کد مطلب: ۱۱۸۳۲
تاریخ انتشار: چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶

تو هم حق داری!

دکتر تقی پورنامداریان

عنوان رساله‌ی دکتری خانم معرفت «نقش تقابل‌ها در ساختار، بلاغت و زیباشناسی مثنوی» است. تقابل، اصطلاحی است که مترادفات آن مثل مقابله، تضاد، مطابقه، طباق از دورترین زمان‌ها در بلاغت اسلامی از ابن معتز گرفته تا علمای بلاغت معاصر سابقه دارد و در فرهنگ غرب نیز از ارسطو گرفته تا فیلسوفان و زبان‌شناسان و ادیبان و نظریه‌پردازان معاصر، از جمله سوسور، یاکوبسن، لوی استروس، پالمر، لاینز و ژاک دریدا درباره‌ی آن سخن گفته‌اند.

طبیعی است ادیبان بر وجه زیبایی‌شناختی آن و فیلسوفان و منطقیان بر وجه معنی‌شناختی آن تکیه‌ کرده‌اند. تعدد و تنوع کاربرد آن با تاکید بر جنبه‌ی معنارسانی و زیباشناختی آن خواه آشکار و خواه پنهان و اثبات بسامد بالای آن در مثنوی در مقایسه با آثاری مثل منطق‌الطیر و مصیبت‌نامه و در نتیجه اثبات آن به عنوان یکی از خصوصیات سبکی و عامل تولید زیبایی و معنی‌رسانی آن در مثنوی، زمینه‌ی اصلی تحقیق خانم دکتر معرفت بوده است. در رساله نشانه‌های دقت زیاد و جست‌وجو و طبقه‌بندی به‌قاعده همه‌جا به چشم می‌خورد تا آن‌جا که علی‌رغم تازگی مباحث، خواننده را به قابل قبول بودن مباحث قانع می‌کند. این البته در مقایسه با بعضی هذیان‌های نامنسجم امتیاز کمی نیست. نمی‌توان به جنبه‌های نوآوری و دقت‌های کنجکاوانه‌ی خانم معرفت جدا از شواهد مثال‌های متعدد اشاره کرد. بنده فکر می‌کنم شاید توضیح خودشان شنیدنی‌تر باشد و توضیح درباره‌ی رساله را به خود ایشان واگذار می‌کنم.

در این‌جا لازم می‌دانم اشاره کنم که بنده به سهم خود از استاد ارجمند و بزرگوار جناب آقای دکتر مجتبایی تشکر می‌کنم که با ارزیابی رساله‌های دکتری با کمک همکاران‌شان و برقراری جایزه‌ای برای رساله‌های برتر و چاپ آن‌ها، ظلمی را که بر سر انصاف در بعضی جلسه‌های دفاع رساله‌های دکتری می‌رود تا حد قابل ملاحظه‌ای جبران کرده‌اند و زمینه‌ی کوشش بیشتر دانشجویان را از طریق این تشویق سنجیده فراهم آورده‌اند. بنده دلم می‌خواست چند کلمه‌ای هم که ملغمه‌ای از شوخی و جدی است، این‌جا مطرح کنم به شرطی که نه حواله به دانشگاهی باشد و نه حواله به هیچ استادی. این همه مستمع مجانی و میکروفن مفت، کمتر از آن فراهم می‌آید که فرصت را برای جدی با هزل آمیخته غنیمت نشمارم.

متاسفانه نظام اخلاقی و اجتماعی ما در طول تاریخ و به‌خصوص در دوره‌ای که دوره‌های دکتری بسیار گسترش یافته است، به گونه‌ای است که ملاحظات عاطفی و داد‌وستدهای دوستانه‌، چنان با قضاوت‌های حق‌جویانه‌ی ما آمیخته است که گویی حق بدون رنگ و لعاب عاطفی اصلا حق نیست.

ارزش نهایی رساله را با همه‌ی عیب و ایرادها و البته تعارف‌های ضروری، سرانجام معیارهای عاطفی و دادوستدهای دوستانه و ملاحظات ناشی از احترام به همکار و آینده‌نگری‌های محتاطانه تعیین می‌کند.

معمولا در بعضی از جلسه‌های دفاع، استاد راهنما در نقش یک سوفسطایی آشنا به فن خطابه، در عین آن‌که قائل به هیچ حقیقتی نیست با استفاده از امکانات و اقتضای وقت، حق‌های زیادی برای دانشجو اثبات می‌کند. در این حال هر چه‌قدر هم رساله به‌فرض محال بد باشد، نه می‌شود ردش کرد و نه می‌شود نمره‌ی کمتر از بیست به آن داد. فقر، استیصال دانشجو، بیماری پدر و مادر، رفت و آمدهای مصیبت‌بار از شهرستان به تهران و بالعکس، مقایسه‌ی رساله‌ی دانشجو با رساله‌ای از همکلاسی‌های‌اش که یک ماه پیش با نمره‌ی بیست پذیرفته شده و زحمت زیادی که در نوشتن رساله کشیده است، همه‌‌ی این‌ها و نیز بیشتر از این‌ها دلایل بطلان‌ناپذیری است تا هم رساله پذیرفته شود و هم حتی‌المقدور کمتر از بیست نگیرد. خوب مگر می‌شود جرات کرد و این‌ها را حق ندانست به‌خصوص وقتی که مجلس دفاع هم پر از کس و کار دانشجو باشد؟

به این‌ ترتیب هم آنان که ایرادهای کوچک و بزرگ از رساله می‌گیرند و هم آنان که بسیار از آن تعریف و تمجید می‌کنند و هم فرمایش‌های استاد راهنما، همه حق است. پیدا است که سرانجام جز خود حق هیچ‌کس از این قضاوت ملانصرالدینی زیانی نمی‌بیند و محکوم نمی‌شود.

حتی اگر دانشجو به‌فرض محال به جای رساله، اباطیل‌نامه‌ای هم نوشته باشد از این محکمه راضی و خشنود برمی‌گردد. می‌گویند زمانی ملانصرالدین را قاضی شهری کردند. شاکی و مشتکی به حضور ملا رسیدند. ملا با کمال دقت به حرف‌های شاکی گوش کرد، دید درست می‌گوید. گفت: تو حق داری! نوبت به مشتکی رسید و او هم ماجرا را تعریف کرد و ملا با دقت گوش کرد و دید او هم حق دارد. گفت: تو هم حق داری! منشی دادگاه آهسته زیرگوش ملا گفت نمی‌شود هر دو حق داشته باشند؛ تو باید یکی از آن‌ دو را محق بدانی. ملا کمی تامل کرد و به او گفت: تو هم حق داری!

در جلسه‌های دفاع هم، همه از جهتی حق دارند. فقط خود حق است که به دور از نرمش‌های عاطفی و ملاحظات همکارانه حق ندارد و همواره سرش از حق بی‌کلاه می‌ماند.

در یکی از جلسه‌های دفاع دکتری، استاد راهنما که یکی از دوستان حقیر بود، به‌اصرار خواست که بنده داوری رساله را بپذیرم. اصرار استاد راهی برای بهانه‌ و فرار از این مسئولیت نگذاشت. ناچار پذیرفتم. رساله را خواندم. چند روز بعد جلسه تشکیل شد. سالن از مردان و زنان خویشاوند دانشجو پر بود. انگار به عروسی آمده بودند. همه مرتب و شسته‌و‌رفته بودند. شیرینی و شربت و گل و میوه هم پیشاپیش روی میزها چیده شده بود. رساله را به عنوان داور، خوب خوانده بودم. دریغ از یک جمله حرف حسابی! به قول ابوهذیل علاف کلامی بود کاملا فارغ؛ انشایی پرغلط با نقل‌قول‌هایی طولانی و مبتدی. اصرارم برای عدم حضور در جلسه با بهانه‌های گوناگون مقبول نیفتاد. بعد از خوش‌آمدگویی، جلسه رسمی شد. استاد راهنما شمه‌ای از نظم و انضباط و فضل دانشجو را بیان کرد و دانشجوی فاضل و سخت‌‌کوش را ستودند و با آن‌که چند رساله در همان موضوع نوشته بود، متذکر شدند که موضوع بسیار نو و بدیع است. بعد دانشجو خطابه‌ی خود را که با شرح زحمات و جست‌وجوی طاقت‌فرسا شروع شد و با تشکر از زحمات استادان که هر کدام توشه‌ای از معرفت در خورجین ذهن او گذاشته بودند، تمام شد، قرائت کرد. بعد استاد راهنما از خطابه و فصاحت دانشجو تعریف کردند. بعد هر یک از استادان ضمن اعتراف به زحمت زیاد دانشجو و تاکید بر اخلاق و انضباط او و برجستگی رساله، ایرادها و نظرات خود را که با تعریف مجدد از رساله بدرقه می‌شد ابراز داشتند. بعد دانشجوی مودب به جای هر دفاعی، از نکته‌سنجی‌ها و دقت‌نظر استادان، از جمله این‌جانب تشکر کرد و بعد از بیانات مختصر استاد راهنما، از مدعوین خواسته شد تا چند لحظه‌ای به بیرون تشریف ببرند تا مشورت کنیم.

درباره‌ی نمره هیچ‌کس اظهار نظری نکرد و همه نمره‌ی رساله را حواله به نظر استاد راهنما کردند. استاد ضمن تعریف از سجایای اخلاقی و سخت‌کوشی دانشجو پیشنهاد کردند بنده نمره را پیشنهاد کنم. بقیه‌ی استادان نیز لابد به سبب کبر سن حقیر این وظیفه‌ی دشوار را به گردن بنده نهادند. به‌ناچار و از روی اجبار و در کمال شرم و دلخوری از خودم که بافت حاکم بر جلسه و دوستی با استاد رهنما نیز در آن تاثیر قطعی داشت، علی‌رغم آن‌که فکر می‌کردم حق آن است که دانشجو برود و دوباره رساله را بنویسد، گفتم: نمره‌ی نوزده خوب است؟ استاد راهنما که دمغ شده بود به احترام سن و سال حقیر با کمال بزرگواری از زشت گفتن به بنده خودداری کردند و خشم خود ‌خوران گفتند: کم‌لطفی نکنید. نوزده که نمی‌شود. همکلاسی او که به مراتب از این دانشجو ضعیف‌تر است، دو هفته پیش با نمره‌ی بیست دفاع کرد. این‌همه زحمت کشیده خدا را خوش نمی‌آید، تازه جلوی این‌همه جمعیت کی می‌شود نوزده داد! دیدم حق می‌گوید. گفتم: حق با شما است! یکی از مشاوران گفت واقعا استاد درست می‌گوید. خانم فلانی که دو هفته پیش با نمره‌ی بیست دفاع کرد، رساله‌اش بهتر از این نبود. دیدم او هم راست می‌گوید. گفتم حق باشما است! مشاور دیگر متذکر شد برای استخدامش هم این نمره مشکل درست می‌کند. پدر و مادر پیری دارد که باید خرج آن‌ها را هم تامین کند. دیدم او هم درست می‌گوید. گفتم: بله حق با شما است! یکی از مشاوران پیشنهاد کرد حالا برای آن‌که هم دانشجو و مهمان‌ها دلگیر نشوند و هم احترام حرف استاد را ـ یعنی من را ـ نگاه داریم، بدهیم ۱۹/۵. استاد راهنما با آن‌که از این پیشنهاد خوشش نیامد گفت: به خاطر احترام به حرف استاد ـ یعنی من ـ می‌دهیم ۱۹/۷۵. دادند و بعد صلوات فرستادیم. بعد مدعوین آمدند. بعد نتیجه را خواندند. بعد همه کف زدیم و شاد شدیم. تنها کسی که کمی گرفته به نظر می‌رسید دانشجو بود که حق داشت دلگیر باشد چون بیست‌وپنج صدم از حقش را خورده بودند.

 

کلید واژه ها: تقی پورنامداریان -
0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST