صباحالدین علی، زادهی ۲۵ ژانویه ۱۹۰۷. وی روزنامهنگار، شاعر و نویسنده مشهور ترکیه است. صباح الدین علی یکی از پیشگامان جنبش ادبی رئالیسم در ترکیه در اوایل دوره جمهوریت به شمار میرود. رمانها و داستانهای مختلفی نوشته، شعرهای متفاوتی سروده و به کار ترجمه نیز پرداخته است. او در «ایری دره» یکی از شهرستانهای «اِدیرنه» متولد شد. در سال ۱۹۲۷ از مرکز تربیت معلم استانبول فارغالتحصیل شد. برای ادامه تحصیل به آلمان رفت، پس از بازگشت در یکی از مدارس شهر «آیدین» به تدریس زبان آلمانی پرداخت. در همین سالها به جرم «تبلیغ علیه نظام» به حبس محکوم شد. بین سالهای ۱۹۴۶-۱۹۴۷همراه با عزیز نسین مجلههای طنز سیاسی از جمله مجلهی «مارکو پاشا» را به چاپ رسانید و این بار به جرم «نوشتن مطالب توهینآمیز» مجددا زندانی شد. در دوم آوریل ۱۹۴۸ درحالیکه از تعقیب و کنترل مامورین امنیتی خسته شده و قصد خروج از کشور را داشت، در نزدیکیهای مرز بلغارستان به شکلی مرموز به قتل رسید. اطلاع دقیقی از محل دفن این شاعر و نویسنده بزرگ در دست نیست.
سه رمان با نامهای «یوسف اهل کویوجاک»، «شیطان درون» و «قدیسهی پالتو پوش»، دو کتاب شعر، ده مجموعه داستانی، یک نمایشنامه و ترجمههای مختلف از مهمترین آثاربه جای مانده از این شخصیت برجسته هستند.
«قدیسهی پالتو پوش» سومین و آخرین رمان نویسنده است که در سال ۲۰۱۵ پرفروشترین رمان ترکیه شد.
نظر شما در مورد ادبیات امروز ترکیه چیست؟
بر اساس اظهارات آگاهانه و یا ناآگاهانه جریانهای فکری جامعه ادبی، ادبیات منعکسکننده جامعه هم عصر خود است. در دنیای ادبیات نیز مانند زندگی روزمره با تغییرات و روندهای مداومی رودررو هستیم. کشمکش و نزاع بین جریانهای روبه رشد و اندیشه های ارتجاعی همیشه وجود دارد. حتی در بین جریانهایی که به ظاهر هیچ قصد و غرضی باهم ندارند نیز می توان جبهه گیری ها را به راحتی حس کرد. جریان روبه رشد به زودی جریانهای وفادار به گذشته را مغلوب خواهد کرد. منظورم از جریانهای روبه رشد و گذشته نسل قدیم و جدید نیست. همانطور که افراد بیست ساله با طرز تفکر قدیمی وجود دارند، افراد شصت ساله با طرز تفکر جدید نیز موجود هستند. این تعریف از لحاظ جهان بینی و مطابق با معیارهای جهانی مشخص شده است.
در ادبیات، به چه پیشرفتهایی اعتقاد دارید و برای تحقق این هدف کدام شرایط باید فراهم گردد؟
به نظر من ادبیات و به طور عموم هنر یعنی طرز فکر، ایده و احساسات یک هنرمند و تعمیم آن به دیگران و این در واقع نوعی تبلیغات است. هیچ وقت برایم قانع کننده نبود که هنر بیهدف و بی منظور باشد. هنر تنها یک هدف دارد و آن هم خیلی صریح و روشن است؛ سوق دادن انسانها به سوی نیکی، راستی و زیبایی، بیدار کردن حس صعود در انسانها. آرزوی من پیشرفت هنر و به دلیل موضوع بحث مان پیشرفت ادبیات از این بعد است. با تحقق این موضوع نیز نوشتن پیرامون پایان فردگرایی (individualism) و توجه به زندگی و محیط اطراف و داد و ستد با محیط لازم و ضروری است. اولین شرط تحقق این امر نیز صادر شدن جواز رئالیستی برای نویسنده است.
به نظر شما دلیل ایجاد شکاف بین ادبیات و خوانندگان امروزی چیست؟
بین ادبیات معاصر و قشر اهل مطالعه نه شکاف، بلکه دره های عمیق وجود دارد و مقصر این امر هم بی هیچ شبههای ادبیات و نویسنده است. بنده خودم از نزدیک شاهد فراری نبودن مردممان از خواندن هستم. باید متذکر شوم چیزی که تا به حال برای مطالعه باید عرضه میگردید، عرضه نشده است و آنها با صبر و تحملی ستودنی و از روی لجبازی از مطالعه و خواندن صرفنظر نکردهاند. چیزهایی را که از قرن ها پیش مطالعه میکنند، دوباره برایشان تکرار میشود. در یکی از عیدها شاهد خرید کتاب هایی همچون "اصلی و کرم" "قلعه خیبر" و ... در مقابل ۴۰ قوروش توسط روستاییانی بودم که برای خرید به شهر آمده بودند و کتابها را به عنوان هدیه به روستا میبردند. در دوره ای که هدیه دادن کتاب حتی در بین اصیل زاده ها هم مد نیست، صحبت در مورد عدم خرید کتاب توسط مردم این مرز و بوم خجالت آور است. در یکی از بازارهای آنکارا شاهد خرید کتاب «ترجمه ترکی سوره یاسین» توسط پسر بچهای بودم که سود حاصل از فروش از لیموهایش ۳۰ قوروش بود و او ۱۵ قوروش آن را صرف خرید این کتاب کرد. این بدان معناست که ما از قشر اهل مطالعه و کسانی که برای خرید کتاب پول صرف می کنند، غافل ماندهایم. صد البته که کودک ۱۳ ساله مایل است پولش را صرف خرید کتابی کند که مطابق سن و سالش باشد و در همان سالها (۱۹۳۶) نوشته شده باشد، اما کجاست چنین اثری؟ به نظر شما قشر اهل مطالعه با فردی که به خاطر فروپاشی سلطنت و در پی آن نابودی اشرافیت غم و اندوه می خورد، احساس غرابت و نزدیکی میکند و یا با اشعار شاعر جوانی که ادبیاتش با چنین مضمون خاتمه می یابد«در واقع دو نوع انسان خالص و اصیل وجود دارد، یکی انسان عامی و بی سواد طبقهی پایین و دیگری انسان آگاه، خلاق و مدیر!»
قویترینِ اینها نویسندگانی هستند که به ادعای خودشان برای اقشار جامعه می نویسند. کسی که همراه و همگام مردم جامعه دچار اضطراب نشود، با شادی آنها نخندد، در اعتراضاتشان علیه حکومت دیکتاتور همراه آنها نباشد، ضربان نبضش با نوسان ملت هماهنگ نباشد، این اجازه را ندارد که مردمش را «تو» خطاب کند. ما در عصر حاضر رمان نویسان بزرگی را داریم که از دید جهانگردان آمریکایی به روستا و روستایی می نگرند و به دنبال روحی عرفانی و یا شیطانی در آنها هستند و یا به چشم یک حیوان ابتدایی به آنها می نگرند. نویسندگاه مشهوری که با نوشتن داستانهای خارجی و طنزهای مبتذل مردم را به تمسخر می گیرند و حتی ادعای مردمی بودن هم دارند. شیادان چاپلوسی که با نوشتن رمانهای جنسی برای قشر جوان محروم و با استناد به جلد کتابشان خود را به عنوان «پرفروش ترین نویسنده مردمی» معرفی می کنند. به نظر شما شکاف بین ادبیات معاصر و قشر اهل مطالعه را این نویسندگان چگونه پر خواهند کرد؟
در کشوری مثل کشور ما که مکلف به تربیت و پرورش هرچه سریعتر افراد جامعه است، برخی افراد بر این باور هستند که ادیبان نیز وظیفه خطیری برعهده دارند و وجود یک ادبیات مردمی و مفید را لازم و ضروری می دانند، نظر شما در این مورد چیست؟
به نظر من ادبیات هم مثل هر چیز دیگری یک وظیفه و یک مبارزه است و در این مبارزه انسان را به سوی آنچه در بالا ذکر کردم، یعنی به سوی راستی، خوبی و زیبایی سوق می دهد و به هیچ وجه ملعبه عالیجنابان ادیب بلند پرواز نمی شود.
به نظر شما آیا در حال حاضر بهره مندی از ادبیات عامیانه و دیوانی امکان پذیر است؟
هنر به صورت همه جانبه هم از گذشته و هم از آینده بهره می گیرد. ادبیاتی همچون ادبیات قشر ادیب دربار که پیوندش را با عموم مردم قطع کرده تنها می تواند به عنوان یک موضوع اجتماعی مطرح شود و شاعر به عنوان داستانی عبرت آموز از آن یاد می کند. اما ادبیات کلاسیک چون برخاسته از دل مردم است و راه نفوذ به قلب جامعه را به خوبی می داند، قابل استفادهتر است. اما استفاده از این ادبیات هم بدون هیچ تغییر کاری صحیح نیست. ادبیات عامیانه هم نقص هایی دارد.
با نگاهی به رمان و شعر معاصر امروزی به نظر شما کدام یک نسبت به دیگری ارجحیت دارد؟
با نگاهی به رمان و شعر معاصر امروزی شاهد پیشرفتهایی هر چند کم در شعر هستیم. اما در زمینه رمان البته به عبارت صحبح تر در داستانهای حماسی شاهد پیشرفتها و فعالیتهای زیادی نیستیم و این یک واقعیت تلخ است.