شهرآرا: شمارگان چاپ آخرین ترجمهاش فقط ۵۰۰ نسخه بوده است و به گفته خودش این وضعیت
کنونی بسیاری از ناشران ایرانی است. میگوید وقتی حساب کتابش را میکند، میبیند
برای کاری که ماهها وقت صرف آن کرده، حقوقش بهاندازه کارگر ساختمان هم نبوده
است.وقتی پرویز شهدی با وجود این شرایط، همچنان به کار ترجمه مشغول است، پس تعجبی
ندارد که از او بشنویم: فقط عشق و علاقه است که مترجم را وامیدارد کار بعدی را دست
بگیرد.
تعداد کارهای شهدی حالا به حدود ۱۰۰ عنوان رسیده است که از این میان، ۸۶ اثر به چاپ
رسیده و بقیه در دست انتشار است.او که متولد ۱۳۱۵ در مشهد است تحصیلات ابتدایی و دبیرستانش
را در این شهر سپری کرده است و مدرک کارشناسی زبان و ادبیات فرانسه را از دانشگاه
تهران گرفته است. شهدی برای کارشناسی ارشد ادبیات تطبیقی تحصیل در دانشگاه سوربن
را نیز تجربه میکند هرچند آن را ناتمام میگذارد.این مترجم سرشناس مشهدی، پس از
یک دهه زندگی در فرانسه در سال ۶۳ به ایران بازگشت و پس از بازنشستگی از بانک ملی، فرصت این را پیدا کرد
تا با فراغ خاطر به علاقهمندیاش در حوزه ترجمه بپردازد.
عنوان آخرین کتابی که ترجمهای کردهاید چیست؟
رمان «بهامیددیدار» نوشته پییر لومتر که حدود ۶ ماه است وارد بازار کتاب شده است.
این کتاب چه محتوایی دارد؟
مربوط به جنگ جهانی اول و تبعات آن است، اما نمیتوان گفت ژانر کتاب،
جنگی است؛ درواقع جنگ بخش کوچکی از موضوع داستان را شامل میشود و بیشتر به اوضاع اجتماعی
و سیاسی فرانسه در این کتاب توجه شده است.
علت انتخاب «بهامیددیدار» برای ترجمه چه بود؟
برادرزادهام که پاریس زندگی میکند، این کتاب را خوانده و لذت برده
بود. آن را برایم فرستاد و بعد از مطالعه به نظرم کتاب ارزشمندی آمد.
این اثر در خود ادبیات فرانسه چه جایگاهی دارد؟
در سال ۲۰۱۳ جایزه
گنکور، معتبرترین جایزه کشور فرانسه، را به خود اختصاص داده است.
درمجموع برای انتخاب آثار ترجمه چه ملاکهایی دارید؟
برای من چندان مطرح نیست که کتاب، چقدر جایزه کسب کرده باشد، بلکه
باید پیش از همه وقتی خودم آن را میخوانم بپسندم و لذت ببرم. در درجه بعد هم اگر
به این نتیجه برسم برای مخاطبان ایرانی، میتواند جذاب و خواندنی باشد، دست به ترجمه
آن میزنم. البته برای انتخاب یک کتاب، باید موارد ممیزی ارشاد را هم درنظر گرفت.
باتوجهبه تجربهای که در ترجمه کتابهای متعدد داشتهاید، به نظرتان
مخاطب ایرانی چه ملاکهایی برای انتخاب کارهای ترجمه دارد؟
تجربه به من نشان داده کتابی که چاپ نخست را رد کند و به چاپ دوم
برسد، یعنی مورد توجه قرار گرفته است. برهمین اساس به این نتیجه رسیدهام که مخاطب
ایرانی ترجمه خوب را تشخیص میدهد و با تمام شرایط گرانی کتاب، آن را خریداری میکند.
براینمونه کتاب «برادران کارامازوف» را که خودم ترجمه کردهام، با وجود اینکه جزو
کارهای چند ترجمهای است، مورداقبال مخاطبان قرار گرفته و به چاپ ۶ رسیده
است.
خود شما برای رسیدن به ترجمه خوب، چه ظرایف و شیوههایی را در کارتان
اعمال میکنید؟
من در کار ترجمه وسواس خودم را دارم. پرهیز از واژههای بیگانه، رعایت
دستور زبان فارسی و جملهسازی صحیح از مواردی است که در حیطه ترجمه حتماً رعایت میکنم.
درحالحاضر وضعیت ترجمه را در ایران چطور ارزیابی میکنید؟
متأسفانه اوضاع خوبی نیست، چون مترجمان جوانی وارد این حوزه شدهاند
که تسلط کافی به زبان اصلی ندارند. البته ناشرها هم به همان اندازه مقصر هستند،
چون کتابهای پرفروش ترجمه را دست مترجمان جوان و تازهکار میدهند تا آنها رونویسی
و کپی کنند. این موضوع به وضعیت ترجمه در ایران آسیب زده است.
چه راهکاری برای مقابله با این جریانها وجود دارد؟
رسانهها بسیار تأثیرگذار هستند. در فرانسه هر کتابی که ترجمه میشود،
منتقدان آن را بررسی میکنند و دربارهاش نظر میدهند، به همین خاطر هر فردی جرئت نمیکند
دست به کار ترجمه بزند، اما در ایران ما چنین رویهای را نداریم.
در بین آثار شما، ترجمههایی از نویسندگان غیرفرانسوی مثل داستایفسکی،
اشتاینبک و تالستوی دیده میشود که آثارشان را از زبان واسطه فرانسوی به فارسی
ترجمه کردهاید، به نظرتان ترجمه از طریق زبان واسطه، به سطح کیفی اثر آسیب نمیزند؟
من تا حدود زیادی با زبان انگلیسی آشنایی دارم و این آثار را با ترجمه
انگلیسیشان هم مقایسه کردهام تا به ترجمه خوبی دست پیدا کنم. نکته بعدی این است
که در کشورهای دیگر، ناشرها کار ترجمه را به هر مترجمی نمیدهند و افرادی متخصص
این کار را انجام میدهند، حتی مترجمان بهصورت تخصصی بر روی آثار یک نویسنده کار
میکنند، به همین خاطر مثلاً وقتی یک کتاب روسی به زبان فرانسوی ترجمه میشود و
قرار است من آن را به فارسی برگردانم، میتوانم اطمینان کنم که مترجم فرانسوی به
اصل اثر پایبند بوده و ترجمه دقیقی ارائه داده است.
خود شما چطور؟ نویسندگانی بودهاند که بر روی آثار آنان تمرکز کرده
باشید؟
از آلبر کامو، اگزوپری و داستایفسکی آثار متعددی ترجمه کردهام و بیش
از همه به کارهای داستایفسکی علاقه دارم. تاکنون هفت کتاب از او به فارسی برگرداندهام
که آخرین آن «ابله» است و در
دست انتشار.
آیا در زبان فرانسوی ظرایف و ویژگیهایی وجود دارد که نتوان آنها را
به درستی به زبان فارسی منتقل کرد؟
خوشبختانه این زبان در مقایسه با زبانهای دیگر، به فارسی بسیار نزدیک
است. حتی برای بیشتر ضربالمثلهای فرانسوی، معادل فارسی وجود دارد. اما از آنجاکه
هیچ دو زبانی بهطور کامل به هم شبیه نمیشود، این مهارت مترجم است که بتواند در
جاهایی که معادل مشخصی وجود ندارد، مشابه آن واژه را جایگزین کند.
خودتان کار چه مترجمانی را میپسندید؟
مرحوم محمدقاضی، نجف دریابندری،شادروان ابوالحسن نجفی، صالح حسینی،
قاسم صنعوی و عبدا... کوثری مترجمان خوبی هستند .
باتوجهبه اینکه کار شما ترجمه آثار ادبیات داستانی است، به نظرتان
مترجمان این حوزه چقدر باید به ساختار داستان و سبک نوشتاری نویسنده آشنایی داشته
باشند؟
مسلماً این جزو ضروریات کار مترجم ادبیات داستانی است و من معتقدم به
جز این، باید با طرز فکر نویسنده و دیدگاهها و نگرش او آشنایی کامل داشت. خودم از
دوران دبیرستان با داستایفسکی آشنا شدم و به جز آثار او، مطالعات زیادی در زمینه زندگی
و نگرشهای او داشتهام.
از بین داستاننویسان ایرانی به چه نویسندههایی علاقهمند هستید؟
چون تمام وقتم صرف کار ترجمه میشود، متأسفانه فرصتی برای مطالعه
داستانهای ایرانی ندارم، اما میدانم کارهای ایرانی چندان دیده نمیشوند. علت آن
هم باز به اینجا برمیگردد که نه تبلیغاتی روی کتابها صورت میگیرد و نه منتقدان
چندانی داریم که بر روی آثار خوب یا بد ایرانی نقد بنویسند.
شما تا پایان دوران دبیرستان در مشهد بودهاید، فضای کتاب و کتابخوانی
در دهه ۳۰ در مشهد
چگونه بود؟
آن زمان تلویزیون نبود و خانوادههای کمی رادیو داشتند، حتی همه خانهها
برق نداشتند. به همین خاطر بیشترین سرگرمی مردم، کتاب بود و آنها که امکان مالی
داشتند، کتاب میخریدند. در خیابان دانشگاه کتابفروشیهایی مثل «فخر»، «باستان» و «رحمانیان» بود که شبی یک
قِران، کتاب اجاره میدادند، چون کتاب آن موقع کم بود. یادم هست آن زمان اثری از
الکساندر دوما بهصورت جزوه از طریق نشر «امید» به چاپ رسید که خیلی از آن استقبال
شد. از دهه ۴۰ به بعد هم که کتابهای داستایفسکی، همینگوی و جک لندن ترجمه شد، به
فضای کتابخوانی رونق زیادی داد. خودم آنقدر به خواندن کتاب علاقهمند بودم که سال
سوم دبیرستان رفوزه شدم. ما آن زمان تشنه کتاب بودیم و بسیار مطالعه میکردیم.
به جز نبودن سرگرمی در آن زمان، این تشنگی و علاقهمندی شما به کتاب و
کتابخوانی، ریشه در چیز دیگری هم داشت؟
برایتان حتماً جالب است که بدانید آن زمان با اینکه تعداد افراد
باسواد کم بود، در بسیاری از خانهها کتابهای ادبیات کلاسیک و عامیانه ما مثل
«اسکندرنامه»، «حسین کرد» و «هزارویکشب» وجود داشت و فردی که باسواد بود آنها را برای
بقیه میخواند. مادربزرگ من سواد نداشت اما زن بسیار باهوش و دانایی بود و داستانهای
«هزارویکشب» را حفظ بود. در دوران کودکیام این داستانها را از او میشنیدم و از
همان زمان به کتابخواندن علاقهمند
شدم.
آخرین بار کی مشهد بودید و زادگاهتان را چطور دیدید؟
آذرماه امسال بعد از سالها برای دیدن اقوام پدری به مشهد آمدم و
تغییرات مدرن زیادی را در فضا و ساختار شهری دیدم که باعث شد به خودم بهعنوان یک
مشهدی ببالم.