ایران: فضاهای مجازی که در آن، تعداد بازدیدکنندگان صفحه فلان گربه
بانمک، از فلان اندیشمند برجسته بیشتر است آیا میتواند مکان مناسبی برای جستوجوی
اندیشه و فلسفه باشد؟ اساساً در عصر سلطه تکنیک و فناوری، چقدر نیازمند تفکری از جنس
«فلسفه» هستیم؟ «تفکر فلسفی» به کدام یک از دغدغههای امروز ما پاسخ میدهد؟ این
پرسشها محور بحث ما با افشین خاکباز شد. او از فعالترین مترجمان حوزه فلسفه در
سالهای اخیر است که درکارنامهاش بیش از ۲۵ عنوان کتاب با موضوعات فلسفی روز به چشم میخورد. خاکباز با
فراهم آوردن امکان شناخت بهتر مسائل فلسفه مدرن از طریق ترجمه، سعی بر عمومی کردن
مباحث فلسفی دارد و در زمره طرفداران آریستوکراسی (نخبهگرایی) در حوزه اندیشه به
شمار نمیرود.
شما با همکاری «نشر نو» اقدام به ترجمه کتابهایی کردهاید
که در مجموعهای تحت عنوان «کتابخانه فلسفه زندگی» جای گرفتهاند، از اخلاق در عصر
ژنتیک گرفته تا فرار از پدیدههایی نظیر بیهودگی در زندگی امروز و به طور کلی به
مسائلی توجه نشان میدهید که مرز جغرافیایی نمیشناسند و مسأله زندگی امروز بشر به
شمار میروند. چرا «نگاه فلسفی به مسائل روز» مهم است و شما ترجیح دادید تا مترجم
این دست از آثار فلسفی باشید؟
شاید به نظر برسد که فلسفه فاصله بسیاری با زندگی روزمره
انسان دارد، ولی در واقع، فلسفه و پرسشهای فلسفی در تاروپود زندگی انسان جای گرفتهاند.
بسیاری از دغدغههای انسان و پرسشهایی که ذهن او را به خود مشغول کردهاند ماهیتی
فلسفی دارند. تلاش برای درک چیستی و کیستی ما و بدایت و نهایتمان، اینکه از کجا و
برای چه آمدهایم و به کجا میرویم، پرسشهایی فلسفی هستند که از نخستین روزهای زندگی
با ما همراهند. انسان موجودی «محدود» و «زمانمند» است و از این محدودیت آگاه است.
خطی که از «تولد» آغاز میشود با «مرگ» به پایان میرسد و «ترس از مرگ» و تلاش برای غلبه
بر این ترس از یک سو و آرزوی «دستیابی به نامیرایی» از سوی دیگر، او را به سوی
فلسفه و تفکر فلسفی هدایت میکند. انسان به دنبال خوشبختی و رستگاری میگردد و
فلسفه مدعی است که میتواند راه دستیابی به آنها را به ما نشان دهد.
البته فلسفهای که امروز میشناسیم با «فلسفه باستان» که
در آثار فیلسوفانی همچون افلاطون و ارسطو جلوهگر بود تفاوت دارد. فلسفه باستان به
دنبال «درک معنای هستی»، «حل معمای مرگ» و «شناخت چیستی انسان» بود. ولی «فلسفه
معاصر»، تلاش برای حل معمای هستی را کنار گذارده و به جای تلاش برای شناخت کائنات،
انسان و مشکلات او را در مرکز توجه خود قرار داده و به نوعی، میکوشد به ما کمک
کند تا رخت خویش را از «جهان بیمعنایی» که حاصل سلطه و چیرگی تکنیک و فناوری است
بیرون بکشیم.
درک معنای زندگی و دنیایی که در آن زندگی میکنیم، بدون
فلسفه و نگاه فلسفی میسر نیست. بسیاری از انتخابهای ما، همچون انتخاب نظام
دموکراتیک و مردمسالار بر نظامهای استبدادی، میزان دلبستگی ما به مادیات، میزان
توجهی که به طبیعت داریم، نوع سیاستهای اقتصادی که زمامداران ما انتخاب میکنند،
رویکردمان به سایر مردمان و موجودات زنده پیرامونمان و مسائلی از این دست از
دیرباز موضوع بحث فیلسوفان بوده و همه ریشههایی فلسفی دارند. دلیل اینکه اکنون در
این حوزهها شاهد چنین آشفتگیهایی هستیم، این است که فلسفه جایگاه شایسته خود را
نیافته و به جای اینکه در «مرکز میدان» باشد، خواسته یا ناخواسته در «کنج امن آکادمی»
بست نشسته است.
بنابراین، به گمان من، ترجمه کتابهایی همچون مجموعه «کتابخانه
فلسفه زندگی» که به موضوعاتی ملموس همچون عدالت، شهرت، خوشبختی، صدق و دروغ، فلسفه
اقتصاد، اخلاقیات مهندسی ژنتیک و مواردی از این دست میپردازند که با زندگی هر روزه
انسانها ارتباطی تنگاتنگ دارند، میتواند گامی کوچک در جهتی درست باشد.
بررسی چنین مفاهیمی به ما کمک میکند تا راه زندگی
بهتر و آزادانهتر را بیابیم، بر ترسهای واقعی و موهوم خویش غلبه کنیم و محدودیتهای
ذاتی خویش را بشناسیم و با آنها کنار بیاییم. به قول لوک فری، «فلسفه یعنی یادگیری
زیستن، نترسیدن از چهرههای مختلف مرگ و پیروزی بر ابتذال زندگی روزمره» و این
همان چیزی است که در جامعه امروز، که تکنیک و فناوری هر معنای ارزشمندی را از دم
تیغ گذرانده است، بشدت نیازمند آن هستیم.
سطح عمومی «آگاهی فلسفی» در جامعه ایران را چگونه
ارزیابی میکنید؟
فلسفه همواره در میان نخبگان و اندیشمندان ایرانی جایگاه
برجستهای داشته، ولی نتوانسته است آنطور که باید با بدنه جامعه ارتباط برقرار
کند؛ بنابراین به محافل دانشگاهی محدود مانده است. از سوی دیگر، اکثر افراد جامعه
چنان در چنبره روزمرگیها گرفتارند و غم نان دارند که «فرصت» و «انگیزه» اندیشیدن به
چنین مسائلی ندارند و بنابراین نمیتوان از آنان انتظار اندیشیدن به فلسفه و تفکر
فلسفی داشت. ولی بخشی از طبقه متوسط که پابسته رفع نیازهای اولیه خویش نیست و
دغدغههای متعالیتری دارند، بتدریج به فلسفه و مسائل فلسفی علاقه نشان میدهند.
آنان خستهاند از اینکه همچون اسب عصاری، در حرکتی تهی از هر گونه معنا از بام تا
شام گرد محور روزمرگیهای کسالت بار بچرخند و هر صبح، خود را در همان نقطه آغاز
روز قبل ببینند. بخشی از آنان جذب مشغولیتهای زودگذر میشوند و میکوشند برای
لحظهای، خود را سرگرم بازیچهای جدید کنند، تا شاید احساس ملالی را که بر جانشان
چنگ انداخته، از خود دور کنند و بخشی دیگر که کم شمارترند، بهدنبال معنای چیزها
میگردند و در این رهگذر، به حوزه فلسفه نیز سرک میکشند و اگر آنچه را میخواهند اینجا
بیابند، میتوان انتظار داشت که بتدریج شاهد شکلگیری و رواج علاقه جدی به فلسفه و
بهدنبال آن، افزایش سطح عمومی آگاهی فلسفی باشیم و ثمرات این آگاهی را در حوزههای
مختلف، از روابط اجتماعی میان افراد گرفته تا سیاستگذاریها متولیان امور و در طرح
پرسشهای اساسی ببینیم.
ولی اگر اقبال کنونی به فلسفه، همچون سایر مدهای مرسوم این
روزها تبی گذرا باشد و بیشتر به ابزاری برای اظهار فضل و فخر فروشی در محافل تبدیل
شود نمیتوان چنین امیدی داشت. خلاصه اینکه اگر بتوان فلسفه را از برج عاج خویش
پایین آورد و با دغدغههای عمیقاً انسانی مردمان این روزگار پیوند زد، میتوان به افزایش
سطح آگاهی فلسفی جامعه امید داشت، ولی برای قضاوت درباره اینکه آیا چنین چیزی رخ
داده است یا خیر، هنوز زود است.
گسترش فضای مجازی و سلطه تکنولوژی چه تأثیری بر ساحت
اندیشه و تفکر فلسفی داشته است؟
ظهور فضای مجازی بهعنوان یکی از پیامدهای فناوری،
تأثیری دوگانه داشته است. فضای مجازی و شبکههایی که در داخل آن شکل گرفتهاند، برقراری
ارتباط با دیگران و دستیابی به اطلاعات را آسانتر کردهاند. آدمها در فضای مجازی
و شبکههای اجتماعی براحتی یکدیگر را پیدا میکنند و با یکدیگر «ارتباط» برقرار میکنند و
بسرعت میتوانند اطلاعات مورد نیاز خود را پیدا کنند. این سویه مثبت فضای مجازی
است.
ولی از سوی دیگر، این شبکهها به «هویتهای عاریهای»
دامن زدهاند. بسیاری از افراد در این شبکهها هویتهایی را به خود میگیرند که
هیچ شباهتی به خود واقعی آنان ندارد و خود را با سلایق مخاطبان و حاضران در آن فضا
سازگار میکنند. از این رو، شاید بتوان گفت افراد به همان راحتی که در شبکهها و
فضای مجازی «یکدیگر» را «پیدا» میکنند، «خود» را «گم» میکنند.
فضای مجازی پر است از روشنفکران کتاب نخوانده و
اندیشمندان بیاندیشهای که تنها دغدغهشان دیده شدن است. در این فضا، برای اینکه
کسی را روشنفکر بدانند فقط کافی است جملاتی زیبا و دهان پُرکن از این سو و آن سو
جمع کند و به فراخور شرایط، به اشتراک بگذارد. نقل قولهای درست و نادرست از شخصیتهای
برجسته متاع رایج این فضا است. در چنین فضایی، روابط «پرشمارتر»، ولی «سستتر»،
«سطحیتر» و «گذراترند» و بسیاری از کسانی که بخش عمده وقت خویش را در این فضا میگذرانند،
در دنیای واقعی از برقراری سادهترین ارتباطها نیز ناتوانند. در این فضا «دوست» جای خود را به
«غریبههای دنبالهرو» یا به قول امروزیها «فالوئر»(follower) داده است و وزن افراد، به
جای رفتار و منش فردی و اجتماعی و بار فکری، با تعداد لایکها تعیین میشود.
با این همه نمیتوان منکر خوبیهای بسیار فضای
مجازی شد. فضای مجازی امکان انتقال ایدهها و اندیشهها، را با سرعتی باور نکردنی
فراهم ساخته است و بهدلیل ماهیت بازی که دارد دست و بال حاکمانی را که میانه
چندانی با گردش اطلاعات ندارند، بسته است. فضای مجازی امکان پنهان نگهداشتن
رازهای مگوی صاحبان قدرت و ثروت در اقصی نقاط جهان را از میان برده است و این خود
خدمتی است بس عظیم. ولی با این همه، شبکه و فضای مجازی، دست کم در شکل کنونیشان، گرهای
از کار فلسفه نمیگشاید و بجز استفاده محدود در زمینه اطلاعرسانی درباره کتابها
و آثار ارزشمند و تسهیل دسترسی به آنها و فراهم آوردن امکان تبادل نظر، به گمان من
از سایر جنبهها دست کم تاکنون تأثیر مثبت چندانی بر سطح عمومی آگاهی فلسفی جامعه
نگذاشته است. فضایی که در آن، تعداد بازدیدکنندگان صفحه فلان گربه بانمک، از فلان
اندیشمند برجسته بسیار بیشتر است مکان مناسبی برای جستوجوی اندیشه و فلسفه نیست.
برخی معتقدند که باید ابتدا فلسفه متقدم را دانست
تا مفاهیم فلسفه متأخر را فهمید؛ تا چه میزان با این نظر موافقید؟
«فلسفه متأخر» امتداد تاریخی چیزی است که «فلسفه متقدم»
نامیدید و مسلماً درک تمام و کمال هر پدیده متأخری، بویژه در حوزه اندیشه، نیازمند
درک سیر تحولات تاریخی آن است. ولی این گونه نیست که بدون درک کامل آرای فیلسوفان متقدم،
درک اندیشههای فیلسوفان امروزی کاملاً غیرممکن باشد. شاید حتی بتوان گفت «فلسفه
مدرن»، بهدلیل قرابتی که با مشکلات مردم دارد، میتواند به نقطه اتصال بخشی از
جامعه با فلسفه تبدیل شود و باب آشنایی با اندیشههای فیلسوفان متقدم را نیز
بگشاید. ترجمه آثار افلاطون و ارسطو و کانت و نیچه در جای خود امری کاملاً ضروری
است و آشنایی بخش بزرگی از اندیشمندان ایرانی با آرای فیلسوفان بزرگ از رهگذر همین
ترجمهها بود. بنابراین، با وجود آسیبهای برخاسته از برخی ترجمههای نازل،
فلسفه در ایران به نوعی وامدار ترجمه است.
امروزه، فرد و جامعه هر دو دستخوش تحولات شگرفی شدهاند
و نیازهای آنان نیز تغییر کرده است. در پاسخ به این نیازها، فلسفه نیز همچون سایر
علوم، به حوزههای کوچکتری همچون فلسفهاخلاق، فلسفهعلم، فلسفهسیاسی، فلسفههنر،
فلسفهاقتصاد و دهها حوزه دیگر تقسیم شده است. اکنون دیگر دغدغه بسیاری از
فیلسوفان «کشف رازهای کائنات» یا نشان دادن راهی برای غلبه بر ترس از «مرگ» نیست
که اولی تا حدی در حوزه «فیزیک» جای گرفته و دومی، با وعده زندگی جاودانه در جهان پس
از مرگ و رستگاری مؤمنان به انحصار «دین» درآمده است. شاید بتوان گفت که فیلسوفان
تا حد زیادی نگاه خود را از آسمان گرفته و به زمین دوختهاند. فلسفه دیگر مدعی نجات انسان از مرگ
نیست، بلکه میکوشد با بهرهگیری از نیروی عقل، ما را از تشویش و اضطراب برخاسته
از آگاهی از مرگ محتوم و گریزناپذیر رها کند و به ما یاد بدهد که با محدودیتهای
خویش کنار بیاییم.
بنابراین نوع پرسشهایی که فلسفه متقدم و فلسفه
متأخر به آن میپردازند با یکدیگر تفاوت دارد و بدیهی است تحوّلاتی که در این حوزه
رخ داده، بر فرم و محتوای آثاری که در این حوزه تولید میشوند، خواه تألیف باشد یا
ترجمه، اثر گذاشته است.
برخی انتقاد میکنند که در سالهای اخیر جوایز مطرح حوزه
کتابهای فلسفه (نظیر جایزه کتاب سال) عموماً به «ترجمهها» اعطا شده است و این بیانگر
ضعف فلسفی و ضعف در تولید فکر ما است. آیا شما همچنین قضاوتی دارید؟
البته جوایزی که به آنها اشاره کردید شاخص مناسبی برای
قضاوت درباره ضعف یا قوت فلسفه و تولید اندیشه در ایران نیست. شاید بهتر بود به جای
جوایز، که ممکن است علاوه بر کیفیت آثار از ملاحظات دیگری نیز پیروی کنند، به آمار
حوزه نشر و مقایسه تعداد کتابهای ترجمه و تألیف در رشتههای مختلف اشاره میکردید،
هر چند «تعداد» هم بیش از اینکه نشانگر ضعف یا قوت فلسفه و «تولید فکر» باشد، نشانه
ضعف یا قوت «بازار» فلسفه و اندیشه است.
از سوی دیگر، ترجمه و تألیف رقیب یکدیگر نیستند و اینطور
نیست که ضعف یکی، زمینهساز قدرت و قوت دیگری باشد. بنابراین برای قضاوت درباره
میزان سودمندی یک اثر، باید فارغ از اینکه ترجمه است یا تألیف، بر کیفیت و محتوای
آن تمرکز کرد و محتوای کتابهای ترجمه شده و تألیفی را ملاک قضاوت درباره قوت و
ضعف فلسفه و تولید اندیشه دانست. ترجمه و تألیف لازم و ملزوم و مکمل یکدیگرند.
افکار و اندیشهها در خلأ شکل نمیگیرند و از یکدیگر تأثیر میپذیرند و بر یکدیگر
اثر میگذارند. هر نویسنده و مؤلّفی، بویژه در حوزههایی همچون فلسفه که در سرتاسر
جهان دغدغههای مشابهی دارد، نیازمند آشنایی با آرای سایر اندیشمندان است و ترجمه
خوب میتواند این نیاز را برطرف کند. بنابراین به نظر من به جای نگرانی درباره
فزونی تعداد ترجمهها یا توجه بیشتر به ترجمه به جای تألیف، باید نگران «کیفیت» ترجمهها و تألیفها
بود و دلایل ضعف در تولید اندیشه را در جایی دیگر، مثلاً در «خط قرمزهای» بیحد و
حصری جستوجو کرد که بر «خویشتن» تحمیل کردهایم. در صورتی که سایر موانعی که در
اینجا مجال پرداختن به آنها نیست برطرف شوند، ترجمه و تألیف، دست در دست یکدیگر میتوانند
به تولید فکر و اندیشه کمک کنند.
چرا ترجمه آثار مربوط به «منطق» کم است؟
منطق را بیشتر در زمره علوم ابزاری، یعنی وسیلهای برای
جلوگیری از لغزش در اندیشه و استدلال در مسیر دستیابی به حقیقت میدانند و غایت
آن، آموزش راه رسم «درست اندیشی» و استنباط و استنتاج درست است. به عبارتی منطق،
بیشتر ابزاری در خدمت علوم مختلف است؛ بنابراین شاید به تنهایی کاربرد زیادی
نداشته باشد و برای «مخاطبان عام»، جذابیت چندانی نداشته باشد. به همین دلیل، مخاطبان
و مشتریان آثاری که در حوزه منطق منتشر میشوند، «صاحبان» و «نقادان» اندیشهاند که تعدادشان نسبت به
مخاطبان عام کتاب کمتر است و شاید این بازار کوچکتر، یکی از دلایل ترجمه کمتر
آثار حوزه منطق در مقایسه با سایر حوزهها باشد.
در همگرایی فرهنگی-اندیشهای و ایجاد دیالوگ، ترجمه چقدر
میتواند نقشآفرین باشد؟
به نظر من همگرایی فرهنگی از اهداف ترجمه نیست.
«همگرایی» در مفهومی که من درک میکنم به معنای «همسوسازی» و در نهایت، «همسانسازی»
فرهنگهای جوامع مختلف و از میان برداشتن «تنوّع فرهنگی» است. این همان کاری است
که نظام سرمایهداری، با رواج مُد و دستکاری و یکسانسازی سلایق مردمان سرتاسر
جهان با بهرهگیری از رسانههای مختلف انجام میدهد تا برای محصولاتش «بازاری به
وسعت جهان» بسازد. ثمره چنین رویکردی، «انسانهای قالبی» است؛ انسانهایی که از
نظر پوشاک و خوراک و گفتار و رفتار، بسیار شبیه یکدیگرند و نیازهایشان هم شبیه
یکدیگر است. ترجمه فینفسه چنین هدفی را دنبال نمیکند، هرچند که گاهی ممکن است در
خدمت چنین هدفی قرار گیرد.
از نظر شما رسالت ترجمه چیست؟
هدف ترجمه در بُعد فرهنگی و فکری «افزایش درک» و
«تفاهم فرهنگی» و در یک کلام، «میسر ساختن گفتوگوی» میان دو فرهنگ و اندیشه، بدون استحاله
یکی در دیگری است. ترجمه به ما امکان میدهد جهان را از دریچه چشمان دیگری ببینیم و
بدین ترتیب، راه «گفتوگو» را هموار میکند.