ایران: نشر ثالث «آخرین مصاحبه و گفتوگوهای دیگر» ازروبرتو
بولانیو نویسنده شیلیایی، گابریل گارسیا مارکز نویسنده کلمبیایی، ری بردبری
نویسنده امریکایی، خورخه لوئیس بورخس نویسنده آرژانتینی را به قلم مترجمان مختلف
منتشر کرد. «خورخه لوئیس بورخس: آخرین مصاحبه و گفتوگوهای دیگر» را ریچارد برگین
تألیف و تدوین کرده که با ترجمه کیهان بهمنی از سوی نشر ثالث به بازار آمد.کیهان
بهمنی متولد ۱۳۵۰
تهران، دکترای ادبیات انگلیسی دارد و در دانشگاه البرز تدریس میکند. وی تاکنون حدود
سی رمان از نویسندگان مطرح جهان مانند یوکو اوگاوا، آن تایلر، اورهان پاموک، ژوزه
ساراماگو، سالبلو، آلیس مونرو و... ترجمه و منتشر کرده است و حالا رمان «مترجم
روسی» از مایکل فرین را زیر چاپ دارد. نویسندهای که اغلب آثارش در فضای جنگ جهانی
دوم میگذرد و در همین رمان به توصیف جامعه بعد از جنگ سرد میپردازد.
آقای بهمنی، از چهار، پنج عنوان کتاب مجموعه «گفتوگو با مشاهیر
جهان» که تاکنون منتشر شده، گفتوگوکنندههای هر کتاب روزنامهنگاران مختلفی
هستند، اما کتابی که شما تحت عنوان «خورخهلوئیس بورخس: آخرین مصاحبه و گفتوگوهای
دیگر» ترجمه و منتشر کردید، مصاحبهکننده یک نفر است: ریچارد برگین. چه شناختی از
او دارید؟
ریچارد برگین منتقد و سردبیر مجله ادبی بولوار بود، پنجبار
برنده جایزه پوشکارت شده است. نویسنده شانزده اثر است که از میان این کتابها دو
رمان، ۹ مجموعه داستان کوتاه، دو کتاب
غیرداستانی دارد که یکی «گفتوگوهایی با ایزاک باشویتس سینگر» برنده جایزه نوبل
ادبیات در سال ۱۹۷۸ است و
دیگر همین کتاب گفتوگوهای بورخس است.
بورخس در یکی از این گفتوگوها میگوید: تمایل دارم
همچون واعظان موعظه کنم. ضمن اینکه بورخس علاقهاش را به ادبیات کهن انگلستان و
افرادی چون شوپنهاور و برکلی پنهان نمیکند. رابرت فراست شاعر مشهور امریکایی را
دوست دارد اما گویا جیمز جویس را دوست ندارد.
بورخس شخصیتی است که در عین پیچیدگی در آثارش در زندگی
روزمره خیلی صریح و ساده است. یعنی وقتی این گفتوگوها را میخوانیم متوجه میشویم
که لحن و زبان آکادمیک هم حتی ندارد. بلکه همه مسائل را از دریچه یک انسان معمولی میبیند.
شاید در نوشتهها و داستانهایش آن بحثهای فلسفی را که میآورد، فلسفه پیشرفتهای
باشد (که هست) اما شخصیتش طوری است که خیلی آرام و بدون پیچیدگی است. همه مسائل و
مباحث را بورخس به یک زبان ساده و عامیانه بیان میکند. اتفاقاً یکی از خصوصیات
جالب گفتوگوهای این کتاب که در مورد بورخس مشخص و روشن میشود، همین عامی بودن
زبان این نویسنده است. در عین اینکه اطلاعات عمیق و زیادی دارد هنگام گفتوگو نه
از فیلسوفان و اندیشمندان نقل قول میآورد و نه دانش ادبی، فلسفیاش را به رخ میکشد،
خیلی عادی و معمولی صحبت میکند. شخصیتی غیر آکادمیک دارد. اصولاً شخصیتهای
آکادمیک در صحبتهایشان از شخصیتها و کتابهای مختلف نقل قول میآورند. جالب است
در این گفتوگوها برگین از بزرگان فلسفه و ادبیات نقل و سخن میآورد و بورخس تأیید
میکند.
بهعنوان مترجم چه بخشها و فرازهایی از این گفتوگوها
را جذابتر یافتید؟
بیشترین بخش این کتاب که برایم جذاب بود بحث نابینایی
بورخس بود، که فلسفه این نویسنده و شاعر را با آن مسأله نابینایی تکمیل میکند با
توضیحاتی که در این زمینه میدهد. جمله خیلی جالبی هم میگوید با این مضمون که
«اغلب افراد فکر میکنند دنیای نابینایی، دنیای قشنگی است، اما من فکر میکنم
اصلاً اینطور نیست.» یعنی بورخس خیلی رئال و واقعگرایانه با موضوع برخورد میکند.
ضمن اینکه چگونه مسأله نابینایی سبب میشود که فلسفه بورخس شکل بگیرد و بعد آن
فلسفه کم کم راه به آن هزارتوهایی میبرد که ما در آثارش میخوانیم.
ریچارد برگین در مقام مصاحبهکننده میگوید:
«نوشتن کتاب درباره بورخس کاری فراتر از مصاحبه بود. آثار بورخس را دوباره خواندم،
در کلاسهای ادبیات آرژانتین او در دانشگاه هاروارد شرکت میکردم، در شش سخنرانی
او حضور پیدا کردم و...» گرفتن مصاحبه از چهرهای چون بورخس با این درجه از آمادگی
آیا الزامی است؟
مسأله اینجاست که وقتی خبرنگاری با نویسنده، شاعر یا
هنرمندی صحبت میکند باید این درجه از آمادگی را داشته باشد یا نداشته باشد؟
طبیعتاً وقتی کسی به نویسنده یا هنرمندی علاقهمند است و آثارش را تعقیب کرده و
مطالعه خوبی داشته است، میداند که چه سؤالهایی مطرح کند و میداند هدف از طرح
سؤالها چیست و بهدنبال چه چیزی باید باشد. این خیلی فرق میکند با خبرنگاری که
هیچ آگاهی از آثار هنرمندی ندارد که میخواهد با او گفتوگو کند. چنین خبرنگاری در
چنین موقعیتی صرفاً چند سؤال کلیشهای مطرح میکند و میخواهد جوابهایی از پیش
آماده بگیرد. من فکر میکنم مطالعه چنین کتابهایی میتواند درسی برای جامعه خبرنگاران
و ما باشد. چطور ما میگوییم مترجم وقتی سراغ نویسندهای میرود باید به متن وارد
باشد. آگاهی کافی نسبت به موضوع داشته باشد تا در انتقال تمام و کمال متن به مشکل
نخورد. خبرنگار هم باید این ملاحظات را داشته باشد. در واقع این، آن بستر لازم
برای یک مصاحبه کارا و جذاب را فراهم میکند.
در ایران بورخس بیشتر بهعنوان نویسنده شناخته میشود
تا شاعر. در اغلب کشورهای جهان وجه شاعری بورخس برجستهتر است. نقش احمد میرعلایی
در معرفی بورخس بهعنوان نویسنده غیرقابل انکار است. با ترجمه مجموعه داستان «هزارتوهای بورخس»
که فوقالعاده درخشان است.
طبیعتاً جامعه ما در ترجمه شعر شاعران جهان، همیشه همان
دغدغه همیشگی را دارد. رابرت فراست شاعر مشهور امریکایی میگوید شعر در پروسه
ترجمه بخار میشود. بهخاطر همین است که بسیاری از اشعار شاعران در جریان ترجمه
ماهیتشان و کیفیت آنها کاملاً از دست میرود و چیزی از اصل اثر باقی نمیماند که
خواننده لذت ببرد. بخصوص در متن جامعه ایران که از نظر شعر خیلی جلوتر از اکثر
کشورهای جهان است. بهخاطر همین است که بورخس نمیتواند با شعرش در ایران مطرح
شود. ما شاعران بسیاری داریم که به مراتب قویتر از بورخس و دیگر شاعران جهان
هستند. حتی قابل مقایسه نیستند بهخاطر همین، بخشی از آثار بورخس که در ایران اهمیت
پیدا میکند همین نثر داستانهای بورخس است که میرعلایی به بهترین نحو از عهده کار
برآمده و ترجمهای شاهکار از آن بهدست داده است. ما هنوز و همچنان تشنه آن نثر
هستیم.
پس از زنده یاد احمد میرعلایی خیلی از مترجمان
سراغ بورخس رفتهاند اما هیچکس نتوانست ترجمهای در تراز ترجمه میرعلایی از آثار
بورخس عرضه کند.
واقعیت این است که من در مقام مترجم این اجازه را به
خودم میدهم که بگویم، غم نان سبب شده است که آن عشق و علاقهای که باید در کار ما
وجود داشته باشد، خیلی کم رنگ شود. ترجمه دیگر جنبه تجاری پیدا کرده است تا جنبه
هنری، این را در مورد خودم دارم میگویم، دیگران را نمیدانم. من به ترجمه بهعنوان
منبع درآمد نگاه میکنم نه بهعنوان خلق یک اثر هنری. تا وقتی دیدگاه مترجمان این
باشد و هیچ حمایتی از مترجمان نباشد، ترجمه که انتقال فرهنگ از یک کشور به کشور
دیگر از یک جامعه به جامعه دیگر است سترون میشود و نمیتوانیم ترجمههایی به
زیبایی ترجمه میرعلایی از آثار بورخس داشته باشیم.
حدود سی عنوان کتابی که در کارنامه شما دیده میشود،
از کدام یک ناخرسند هستید؟ و کدام یک را بیشتر از بقیه میپسندید؟
من آن ترجمههای اولیهای که انجام دادم و به بازار عرضه
کردم، اگر امکانش فراهم باشد و بتوانم به ترجمه هایشان دست ببرم قطعاً تغییراتی در
آنها اعمال میکنم. امروز وقتی بر میگردم به گذشته و به این ترجمهها نگاه میکنم،
میبینم، خیلی از آثار اولیه که ترجمه کردم خیلی جا برای تغییر و بازنگری دارد. از
آن سو هم افتخار میکنم بخصوص بابت ترجمه آثاری مثل «همینگوی خبرنگار» که نشر ثالث منتشر
کرده است. واقعاً پای ترجمه این کتاب، من عمری را صرف کردم تا متنی دلخواه خودم
منتشر کنم.
از آن تایلر هم چند رمان ترجمه کردید. ترجمه آثار آن
تایلر آیا بهخاطر کیفیت مطلوب اثر یا جایگاه این نویسنده در ادبیات جهان بود یا
با توجه به اینکه همسر تقی مدرسی، نویسنده و پزشک ایرانی مقیم امریکا بود، در
فهرست ترجمههای شما قرار گرفت؟
من تا به حال شش رمان از آن تایلر به فارسی ترجمه کردم
که سه رمان در سالهای گذشته چاپ و منتشر شده و ترجمه سه رمان دیگرش آماده
است که امیدوارم نشر ثالث طی یک سال آینده منتشر کند.
درباره این سه رمان بیشتر توضیح میدهید؟ این رمانها
با چه عنوانی به بازار میآیند؟
«شام در رستوران دلتنگی» که مهمترین اثر آن تایلر
شناخته میشود با ترجمه من بزودی منتشر میشود. «قطب نمای نوح» را هم ترجمه کردم.
یک اثر دیگر هست که ما بر سر اسم کتاب هنوز به توافق نرسیدیم بهخاطر اینکه ترجمه
لغت به لغت آن میشود «راهنمای خداحافظی برای تازهکاران» ولی این عنوان شاید بازگوکننده
محتوای اثر نباشد، بنابراین ممکن است عنوان دیگری برایش انتخاب کنیم.
در انتخاب این نویسنده چقدر ایرانی بودن همسرش،
یعنی تقی مدرسی نقش آفرین و تأثیرگذار بود؟
نخستین بار زمانی که رساله دکترای خودم را مینوشتم با
این نویسنده و آثارش آشنا شدم. بعد که فهمیدم همسر تقی مدرسی است المانها و نشانههای
فرهنگ مشرقزمین را در آثارش دنبال کردم و برایم جالب بود که میدیدم، اگر بخواهیم
روابط بینامتنی را در آثارش بررسی و دنبال کنیم میبینیم یکی از عناصر بینامتنی در
آثار آن تایلر حضور شخصیتها و فرهنگ مشرقزمین است، مثلاً در یکی از آثارش،
شخصیتی پاکستانی حضور دارد. «قطبنمای نوح» که ترجمه کردم صحبت بر سر این است که
خاورمیانهایها چگونه میتوانند انار بخورند. مدام به عناصری از فرهنگ مشرق زمین
ارجاع داده میشود و دیگر اینکه رمان «حفره امریکا»ی این نویسنده کاملاً راجع به
ایرانیان و فرهنگ و عناصر ایرانی است.
«شام در رستوران دلتنگی» براساس چه مؤلفههایی
شاهکار آن تایلر شناخته میشود؟
محور تمام آثار آن تایلر خانواده و روابط خانوادگی است.
اما آن تایلر در این اثر نثر خودش را به مرحلهای میرساند که جان آپدایک از او
ستایش میکند و میگوید: آنتایلر دیگر نویسندهای پخته است. این رمان را وی در
دهه ۱۹۸۰ نوشته و درباره یک خانواده است و مسیر سالها زندگیاش. این
رمان داستان سادهای دارد اما نوع روایت، تکنیک داستانپردازی در اوج است. بهنظرم
زیباترین اثر آن تایلر همین رمان است.