اعتماد: جاي بسي خوشوقتي است كه «رساله الهي-سياسي» نوشته بنديكت اسپينوزا (۱۶۷۷-۱۶۳۲) اگرچه با تاخيري ۳۵۰ ساله به فارسي منتشر شد. البته در دوران دانشجويي بارها از همكلاسيها و برخي اساتيد شنيده بوديم كه اين كتاب توسط دكتر محسن جهانگيري، استاد فلسفه دانشگاه تهران و مترجم مهمترين كتاب اين فيلسوف بزرگ هلندي، يعني اخلاق، ترجمه شده است اما استاد به دلايل شخصي و ناگفته تاكنون به انتشار آن رضايت نداده است. اكنون چه جاي دريغ كه ترجمه فارسي اين كتاب گرانبها كه يكي از امهات آثار فلسفه جديد است، به همت و تلاش علي فردوسي، استاد ممتاز دانشگاه نوتردام كاليفرنيا توسط شركت سهامي انتشار چاپ و منتشر شده است؛ كتابي كه اهميت و ضرورتش با نظري ولو اجمالي به سر فصل مباحث و عناوين بخشهايش روشن ميشود. شايد عجيب بنمايد اما مروري بر مباحث آن نشان ميدهد كه اسپينوزا چهار قرن پيش به اصليترين دغدغههاي نوانديشان و روشنفكران ديني ما توجه داشته و در مواردي به شيوهاي بارها تحقيقيتر و با استناد به متون اصلي سنت خودش كوشيده براي آنها پاسخي يابد؛ ضمن آنكه دفاع جانانه و جدي اين فيلسوف بزرگ از دموكراسي به عنوان بهترين شيوه حكمراني در زمانه ما نيز خواندني و قابل تامل است. آنچه در ادامه ميخوانيد گفتوگوي مكتوب ما با مديرگروه تاريخ و علوم سياسي در دانشگاه نوتردام دونامور سانفرانسيسكو است كه پس از چندين بار رفت و برگشت و تقديم ميشود.
نخست ميخواستم به نحو كلي بفرماييد كه اهميت اين كتاب در مجموعه آثار اسپينوزا و به نحو جامعتر در تاريخ فلسفه چيست؟
اسپينوزاپژوهان رساله الهي - سياسي را بعد از «اخلاق» مهمترين اثر او ميدانند. اين البته به آن معنا نيست كه اهميت آن نسبت به شاهكار اسپينوزا، يعني «اخلاق»، ثانوي است. زيرا رساله از يك طرف همتا و مكمل اخلاق است و از طرف ديگر ادامه و به اصطلاح «مفسر» آن، طوري كه ميشود گفت كه اخلاق را بايد به همان اندازه ذيل رساله خواند كه برعكس. اخلاق، چنانچه ميدانيد، به گفته خود اسپينوزا «به روش هندسي» بيان شده است، يعني، جز در شرحها، به شكل يك رشته تعريف، بنداشت، قضيه و برهان و نتيجه. در حالي كه رساله كارش را به شكلي كاملا آمپريك و از طريق موشكافي در دادههاي تاريخي، زبانشناختي و طبيعي پيش ميبرد. پارادايم دو تا كتاب با هم فرق اساسي دارد. بنابراين، رساله به ما اجازه ميدهد كه ديد جامعتر و درستتري از اسپينوزا داشته باشيم و او را به همان اندازه در سمت علوم تجربي مدرن بخوانيم كه در سمت عقلگرايي. در غير اين صورت، اسپينوزا را از جنس عرفان و پانتهايسم مذهبگونه خواهيم خواند و نه يك فيلسوف مدرن كه در آستانه عصر كشفيات علمي ايستاده است. در نتيجه ميشود گفت كه رساله يك اهميت اپيستمولوژيك دارد و از اين بابت همتراز و مكمل اخلاق است. ما نبايد براي يك لحظه فراموش كنيم كه فلسفه اسپينوزا يك «فلسفه-علم» است و نه آنكه حوزه يا كوششي باشد بيرون از علم، مقدم يا موخر يا درجوار يا در مقابل آن. اما رساله و اخلاق، در عين حال كه از نظر مضمون متمم يكديگرند، به آن صورتي كه اخلاق و سياست ميتوانند باشند، از نظر فلسفه سياسي و هرمنوتيك از يكديگر متمايزند. برخي اسپينوزا را بنيانگذار «هرمنوتيك علمي» ميدانند؛ به اين معنا كه او به صورت موثري در رساله نشان داد كه روشهاي علوم طبيعي را ميتوان براي مطالعه علمي هر متن تاريخي، از جمله انجيل، به كار برد. براي همين است كه اسپينوزا را همپاي ريشار سيمون، كشيش و شرقشناس فرانسوي كه كمابيش همعصر اسپينوزا بود، پايهگذار نقد مدرن انجيل يا به اصطلاح «نقد برتر» به شمار ميآورند. از نظر فلسفه سياسي نيز اسپينوزا از جمله كساني بود كه در اين كتاب نظريههاي بديع و استواري در پشتيباني از دموكراسي، آزادي انديشه و دين و بيان و تابعيت مذهب از حكومت مطرح كرد. نظر جوناتان ايسرائل كاملا صائب است كه در ميان همعصرانش، نظريه تسامح اسپينوزا راديكالترين نظريه در اين مورد است و بنابراين بايد او را به حق سلسلهجنبان گرايش راديكال در جريان روشنگري دانست. در اين ارتباط تاكيد او بر تفكيك دين از فلسفه از نظريه جدايي دين از حكومت سكولاريسم او كماهميتتر نيست زيرابسياري از ادعاهاي مذهب فقط با تنيدن آن در فلسفه ممكن ميشود.
از سالشماري كه در ابتداي كتاب آوردهايد، در مييابيم كه كتاب در عصر پس از نوزايش و در بحبوحه مباحث داغ مربوط به پروتستانتيزم و اصلاح ديني مسيحي نوشته شده است. درباره شرايط سياسي، فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي كه كتاب در بستر آن خلق شده، بفرماييد.
پاسخ به اين پرسش مجال بيش از يك گفتوگو لازم دارد. بستر تاريخي تاليف و انتشار رساله را بايد امري چند لايهاي ديد. يكي تاريخ عمومي اروپا است كه خودش چند وجه دارد، از جمله بحران مذهبي - سياسي كه رساله در واقع مداخلهاي است مستقيم و پرمخاطره در آن، يا دقيقتر در دنباله محلي آن در هلند. اسپينوزا در ۱۶۳۲ به دنيا آمد، درست وسط دوران موسوم به جنگ سي ساله كه اروپاي مركزي را از ۱۶۱۸ تا ۱۶۴۸ به خاك خون كشيد و به واقع نوعي جنگ جهاني بود پيش از آنكه «جهان» فراگير بشود. در ميزان كشتار و ويرانگري اين جنگ همين بس كه ميگويند آلمان تا جنگ دوم جهاني چنين مصيبتي به خودش نديده بود. شايد بيست در صد جمعيت آلمان و در جاهايي نزديك پنجاه در صد جمعيت آن هلاك شدند. اين جنگ يا در واقع رشته جنگها ريشه در اختلافات مذهبي داشتند، يا به تعبير دقيقتر مذهب هيزمي بود كه تنور اختلافات را داغ ميكرد و به آن خشونتي هولناك ميبخشيد. جنگ سي ساله كه براي هلند به واقع يك جنگ هشتاد ساله بود با «صلح وستفاليا» در ۱۶۴۸ به پايان رسيد و به اين ترتيب دوران جنگهاي مذهبي در اروپا با افت شديد اعتبار مسيحيت و درنتيجه نقش مذهب در حكمراني و روابط ميان كشورها خاتمه يافت. در اين ميان، گرچه هلند از اين جنگها و اختلافات مذهبي مصون نبود، داشت دوراني را سپري ميكرد كه به آن ميگويند عصر زرين هلند. هلند در آن زمان شايد ثروتمندترين كشور اروپايي بود؛ كشوري كه توانسته بود با استفاده از نيروي آسياي بادي كارخانههاي چوببري بزرگي برپا كند و بزرگترين ناوگان تجاري جهان را راه بيندازد و يك طبقه ثروتمند بازرگاني پيدا كند كه در مجموع خواستار نوعي حكومت جمهوري بودند. مذاهب گوناگون در هلند با هم به سر ميبردند، گرچه مذهب رسمي هلند كليساي اصلاحي داچ بود، كه يك گرايش كالونيستي بود، گرايشي كه چنانچه بعدها ماكس وبر در كتاب «اخلاق پروتستاني و روح سرمايهداري» استدلال ميكند الفت دروني با روح سرمايهداري دارد. اختلافات مذهبي در داخل هلند هم موجود بود، ولي در شرايط معمولي در مجموع هلند متسامحترين كشور اروپايي بود و براي همين بسياري از پيروان اديان و گرايشهاي ديني به هلند مهاجرت ميكردند و گرچه به جز پيروان كليساي اصلاحي مذاهب ديگر حق شركت در حكومت را نداشتند از آزاديهاي مدني نسبي برخوردار بودند. همين تسامح بود كه هلند را پناهگاه انديشمندان كرده بود. دكارت كمابيش بيست سال از عمرش را در هلند گذراند. هابز، كه رساله خيلي به او مديون است، كتابهايش را در آنجا منتشر كرد و اصولا هلند در اين دوره شده بود قلب انتشاراتي اروپا. اسپينوزا هم چنانچه راسل در «تاريخ فلسفه غرب» متذكر ميشود غيرممكن بود بتواند جاي ديگري كارش را انجام دهد. يك نكته ديگر كه در اينجا ذكرش ضروري است گذاشتن اسپينوزا است در ظرف انديشگاني و علمي زمان خودش. ما نبايد فراموش كنيم كه اسپينوزا يكساله است كه كليسا گاليله را محاكمه ميكند و اسپينوزاي عدسيتراش سي و شش ساله است كه نيوتون تلسكوپ بازتابشي را تكامل ميبخشد و از طريق «حلقه هارتليب» و «انجمن سلطنتي» با شبكه علوم طبيعي روزگارش، از جمله با رابرت بويل، بنيانگذار علم شيمي و روش تجربي در تماس است. به بيان ديگر، ما نبايد بگذاريم كه رويكرد تاريخگرايانه به اسپينوزا، مثلا اينكه افكارش تا چه حد به فيلسوفان متقدم مانند ابن ميمون وامدار است، ما را از رويكرد مهمتر و تعيينكنندهتر ارتباط او با جهان انديشگاني فلسفي و علمي معاصرش غافل كند. در نهايت اسپينوزا همراه بويل و گاليله و هايگنز، مخترع ساعت شماطهدار و بسياري ديگر، يكي از راهگشايان اين جهان علمي است كه در آن قرن آغاز ميشود. ما نبايد يك لحظه فراموش كنيم كه اسپينوزا به همان اندازه و به شكل تواماني يك فيلسوف بود كه يك دانشمندِ مطرح، درست همانطور كه بويل، كه امروز بيشتر يك دانشمند شناخته ميشود تا يك فيلسوف. همين جا اجازه بدهيد درد دلي را با شما مطرح كنم و آن اينكه من يك معلم تاريخم ولي هيچ چيز به اندازه تاريخيگري مفرط آزارم نميدهد، چه در اين مورد و چه در موارد ديگر، از جمله در ادبيات فصل خودزني كه اين روزها خيلي رواج دارد. شوربختانه، گاهي فكر ميكنم كه از ماركسيسم مبتذل دوران قبل فقط فقر تاريخيگرياش به جا مانده است. اغلب وقتي كسي از تبيين پديدهاي درميماند پيشينه آن را به جاي تبيين آن جا ميزند. اين رويكرد اهل مدرسه است و درست همان چيزي است كه اسپينوزا ميخواهد آن را تبديل به موضوع انديشه كند و نگذارد كه پيشينه يا سنت خودش را در مقام هنجار و رويكرد و تصديق حقيقت ارايه كند.
تاثير و پيامدهاي كتاب چه بود؟
واكنش ابتدايي به آن تند و شديد بود و بلافاصله به عنوان يك كتاب ضاله ممنوع و گمراهكننده محكوم شد. در واقع نخستين خبري كه از انتشار آن داريم راجع است به واكنش شوراي كليساي اصلاحي شهر اوترخت كه انزجار خودش را از «رساله الهي -سياسي در دفاع از آزادي فلسفيدن در جمهوري» به تاريخ ۸ آوريل ۱۶۷۰، يعني هنوز مركب چاپ خشك نشده، اعلام كرده و آن را برخلاف انگيزه اسپينوزا كتابي «ضاله و دينستيز» گمراهكننده خوانده است. به دنبال آن، رساله رسما در ۱۶۷۴ در هلند ممنوع اعلام شد و بعد هم در فرانسه و بعد توسط پاپ. بنابراين تاثير رساله تا مدتها مانند تاثير حلاج بود در سنت خودمان، بسيار قوي ولي به اصطلاح «زير جُلي»، و حتي كساني كه همانند اسپينوزا فكر ميكردند از او به عنوان منبع يا چهرهاي در تبارشناسي فكرشان نام نميبردند. براي همين تا يكي - دو دهه اخير، يعني تا پژوهشهاي كساني مانند ايسرائل و كرلي و مِلامِد و ندلِر، ميزان و اهميت و به خصوص عمق و ديرينگي تاثير رساله الهي - سياسي اسپينوزا در انديشه عصر روشنگري آنچنان كه بايد و شايد شناخته نبود. رساله تاثير انكارناپذيري روي كساني مانند لاك، مندلسون و از آن طريق آراي سياسي كانت داشت و همچنين بر گرايش تساويطلب در انقلاب كبير فرانسه، از مسير انسيكلوپديستها، از جمله ديدِرو. اين اواخر هم، تاثير او بر انديشه سياسي چپ در فرانسه از رخداد ماه مه ۱۹۶۸ به اين طرف، مثلا بر آلتُوسر و نِگْري و باليبار، بسزا است. خلاصه، رساله يكي از معدود كتابهايي است كه ميشود گفت بنيانگذار يك رشته پژوهشي بديع هستند، در اين مورد شناخت علمي از كتب آسماني. رساله همچنين نخستين كتاب به قلم يك فيلسوف بزرگ در دفاع از دموكراسي است به عنوان «طبيعيترين» شكل حكومت براي انسان (البته از نگاه او)، حكومتي كه بيش از هر شكل ديگري با فطرت آدمي، آزادي و برابري آدميان در وضع پيشااجتماعي، سازگار است. به اينها بيفزايد تاثير انتقاد كارآمد رساله از خرافهپرستي را كه نقش مهمي در عصر روشنگري ايفا كرد. تا آن زمان هيچ كس چنين دفاع جانانهاي از آزادي انديشه و بيان و ارتباط ذاتي بين اين دو آزادي نكرده بود. اين رساله الهي - سياسي بود كه رساله او در نهايت نشان داد سلب هر يك از اين دو آزادي، خنثي و حتي خطرناك كردن آن ديگري است.
چرا اين كتاب را براي ترجمه انتخاب كرديد؟
دلم ميخواست كتابي را كه اين همه از خواندنش به وجد آمده بودم، به زبان مادريام نيز بخوانم! البته چراهاي ديگري هم داشت، از جمله تاثير رساله بر گرايش راديكال در عصر روشنگري و نيز گرايش سياسي چپ فرانسه بعد از رخداد مه ۶۸. اين سنتي است كه به اصطلاح سق سياسي جناحي از نسل مرا با آن بريدهاند. بنابراين ترجمه كتابي كه به اين تبارشناسي خاص مربوط ميشود برايم به نوعي حالت يك تكليف را داشت. ولي از اين دلايل «نارسيستي» كه بگذريم، راستش خيلي تعجب ميكردم وقتي ميديدم كه نوانديشان ديني ما و آنها كه خودشان را «روشنفكر ديني» قلمداد ميكنند، چنين به تمام غافل از تبارشناسي خودشان در تاريخ غرب هستند، تاريخي كه مثل تاريخ اغلب امور، از علوم دقيقه گرفته تا صنايع و انديشه سياسي و هنر و فوتبال، حالا ديگر تاريخ ما نيز هست. ميديدم در حالي كه روشنفكران و نوانديشان ديگر ايراني فهميدهاند كه دكارت و كانت به همان اندازه به تبارشناسيشان تعلق دارند كه مولانا يا ملاصدرا، نوانديشان ديني ما هنوز همچنان منحصرا در دهليزهاي تاريخي خودشان ميچرخند. حيرتم از اين شووينيسم معرفتشناختي وقتي به اوج رسيد كه ديدم ايشان زحمت ترجمه يكي از متون اصلي آنچه ادعايشان را دارند به خود ندادهاند. آنجا بود كه ديدم كه باز هم يكي ديگر بايد جور برادران را بكشد و زحمت اين كار را در خدمت به دين و فلسفه بر عهده بگيرد. اين است كه به واقع اين ترجمه هديه اين معلم دور افتاده از وطن است به نوانديشان ديني، يا به آنها كه در اين ادعا صادقند.
اهميت آن در فضاي فكري و فرهنگي ما چيست؟
من بارها گفتهام و از گفتن آن هم خسته نميشوم كه ويژگي گذار تاريخي ما عبور همزمان از مسيرهاي ناهمزمان است. تصويري هم كه از اين گذار در نظر دارم آن تصوير ساده و خرافي نيست كه تاريخ را گذار از يك نقطه به اسم سنت به يك نقطه به اسم مدرن ميداند. اين تصوير سراپا از جنس ايدئولوژي باورهاي غيرمحققانه است و براي همين من بيمحابا آن را خرافي نادرست ميخوانم. ما بايد راهمان را به آينده از درون نوعي آشفتگي عنصر تاريخي طي كنيم، در حالي كه نبايد بگذاريم اين آشفتگي به شكلي ساده و خام در ذهن به شكل «آشفتگي فكر تاريخي» منعكس بشود، چنانچه، به گفته آدميت در ذهن آلاحمد شد. به بياني كه نميپسندم ولي براي القاي فشرده نظرم چارهاي جز دستيازي به آن نميبينم، ما از برخي جهات داريم در قرن بيستويكم زندگي ميكنيم، از برخي جهات در قرن بيستم و از برخي جهات در قرنهاي پيشتر، از جمله قرن هفدهم! اگر بخواهيم اين مطلب را به جاي استفاده از يك استعاره تقويمي با يك استعاره توپوگرافيك بگوييم، ما بايد براي معاصر شدن هم تاريخ خودمان، هم تاريخ غرب و هم تاريخ جهان را همزمان طي كنيم، تا به نوعي انسجام به شكل يك وضعيت حدي، چنانچه در حسابان ميگويند، نزديك شويم. فكر ميكنم رساله ميتواند در پيمايش اين مسيرها به ما كمك كند. به تقويم بومي، چنانچه پيشتر اشاره كردم، نسبت ميان دين و فلسفه و ارتباط اين نسبت با آزادي انديشه و بيان، موضوع و معضل بلافصل ما است. ما در مرحلهاي از تاريخ بومي بسر ميكنيم كه در آن حكومت ذيل دين قرار دارد و اين به واقع پرسشي است كه اسپينوزا در رساله با آن درگير ميشود و ديرينهشناسي آن را تا بعثت حضرت موسي (ع) و وحي الهي به او به صورت تشكيل يك حكومت منحصرا سامي دنبال ميكند. در تقويم جهاني نيز ما با موضوع بسا پرمخاطره تبديل اديان به هويتهاي سياسي- نظامي روبهروييم. اين را در اطراف خودمان ميبينيم، چنانچه در مورد پاكسازي قومي - مذهبي روهينگيا در ميانمار توسط بوداييها و اسلامهراسي در غرب، و غربهراسي در سمت مقابل. صرف نظر از آنكه چه معنا و اهميتي براي اين پديده قائل باشيم، ترديدي نيست كه جهان با نوعي بحران «باور» روبهرو است و اين بحران دارد خودش را به شكل يك واگرايي خطرناك و پناه بردن به حصارهاي ترسخورده مذهبي و قومي و ملي بروز ميدهد و شوربختانه اين واگرايي دارد درست در زماني رخ ميدهد كه كره خاكي دارد خفه ميشود و سلاحهاي كشتار جمعي روزانه به شكل بستن از رو براي تهديد به كار برده ميشوند، در حين آنكه سير عيني تاريخ هر روز انسانهاي ترسخورده را بيشتر به سمت يكديگر هل ميدهد و اين انسانهاي هراسان و سراسيمه بيش از هر زمان ديگري به تفاهم و تعاون نياز دارند. بنابراين، چنانچه در پيشگفتار رساله هم گفتم، ما با ضرورت بازبيني پروژه روشنگري آن هم در روزگاري روبهروييم كه در يك وضعيت گردابي در شبي تاريك و در تهديد موجي هائل به سر ميكند؛ روزگاري كه با نوعي حيرت ميبيند ورطههايي را كه ميپنداشت يكبار و براي هميشه پشتسرگذاشته است دوباره سر راهش دهان گشودهاند. ازاين رو است كه پرسمانهايي مانند نسبت حكومت با دين، دين با فلسفه و اخلاق با سياست دوباره جهان را به خود مشغول كرده است. در چنين روزگاري، آشنايي با انديشه واضح و روشن «شهريار فيلسوفان» شايد بتواند نوري بر مسير تني چند از ما بتاباند تا شايد از فاجعهاي كه نزديك ميشود اجتناب كنيم. ميدانم آرزوي بزرگي است، ولي آرزو بر پيرمرداني كه همچنان خاطره عصري را زنده نگه ميدارند كه نور باور در آن درخشان ميتابيد عيب نيست.
ما با ضرورت بازبيني پروژه روشنگري آن هم در روزگاري روبهروييم كه در يك وضعيت گردابي در شبي تاريك و در تهديد موجي هائل به سر ميكند؛ روزگاري كه با نوعي حيرت ميبيند ورطههايي را كه ميپنداشت يكبار و براي هميشه پشت سرگذاشته است دوباره سر راهش دهان گشودهاند. ازاين رو است كه پرسمانهايي مانند نسبت حكومت با دين، دين با فلسفه و اخلاق با سياست دوباره جهان را به خود مشغول كرده است. در چنين روزگاري، آشنايي با انديشه واضح و روشن «اسپينوزا» شايد بتواند نوري بر مسير تني چند از ما بتاباند.