کد مطلب: ۱۱۸۵۱
تاریخ انتشار: یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۶

ادبیات ایران جایگاه کهن و قدرتمندی دارد

پرتو مهدی‌فر

آرمان: بورهان سونمز با انتشار رمان «استانبول استانبول» در سال ۲۰۱۵ توانست بار دیگر نام ترکیه را در ادبیات جهان سر زبان‌ها بیندازد؛ رمانی که برایش جایزه معتبر واسلاو هاول را به ارمغان آورد. (پیش از این سونمز برای دو اثر قبلی‌اش معتبرترین جوایز ادبی ترکیه و ایتالیا را از آن خود کرده بود) «استانبول استانبول» تاکنون به هفده زبان زنده دنیا ترجمه شده و در ایران هم مژگان دولت‌آبادی با حق کپی‌رایت، این رمان را ترجمه و نشر شورآفرین منتشر کرده است، که جایزه «یونس امره» از بخش فرهنگی سفارت ترکیه به‌عنوان بهترین ترجمه ترکی را از آنِ مترجم کرد. «استانبول استانبول» پس از انتشار مورد استقبال بسیار خوب منتقدان و نویسنده‌ها قرار گرفت تاجایی‌که جان رالستون سائول نویسنده و فیلسوف کانادایی در ستایش آن سخن گفت و رُز گلداسمیت روزنامه‌نگار و منتقد برجسته انگلیسی آن را در صف کلاسیک‌ها قرار داد: «کلاسیک در ساختار، عمیقاً تاثیرگذار، و من پیش‌بینی می‌کنم که این اثر خود به اثری کلاسیک تبدیل شود.» آنچه می‌خوانید گفت‌وگوی اختصاصی روزنامه «آرمان» با بورهان سونمز نویسنده برجسته ترکیه به‌مناسبت انتشار «استانبول استانبول» به فارسی است که در آن نقبی نیز زده می‌شود به ادبیات ایران و گریزی هم به مسائل سیاسی ترکیه و خاورمیانه.

«استانبول استانبول» تداعی‌گر نوعی دوالیته است؛ دوگانگی‌ای که عملاً در ذات شرقی- غربی شهر وجود دارد؛ اما به فاصله اندکی از شروع روایت، مخاطب درمی‌یابد این نام درواقع، یک پیش‌آگهی است به‌منظور القای جنس دیگری از ثنویت، فراتر از مولفه‌های جغرافیایی و تاریخی.

در طول تاریخ همیشه به استانبول از دو منظرگاه نگاه شده است: کسانی که از شرق به آن نگریسته‌اند، جاذبه‌های غربی و آنانی که از غرب به آن نگاه کرده‌اند، جاذبه‌های شرقی استانبول را دیده‌اند. استانبول غالباً این دو نگرش نسبت به خود را احساس کرده و پذیرفته است. این نگاهی از درون نیست. من در این رمان وقتی استانبول را مرکزیت قرار دادم به‌دلیل اینکه می‌خواستم تمرکز روی جهات دیگر نباشد و تمام توجه روی این مرکز خاص متمرکز شود، قهرمان‌های داستان را در سلولی سه‌طبقه زیر زمین جای دادم؛ چراکه زیرزمین عاری از جهت است. نه غرب دارد و نه شرق. تنها جهت آنجا به سمت بالا است؛ به سمت استانبول واقعی که روی زمین است. اینگونه سعی کردم نگاه به شهر را نه از زاویه دید شرق یا غرب که از مرکز آن شکل دهم.

در متن کتاب به دفعات با المان‌های پارادوکسیکال روبه‌رو هستیم؛ اما تناقض‌ها نه در تعارض، که در عرض هم قرار گرفته‌اند؛ گویی یکی تجلی دیگری است. در باور شما این تضاد جوهره جهان است یا زاییده ذهن بشر؟

انسان، جوهری متناقض در جهان هستی است. تمامی تضادها و تعارض‌هایی که در زندگی با آن روبه‌رو هستیم هم ناشی از انسان‌بودن است و هم از جهانی که در آن به دنیا آمده‌ایم، نشأت می‌گیرد. اکثر اوقات در تلاش برای رهایی از این تناقض‌ها هستیم، اما فراموش می‌کنیم که اگر همین‌ها نباشد که دیگر انسان، انسان نمی‌تواند باشد.

تنها لوکیشن داستان سلول زندانی است زیر زمین، سیاهچاله‌ای که زمان را به دام انداخته و گذشته و آینده در آن بی‌معنا است. کاراکترها در تلاقی یک «حال» ابدی، و مختصات جغرافیایی صفر، رؤیا می‌بافند تا از «درد» عبور کنند. خاستگاه این درد چیست؟

درد، وقتی انسان بین مرگ و زندگی بالاجبار در مکانی قرار گرفته، شکل می‌گیرد. به دنیاآمدن به اختیار انسان نیست، خود را در این دنیا پیدا می‌کند. مرگ هم در دست ما نیست، حتی اگر نخواهیم هم زندگی ما به سوی مرگ پیش می‌رود. این حقیقت یا به انسان دردی بی‌پایان می‌بخشد و یا شعفی دائمی برای پنهان‌کردن درد. ایدئولوژی‌ها به وجه دردناک زندگی می‌پردازند و هنر به شادی و شعف. البته نباید این جنبه شادی هنر با تفریح و سرگرمی اشتباه گرفته شود. این شادی بر محوریت چیستی زندگی و باور به انسان استوار است.

ادغام جهان‌های عینی، ذهنی و عقلی راویان، تصویری به ما می‌هد که در آن مرزهای واقعیت و خیال درهم آمیخته؛ هر قصه می‌تواند بخشی از واقعیت باشد و بالعکس؛ سایه‌ای سنگین از «عدم قطعیت». انگار موجودیت انسان و پدیده‌های پیرامونش تنها یک توهم است؛ تصویری «هولوگرافیک» از آنچه در جهانی موازی وجود دارد.

همان‌طور که در بالا به آن اشاره کردم، در این زندگی تنها چیز قطعی بعد از تولد، مرگ است. حس حقیقت‌گرایی ناشی از آن، بیان‌گر عدم قطعیت در وجوه گوناگون آن است. البته ادعاهای قاطعانه‌ای هم وجود دارد که نافی این نگرش است، ولی آنها هم بر پایه جهان دیگری استوار هستند. به‌رغم وجود چنین دیدگاه‌هایی، قرن‌هاست که این تعارضات و اضطراب‌ها به شکلی واحد ادامه دارد. اساس هستی اینگونه است: زمان، که مدام در حال حرکت و دگرگونی است. زمان، نام دیگر قطعیت است.

در مقدمه ترجمه فارسی کتاب از «خیام» گفته‌اید. شاعر و دانشمند ایرانی با اندیشه‌های بدیع و اضطرابی فلسفی، که اندیشه‌هایش فرهنگ‌ها را درنوردید. ترجمه انگلیسی ادوارد فیتز جرالد از اشعار خیام، زمانی اتفاق افتاد که به‌نظر می‌رسید تفکرات و پرسش‌های او نیاز جامعه ویکتوریایی بود تا باورهای قاطعانه راجع به هستی را به چالش بکشد؛ تردیدهای بنیادین و معرفی جهانی که بسیار پیش‌تر از تمدن انسانی وجود داشته، انگار بخشی پنهان از پدیده‌ها در معرض دید انسان غربی قرار گرفت.

مگر نه این است که همه متون به‌طور کلی اینچنین هستند؟ در زمان‌هایی که از لحاظ سیاسی و اجتماعی احتیاج به آن مفاهیم احساس می‌شود، تأثیر وسیع‌تری می‌گذارند. اما این ویژگی که اثری کلاسیک و فرای زمان باشد و در هر دوره‌ای قابل ارجاع، ریشه در قابلیت هنری آن دارد. خیام از این حیث به‌عنوان خالق اثری کلاسیک و به واقع هنری در همه‌جا صاحب اعتبار است. پیشرفت در همه جوامع در زمانی واحد رخ نمی‌دهد. حرکتی در غرب می‌تواند به متنی ادبی هزارساله از شرق بازگردد و در عین حال برعکس آن، تحولی در شرق امکان این را می‌یابد که خود را با آثار ادبی هزار سال قبل اروپا بیان کند. اینجا سخن از جهان‌شمول‌بودن فرهنگ و هنر به میان می‌آید، جهان‌شمولی زمان را درمی‌نوردد و عینیت می‌یابد.

گرچه اقتباس اسپانیایی و فرانسوی «دوکامارگو» و الهام بزرگانی مثل «آندره ژید» و «ژان لاهور» و بسیاری دیگر موجب شهرت جهانی خیام شد اما آرای او (به‌ویژه در ایران) همواره مورد بحث و مناقشه بوده و از اندیشمندی عارف‌منش تا شاعری ماتریالیست نوسان داشته. شما او را چگونه می‌بینید، پرسشگر و معترض یا منکر و درمانده؟

آنچه او را هم در عصر خود و هم در حال حاضر زنده نگه می‌دارد، توانایی عبور از اجماع و باورهای عمومی است. در اینجا منظورم از واژه «توانایی»، نه به معنای جسارت که به معنای قابلیت هنری است. اندیشه و فرهنگ حاکم همیشه صحیح نیست؛ حتی می‌توان گفت در اکثر زمان‌ها صحیح نبوده است. هنرمند اولین صدایی است که آن را بیان می‌کند؛ همانند یک فیلسوف. خیام به زعم من شاعری است که توانست همزمان مادی‌گرایی را درون عرفان و عرفان را در دل مادی‌گرایی جای دهد.

شخصیت «کامو» شاید جذاب‌ترین روای رمان است؛ انتقال حجم قابل توجهی از بار معنایی داستان به‌عهده اوست. کامو درکی شفاف و یأسی عمیق دارد، فلسفه زیستی او اندیشه‌های نیچه و خیام را تداعی می‌کند. آیا خودتان در مقطعی از زندگی «کامو» را نزیسته‌اید؟

احساس می‌کنم اینکه نویسنده قدمی بردارد و سعی کند تا وارد رمان بشود، روح آن رمان را خدشه‌دار می‌کند. با وجود این نمی‌توانم جلو خودم را بگیرم و معمولاً پاسخ این قبیل پرسش‌ها را بیش از نیاز با جزئیات داده‌ام. این‌بار با سعی بر اینکه چارچوب و مرزهای رمان را نادیده نگیرم، اینطور پاسخ می‌دهم: آیا کسی هست که در مقطعی از زندگی‌اش برای یک‌بار هم که شده کامو را زندگی نکرده باشد؟ اگر باشد، آیا نباید نسبت به کفایت درک آنها در مورد زندگی با شک نگاه کنیم؟

اشتراکات فرهنگی ایرانی‌ها و ترک‌ها آنقدر قدمت دارد که حتی به افسانه‌های ملی و میتولوژی می‌رسد؛ اما ایرانی‌ها با ادبیات و نویسندگان معاصر ترک نیز بیگانه نیستند، سال‌هاست که کتاب‌های یاشار کمال، عزیز نسین و اشعار ناظم حکمت در ایران ترجمه و خوانده می‌شود، از متأخرین هم آثار متعددی از اورهان پاموک و الیف شافاک به فارسی برگردانده و با استقبال مواجه شده‌اند. مخاطبان ترک‌زبان تا چه اندازه با ادبیات معاصر ایران آشنا هستند؟

البته که آثار کلاسیک ادبیات ایران در ترکیه شناخته‌شده است. همیشه سایه ادبیات ایران در گستره‌ای پهناور از حافظ و سعدی تا خیام و فردوسی بر فراز سرزمینمان وجود داشته است. در میان اینها گاهی اسامی‌ای از ادبیات معاصر نیز به چشم می‌خورد. شاعرانی از احمد شاملو و سهراب سپهری تا فروغ فرخ‌زاد، داستان‌نویسان قرن بیستم از صادق هدایت، بزرگ علوی و علی‌محمد افعانی نیز شناخته شده‌اند. آخرین‌بار من از نویسندگان معاصر ایران کتاب مجموع داستانی از مهسا محب‌علی را خواندم.

پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی و تولد جمهوری ترکیه با رویکرد سکولار، نویسندگان ترکیه چه نقشی در دگردیسی فرهنگی این کشور داشتند؟ آیا این تأثیر دوسویه و در جهت رسیدن به یک هویت مختلط غربی- شرقی بوده یا صرفاً در جهت دورشدن از میراث قدیم؟

این پرسش یکی از مباحث صدساله اخیر ما است. فکر می‌کنم بهتر است ابتدا یک موضوع را روشن ساخت. در کل، امپراتوری عثمانی صد سال قبل از فروپاشی‌اش از درون ریزش کرده بود. در آن دوران در درون امپراتوری عثمانی ادیبان و روشنفکرانی بودند که بالغ بر پنجاه سال مبارزاتشان ادامه داشت. بعدها وقتی حاکمیت جمهوری بنا نهاده شده، اندیشه و ستون‌های جامعه تا اندازه‌ای از قبل درون امپراتوری سابق شکل گرفته بود. از این زاویه درواقع هر فروپاشی به‌نوعی دوره گذار است که بر روی آن دوره بالندگی بنا می‌شود. نویسندگان با روی‌آوردن به سوی غرب از لحاظ ادبی از آن چیزهای بسیاری کسب کردند و از این فرصت بهره‌مند شدند. نسل‌های اول با شناخت کامل از ادبیات شرق، سعی داشتند با بهره‌گیری از ادبیات غرب به آن سمت‌وسویی تازه ببخشند. البته بعضی در این خصوص تا سرحد عبور از مرزهای فرهنگی پیش رفتند و بعضی در مرکز این جریان باقی ماندند. فقط وقتی همه آن دوره را در کنار هم ارزیابی کنیم می‌توان گفت که ادبیات قرن بیستممان در کل زایا و سازنده بوده است. امروز ما نیز از آن میراث به جامانده تغذیه می‌کنیم و سعی داریم تا برای خود مسیرهای تازه‌ای را بسازیم.

دنیای مدرن اساساً میل به فراموشی دارد، زیرا اگر گذشته تقبیح نشود، امید به آینده درخشانی که مدرنیته نوید می‌دهد کمرنگ خواهد شد. آیا مدرنیته همیشه به تاریخ و فرهنگ خیانت می‌کند؟ با این خط سیر شما به آینده بشر امیدوارید؟

مدرنیسم به‌نوعی خوانش تاریخ است. از آنجایی‌که مدرنیته به‌شدت خودشیفته است و از درون به خود چشم می‌دوزد، به تاریخ چندان وقعی نمی‌نهد. در مقابل آن خوانش محافظه‌کارانه قرار می‌گیرد که با نادیده‌انگاشتن شرایط امروز، درون گذشته و آینده محبوس می‌ماند. درواقع مدرنیسم واکنشی به این موضوع است. اما مانند هر واکنشی، به افراط کشیده می‌شود. من به آینده انسان با امید یا ناامیدی نگاه نمی‌کنم. تنها قادر به دیدن این موضوع هستم که درون آینده امید هم جایی دارد. اما آیا امید پیروز خواهد بود؟ این امر به تمامی وابسته به انسان است. به همین دلیل است که می‌بایست تلاش کرد. درواقع امید به آینده در گرو خود انسان است. من هم در میان آدمیان به این احتمال باور دارم. شاید در آینده شکست بخوریم و مغلوب شویم اما باز هم به‌دنبال این احتمال خواهم رفت.

ترکیه کشور کودتاهاست؛ در نیم قرن اخیر شاهد پنج کودتا بوده است. این عدم ثبات در سیاست و زندگی اجتماعی چه نمودی در ادبیات و رویکرد نویسندگان دارد؟

در کشوری مثل ترکیه، همیشه سعی می‌کنید از سیاست فرار کنید، اما این ناممکن است چراکه سیاست می‌آید و به شما می‌چسبد. نسل‌های قدیم در ترکیه می‌گفتند: اگر حبس نکشیده باشی نویسنده نخواهی شد؛ حالا دیگر نسل امروز ترکیه نیز به همین باور رسیده است. متاسفانه این تقدیر سیاسی کشورمان است، از یک سوی انرژی ما را می‌مکد و می‌خشکاند، از سوی دیگر به نویسنده‌ها به‌نوعی دیگر انرژی و لجالت می‌بخشد. در این فضای خفقان‌آور کشورمان حتی اگر به موضوعات سیاسی هم بپردازیم، نمی‌خواهیم هنرمان در زیر سایه تاریک سیاست مدفون شود. با این رویکرد سعی داریم که از ادبیاتمان محافظت کنیم.

نویسندگان منتقد در ترکیه از امنیت جانی برخوردار نیستند؛ تا جایی‌که برخی از آنان محافظ شخصی دارند. سیاست و زندان و تبعید بخشی گریزناپذیر از زندگی آنهاست. بقای زندگی ادبی در این فضا، مستلزم چه تمهیداتی است؟ چون خود شما هم در سال 1996 توسط پلیس ترکیه به‌شدت زخمی شدید و با حمایت انجمن آزادی از شکنجه برای مدت زیادی در بریتانیا تحت معالجه قرار گرفتید.

چند راهکار وجود دارد: سکوت، زندانی‌شدن، پذیرفتن تبعیدی خودخواسته. نویسندگان در دایره این حق انتخاب‌ها مبارزه می‌کنند و به خلق اثر می‌پردازند و سعی در حفظ اعتبار خود دارند. در بالا از چند تن از نویسندگان ترکیه نام بردید که در ایران شناخته شده‌اند، آن‌ها همگی به‌نوعی مورد ستم حاکمیت زمان خود قرار گرفتند. متاسفانه این یک امر تصادفی در کشور ما نیست.

در نوشتن بیشتر به ذهن وابسته‌اید یا تجربه؟

معتقدم که تجربه جنبه‌ای گمراه‌کننده دارد. به همین دلیل تجربه را می‌بایست درون ذهن و قوه تخیل جای داد. ذهن تجربه را دگرسان کرده و بهترین مثال‌ها را بازتولید می‌کند. این جنبه از هنر را دوست دارم.

تابوهای سیاسی و قومی و نژادی بسیاری در ترکیه وجود دارد. در کشوری که خواهان پیوستن به اتحادیه اروپا است هنوز سانسور عقاید اتفاق می‌افتد. وقتی فضای جامعه همخوانی با فکر و ذهن نویسنده ندارد، بازخورد چنین وضعیتی در خلاقیت آنها و آفرینش‌های ادبی (یا هنری) چه خواهد بود؟

نویسندگان ترکیه در شرایط خفقان با کشف صداهای تازه سعی در بازکردن درهای بسته دارند. در جایی که امکان بی‌پرده سخن‌گفتن از هر چیزی وجود ندارد، ژانرهای مختلف ادبی پدیدار می‌شود. نویسندگانی که متوسل به شیوه‌های مختلفی از قبیل رمان‌های علمی-تخیلی، رمان‌های دیستوپیایی (ویران‌شهری)، رمان‌های فانتزی و رمان‌های تاریخی می‌شوند در آنجا غالباً به مشکلات روز جامعه می‌پردازند و از زوایای مختلف به آن می‌نگرند. این‌ها راه‌های عبور از محدودیت‌ها است.

ادبیات ترکیه در آستانه هزاره سوم به نوبل، بزرگ‌ترین افتخار فرهنگی و ادبی جهان رسید. مولفه‌های لازم برای جهانی‌شدن ادبیات یک کشور چیست؟ و اصولاً معیارهای صحیح ارزش‌گذاری یک جایزه ادبی (در هر سطح، ملی یا بین‌المللی) چه باید باشد؟

اینجا نمی‌توان ملاک و معیاری را به شکل قطعی بیان کرد چراکه مشخص‌کردن چارچوبی خاص چندان میسر نیست. جهان و شخصیتی که نویسنده از آن می‌گوید، زبانی که برای شرح آن خلق می‌کند، سبک و سیاق منحصربه‌فرد هر اثر و عناصر بسیاری از این دست در شاخصه‌های ادبی یک متن تأثیر بسزایی دارند. گرچه نیازی به‌بودن تمامی این عناصر در یک اثر نیست. گاهی موفقیت چشمگیر تنها یک عنصر منجر به مانایی آن اثر می‌شود. ادبیات یک کشور، فراتر از شرایط حاکم بر آن کشور، تبلور ویژگی‌های فردی یک نویسنده است. به‌عنوان مثال ادبیات ایران دارای جایگاهی کهن و قدرتمند است، ولی اگر امروز هم نویسندگانی با همان توانمندی در خلق آثار ادبی نباشند، از پویایی ملی آن ادبیات سخنی به میان نخواهد آمد. به همین دلیل است که تشویق، حمایت و فراهم‌کردن بستری آزاد برای خلق آثار فردی از اهمیت بسیاری برخوردار است. برای نویسندگان و مخاطبان نسل امروز باید امکانات و بستر ادبی مناسب و به دور از موانع فراهم شود.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST