‌ای‌اش مستجاب شد و نجف پیر شده! الـبـتـه نـاگـفـتـه پیداست که پیر شدن، حتی اگر آرزو و دعای خیر پیرها، برای جوان‌ها هم که باشد، گرفتاری‌های خودش را دارد. سکته‌های پیاپی، پیرمرد را حسابی از تک و تا انداخته؛ پوست تیره‌اش به استخوان گونه‌اش چسبیده و بیماری چهره‌اش را بشدت تکیده کرده؛ گوش‌هایش بسیار سنگین و خُلقش نیز تنگ و ترش شده. اما هر که قبل‌تر از این‌ها نجف را از نزدیک دیده بوده و نشست و برخاستی با او داشته، بی‌تردید خنده‌های بلندش را هنگام صحبت شنیده و خوب می‌داند که درِ زندگی نجف، همیشه روی همین پاشنه‌ای که این روزها می‌چرخد، نمی‌چرخیده. نجف کم‌حوصله و خُلق‌تنگ امروز، مردی بود شوخ و خوش‌صحبت و خنده‌رو و البته نمی‌توان منکر هم شد که بخت بلندتری نسبت به بسیاری از هم‌نسل‌هایش داشته. همین که آدم ببیند اسمش تبدیل به برند شده و زیر هر کتابی که نشسته، مثل برگ زر روی دست برده‌اند و از سوی دیگر به چشم ببیند که قدرش را می‌دانند و به هر بهانه‌ای، از روز تولدش گرفته تا مناسبتی مثل «روز خانواده دریانورد» و... دورش را می‌گیرند و روی سر می‌گذارندش و... طبعاً نشانه بخت‌یاری است. حالا گیریم در برخی از این حلواحلوا کردن‌ها، بتوان رگه‌هایی از روحیات کذایی ما ایرانی‌ها و جوزدگی‌های‌مان را هم دید. اما آنچه اهمیت دارد این است که نجف دریابندری نزدیک به ۷۰سال است که دارد کار ترجمه می‌کند. هرچه نباشد، او یکی از تک‌خال‌های عرصه ترجمه ادبی ایران است و اگر ذره‌ای انصاف داشته باشیم، باید حق بدهیم که بعد از این همه سال خسته باشد.
ناخداخلف برای سواددار شدن تنها پسرش آرام و قرار نداشت. همین هم بود که نجف را در پنج سالگی راهی مدرسه کرد. اما انگار خبر نداشت که پسر دل در گرو قید و بند مدرسه ندارد و قرار نیست آن را به پایان برساند! همین هم بود که پایش به کلاس دهم نرسید. طنز ماجرا اینکه در امتحانات سال نهم از درس املای انگلیسی تجدید شد و به خاطر همین تجدیدی هم بود که تابستان آن سال را شروع کرد به خواندن انگلیسی... تا خود امروز- به قول خودش- که همچنان مشغول حاضرکردن این درس و سروکله زدن با این زبان است.
 دریابندری سن زیادی نداشت که کار ترجمه را در شهر خودش آبادان شروع کرد؛ آن هم با پشتکار و اعتماد به نفس عجیب و غریبی که در کمتر آدمی می‌شود سراغش را گرفت. با همین اعتماد به نفس بود که در قدم اول به‌دنبال غول‌ها رفت و پنجه در پنجه آنها انداخت. بیست سال بیشتر نداشت که رفت سراغ «ویلیام فاکنر» و سه داستان کوتاه از این غول صاحب‌سبک امریکایی را ترجمه کرد؛ داستان‌هایی که بعدها در کتابی با عنوان «یک گل سرخ برای امیلی» منتشر شد.
اما نخستین اثری که کتابخوان‌های ایرانی با ترجمه دریابندری خواندند، ترجمه کتاب معروف «وداع با اسلحه» اثر نویسنده صاحب سبک امریکایی «ارنست همینگوی» بود که در سال ۱۳۳۲ آن را برای چاپ به تهران فرستاد. چند ماه بعد و در سال ۱۳۳۳ بود که به خاطر فعالیت‌های سیاسی و هواداری سینه چاکانه‌اش از حزب توده در آبادان به زندان افتاد. داشت دکمه‌های پیراهن راه راه زندان را می‌بست که خبر چاپ ترجمه «وداع با اسلحه» را شنید. در سال 1334 به تهران منتقل شد تا سه سال بعدی را در زندان قصر بگذراند. در قصر هم بیکار ننشست و این دوران کشدار را به بطالت نگذراند. در همان زندان هر آنچه درباره فلسفه می‌توانست پیدا کند، گرفت و خواند و یادداشت برداشت. در همین سال‌های حبس بود که کتاب «تاریخ فلسفه غرب» را ترجمه کرد که البته بعدها به چاپ رسید. از زندان که آزاد شد، چند ماهی بیکار بود، تا اینکه به‌عنوان ویراستار در انتشارات فرانکلین استخدام شد. ۱۷ سالی که در فرانکلین بود، یکی از پربارترین دوره‌های زندگی دریابندری به حساب می‌آید. در همین سال‌ها بود که به ترجمه آثار ادبی رمان نویسان و نمایشنامه‌نویسان بزرگ دنیا پرداخت. دو ترجمه به یادماندنی «پیرمرد و دریا»ی همینگوی و «هاکلبری فین»مارک تواین حاصل همین سال‌هاست.
سال ۱۳۵۴ از فرانکلین بیرون آمد و از تلویزیون ملی ایران سردرآورد. بنا به قراردادی که با تلویزیون بسته بود، متن فیلم‌های خارجی را ترجمه می‌کرد و تحویل دوبلورها می‌داد. در واقع دریابندری با موافقت رضا قطبی سازمانی تأسیس کرد برای ترجمه گفتار فیلم‌هایی که برای نمایش در تلویزیون به فارسی دوبله می‌شد. در همین ایام است که فیلم «پیرمرد و دریا» خریداری می‌شود و دریابندری نیز گفتار این فیلم را که عمدتاً برگرفته از متن کتاب بود فی‌الفور برای دوبلاژ فیلم ترجمه می‌کند. همین کار به ظاهر شتاب‌زده است که سد ترس و تردید را برای او می‌شکند و مشکلش را حل می‌کند. چرا؟ چون در عمل، زبانی را که می‌خواسته، در این مقطع است که پیدا می‌کند و «نجف دریابندری» جای پایش را در عرصه ترجمه ادبی سفت می‌کند.
از آن به بعد است که کاربلدهای این حوزه روی یک عقیده به اتفاق نظر می‌رسند؛ این که«در ترجمه‌های دریابندری مو   لای درز لحن نویسنده نمی‌رود»؛ یعنی علاوه بر درستی متن و پالودگی زبان، خیالتان از بابت لحن نویسنده کتاب تخت باشد. چه هنگامی که سراغ «آنتیگونه» سوفوکل رفته باشد، چه «ماجراهای هاکلبری‌فین» را با قلم مارک تواین روایت کند و چه نمایشنامه‌های پوچی و به اصطلاح «یاوه»(آبزورد) بکت را ترجمه کرده باشد، نتیجه همیشه درخشان بوده است. همین امروز هم که نگاهی به ترجمه‌های آغازین دریابندری در آن سن کم و در آن سال‌های آغازین کار بیندازید، متوجه می‌شوید که با وجود ناپختگی اولیه، استعداد شگرفی در نزدیکی به لحن نویسنده‌ها دارد؛ فنّی که به آرامی سرقفلی‌اش را به نام خودش زد و در آن استاد شد و صد البته دچار مشکلی شد که بیشتر نخبه‌های ما دارند: «قبول نداشتن دیگران»! او همواره در ترجمه یک نفر را قبول داشته و هماورد خود دیده است: خدابیامرز «محمد قاضی». البته به فهرست کوچک آدم‌های مورد علاقه این مترجم مشکل‌پسند می‌توان دو نفر دیگر را هم-البته با ارفاق- افزود: مسعود کیمیایی و ذبیح‌الله منصوری.
پس از انقلاب چه عذرش را از تلویزیون خواسته باشند، چه خودش از آنجا بیرون آمده باشد[!] در کلیت ماجرا تأثیری ندارد. دریابندری به خانه رفت و مثل بسیاری از دیگر نخبه‌ها، دوره نسبتاً طولانی خانه‌نشینی‌اش آغاز شد. در این سال‌ها هم پرکار بود و به طور جدی به ترجمه و تألیف پرداخت. ترجمه کتاب‌های «گور به گور» ویلیام فاکنر، «رگتایم» و «بیلی باتگیت» اثر آل. دکتروف، «معنی هنر» آِیزیا برلین و «پیامبر و دیوانه» نوشته جبران خلیل جبران از مهم‌ترین کارهای او در همین سال‌هاست.دریابندری آدم بسیار صریحی است. هرگز نشد که به کسی نان قرض بدهد و در مورد خودش و دیگران تعارف تکه‌پاره بکند. فولاد صداقتش را همواره با صراحت آب داده و گفتنی‌ها را بی‌هیچ کاسبکاری و محافظه کاری به زبان آورده است. سال‌ها پیش وقتی به او می‌گویند« در ترجمه‌هایش مغرضانه عمل می‌کند و دست به انتخاب می‌زند، مثل همان کاری که در کتاب «قدرت» برتراند راسل کرده و یک فصل آن را خودسرانه و به دلخواه خودش ترجمه نکرده» می‌گوید: «اولاً در مغرضانه بودن کار من شکی نداشته باشید[!] چون خودم در این‌باره شکی ندارم. هر نوشته‌ای را من ترجمه کرده‌ام به این دلیل بوده است که می‌خواسته‌ام با انتخاب آن و با درآوردن آن به زبان فارسی خوانندگان را بر حسب آن نوشته       تحت تأثیر قرار بدهم و غرض‌ورزی بالاتر از این نمی‌شود.»
چند سال پیش اثر بسیار پرفروش کتاب «مستطاب آشپزی» را روانه بازار کرد و نشان داد که در آشپزی هم دست بالا را دارد. علاوه بر این، نام خود را به‌عنوان «گنجینه زنده بشری در میراث خوراک» در فهرست حاملان میراث ناملموس (نادره کاران) ثبت کرد.
البته نباید از جنبه نقادی او و نقدهای مختلفی هم که در مجلات و نشریات مختلف به چاپ رسانده، غافل شد. چند سال پیش نیز به مناسبت ترجمه آثار ادبی امریکایی موفق به دریافت جایزه معتبر «تورنتون وایلدر» از دانشگاه کلمبیا شد. نمی‌دانم این روزها با بیماری‌ای که دارد حواسش به خویشتن خویش هست یا نه، که اگر باشد، می‌داند که «درد بی‌خویشتنی»اش تجدید چاپ شده و اگر هم نه، ما که حواس‌مان هست. او همواره نه تنها درد خود، بلکه درد تاریخی همه ما را بر گرده‌اش کشیده است، بدیهی است چنین خسته باشد.
عمرش طولانی.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST