ایران: «تاریخ فلسفه غرب» عنوان مجموعهای هشت جلدی از انتشارات
دانشگاه آکسفورد است که در فاصله سالهای ۲۰۰۱-۱۹۸۸
منتشر شده است و محمدسعید حنایی
کاشانی اکنون اقدام به ترجمه جلدهای «اندیشه فلسفی
در عصر باستان (جلد ۱)،
اندیشه فلسفی در عصر قرون وسطی (جلد ۲) و فلسفه در
عصر رنسانس (جلد ۳)
و فلسفه فرانسوی و آلمانی (جلد ۷)
» کرده که از سوی نشر روزنه بتازگی چاپ و منتشر شده است.
محمدسعید حنایی کاشانی مترجم متون فلسفی، عضو هیأت علمی
دانشگاه شهید بهشتی است و ترجمه آثار فراوانی از فیلسوفان را در کارنامهاش دارد.
آثاری چون ویرایش و ترجمه «سیر فلسفه در جهان اسلام»، از ماجد فخری، «احیای فرهنگی در عهد
آل بویه» و «فلسفه در عصر رنسانس اسلامی» و...
وی که هماکنون مجلدات دیگری از تاریخ فلسفه غرب را در
دست چاپ و انتشار دارد، بابت چاپ و انتشار این مجموعه به پرسشهای ما پاسخ داده
است که میخوانید.
آقای حنایی کاشانی، شما بر چه اساس این مجلدات را
اولویتبندی کردید؟ الآن جلد ۱ و ۲
و ۳ منتشر شده. اما بلا فاصله جلد ۷ به بازار آمد. بدون اینکه جلد ۴ و ۵ را داشته باشیم؟
زمانی که من با این مجموعه آشنا شدم، تازه این
کتابها منتشر شده بودند، یعنی درست همان سالهای ۸۸/ ۸۹ میلادی. من از روی علاقه خودم به «فلسفه اروپایی» نخست فصلی
از جلد ۷ این مجموعه را (فصل مربوط به پدیدارشناسی
هوسرل را) ترجمه کردم و در سال ۱۳۷۳،
در مجله «کیهان اندیشه» که مجلهای کلامی و فلسفی بود و در قم
منتشر میشد، منتشر کردم. سال ۷۶ بود که ترجمه کامل جلد ۷ را به ناشری دادم و بعد به دلایلی آن را گرفتم و به انتشارات
قصیده و بعد قصیدهسرا واگذار کردم که این ناشر دوبار آن را منتشر کرد. زمانی که
من جلد ۷ این مجموعه را ترجمه میکردم درباره
فلسفه اروپایی هنوز کتابی منتشر نشده بود. یا آن مقطع که من هایدگر ترجمه میکردم
کتابی درباره هایدگر، بدین صورت، در ایران نبود، همینطور زمانی که مثلاً کتابی با
عنوان «علم هرمنوتیک» اثر ریچارد پالمر را منتشر کردم، هنوز درباره هرمنوتیک کتابی
از زبانهای دیگر به طور مستقل منتشر نشده بود. درواقع اینها نخستین کتابهایی
بودند که درباره هرمنوتیک و هایدگر و... منتشر میشدند.
در حقیقت آن زمان هنوز بر سر ترجمه فارسی بسیاری از
اصطلاحات فلسفی اتفاق نظر وجود نداشت.
اصلاً ترجمهای نبود که بخواهد اتفاق نظر وجود داشته
باشد یا نداشته باشد. زمانی که من این کتابها را ترجمه کردم و اصطلاحات آن ساخته
شد، بعد از آن همه ترجمه هایدگر رفته رفته شروع شد، ... وگرنه پنجاه سال بود که
کسانی هیدگر هیدگر میکردند اما به اندازه یک پاراگراف هم یکی از مفاهیم فلسفی او
را شرح نداده بودند! بسیاری از اصطلاحات و مفاهیم فلسفه هایدگر اصلاً هنوز شناخته
نبود.
ولی سالها پیش شخصی مثل فردید، در کلاس و محفل خودش درباره
هایدگر و فلسفهاش بحث میکرد. خودتان به کدام فیلسوف و مکتب فلسفی علاقهمندید؟
اگر بحث علایق شخصی باشد من از همان سالهای نخست که کتابخوان
شدم و اهل مطالعه آثار فلسفی، افلاطون و نیچه میخواندم. یعنی از دوره دبیرستان
آثار افلاطون و نیچه را خواندم. آن موقع ۱۵-۱۶
سالم بود. در واقع چاپ دو جلدی چنین گفت زرتشت را خواندم. نخستین ترجمه آشوری را
با همراهی اسماعیل خویی، یک ترجمه دوجلدی از این کتاب درآورده بودند که انتشارات
نیل منتشر کرده بود سالهای ۴۷
یا ۱۳۵۱، که بعدها آشوری آن را ویرایش کرد و
نخست انتشارات آگاه آن را یک جلدی منتشر کرد، تا جایی که به یاد دارم. ترجمه
نیرنوری را هم البته میشناختم و مدتها قبل از ترجمه آشوری دیده بودم.
میخواهید بگویید به فلسفه نیچه علاقهمندید؟
نه به این معنا که فقط نیچه. من به فلسفه علاقهمندم و
ادبیات و سینما و موسیقی و ورزش و مسافرت و تجملات و بسیاری چیزهای دیگر. میخواهم
بگویم، آدم در جوانی نخستین کتابهایی که میخواند، خیلی روی او تأثیر میگذارد و
تقریباً آینده تفکر فلسفی یا ادبی او را تحت تأثیر قرار میدهد، مثلاً تراژدیهای یونان
را من در سال اول دبیرستان خواندم. اینکه آدم به فیلسوفی یا نویسندهای علاقه پیدا
میکند، بخشی از آن بر میگردد به بخت و تصادف. یعنی شما نخستین کتابهایی که میخوانید
از چه کسانی است؟ و بعد باید دید علاقه ذهنی شما و ضمیر ناخودآگاه شما به کدام
فیلسوف و نویسنده و به کدام آثار گرایش دارد. من آن زمان نیچه، افلاطون و
نویسندگان ادبی وبویژه بورخس را خیلی دوست داشتم. اگر چه ممکن است نیچه و افلاطون
دو رویکرد متضاد داشته باشند. من نخستین کتابهایی که از هایدگر خواندم، قبل از
انقلاب بود. آن زمان انتشارات آگاه با نیل کتابی درآورده بود به اسم «اگزیستانسیالیسم چیست؟»
از ویلیام بارت یا برت که منصور مشکینپوش ترجمه کرده بود، گمان کنم نخستین کتابی
بود که درباره هایدگر در ایران منتشر میشد مقارن سال ۵۰ بود. کتاب عمیق و سنگینی البته نبود. ولی همان هم در ایران
مورد اقبال بود و مجلاتی مثل رودکی از آن تعریف میکردند. در ایران قبل از انقلاب
بیشتر ژان پل سارتر را میشناختند از سارتر هم پایههای فلسفیاش مثل پدیدارشناسی
یا اگزیستانسیالیسماش را چندان به تفصیل نمیشناختند. یعنی در این زمینهها شاید
توانا به ترجمه نبودند.
سارتر در ایران بیشتر وجه ادبیاش مطرح بود و اعتراضش
به سیاستهای جهانی و مخالفت با امپریالیسم، عدم پذیرش جایزه نوبل ادبی سبب شد
مورد علاقه روشنفکران و دانشجویان قرار گیرد.
نمیدانم.
شاید. سارتر، بیشتر وجه ادبی و سیاسی و روشنفکری و
مبارزش مطرح بود. آن مارکس جهان سومی که مبارز بود و انقلابی... واقعاً قبل از
انقلاب خیلی از افرادی که برای ادامه تحصیل میرفتند به خارج از کشور نمیتوانستند
دکترای فلسفه بگیرند. یک دلیلاش نبود کتابهای فلسفی به زبان فارسی بود، یعنی شخصی
که میرود به زبان دیگری ادامه تحصیل بدهد، در واقع باید توانایی این را داشته
باشد که مباحث فلسفی را در ذهن خودش ترجمه کند و بعد وقتی این توانایی را نداشته باشد
و از ترجمه آن عاجز باشد نمیتواند متون درسی را که استادان تدریس میکنند خوب
بفهمد. من بسیار دیدهام خیلی استادانی را که در خارج از کشور درس خواندهاند
وقتی برمیگردند و چیزهایی را که خواندهاند میخواهند ترجمه کنند، خیلی
مفهوم از کار درنمیآید. اگر آنطور که دارند ترجمه میکنند، فلسفه را همینگونه
فهمیده باشند، باید گفت بسیار اشتباه فهمیدهاند و این در ترجمههای ما کم نیست.
معنیاش این است که آن شخص آنچه را که به زبان اصلی خوانده است، وقتی برگشت باید
بتواند به زبان مادریاش ترجمه کند. بهدلیل کار ترجمهای که در این ۴۰ سال شده است سبب شده است که آشنایی
با فلسفه و گرفتن مدرک از دانشگاههای خارجی آسان شود. به همین دلیل
امروز کسانی که برای ادامه تحصیل به خارج میروند علوم اجتماعی و فلسفه را خیلی
بهتر و راحتتر میفهمند. چون همه آنها را قبلاً به زبان فارسی مطالعه کردهاند.
هرچند هنوز بسیار مانده است تا زبان مفهوم و استواری برای متون فلسفی و علوم
انسانی ساخته شود. به هر حال، اکنون متون فلسفی هست و یک دستگاه واژگانی در زبان
فارسی شکل گرفته که فهم متون را در مقایسه با پنجاه سال پیش بسیار آسانتر کرده است.
آقای حنایی کاشانی، اگر اجازه بدهید بر میگردیم به
«تاریخ فلسفه غرب». سه جلد نخست این مجموعه با رویکرد تاریخی نوشته شده است. یعنی
به ترتیب اندیشه فلسفی در عصر باستان، بعد در قرون وسطی و سرانجام دوره رنسانس اما
جلد هفتم با رویکرد جغرافیایی به تاریخ فلسفه میپردازد. یعنی فلسفه فرانسوی و
آلمانی را مدّ نظر دارد. چرا؟ مجموعهای که آکسفورد منتشر میکند نباید و نمیتواند
مجلدات آن متجانس باشد.
اینطور نیست. وقتی فلسفه دوران باستان را میخوانیم
همان فلسفه یونان و رم است. در واقع جلد دوم هم که تاریخ اندیشه فلسفی در قرون وسطی
را روایت میکند، به تاریخ اندیشه فلسفی در یک محدوده جغرافیایی خاص میپردازد،
یعنی از قرن چهارم میلادی تا قرن شانزدهم. اسم این مقطع را گذاشتهاند قرون وسطی.
بعد از قرن پانزدهم تا هفدهم را میگویند دوره رنسانس. بنابراین شما یک دورههایی
دارید که فیلسوفان یک منطقه جغرافیایی، فیلسوفان مطرح و بزرگ یک مقطع تاریخی هم
هستند.
فرض کنید فلسفه در یونان و رم است اما وقتی بحث فلسفه
قرون وسطی است قرون وسطی بهدلیل تشکیل جهان مسیحی است. وقتی جهان مسیحی داریم
دیگر پاریس و آکسفورد و جاهای دیگر اروپا هویت مستقلی ندارند. آنچه در پاریس هست
یک دانشکده مسیحی است. آنچه در آکسفورد هم هست همینطور و آنچه در پراگ و آلمان یا
ایتالیا هم هست به همین صورت. این بهخاطر آن استکه در تمام دورههای زمانی سلطه
یک دین یا یک مذهب بر تمام کشورهای یک منطقه حاکم بود و این مسائل بومی و منطقهای
را نابود میکرد. یک زبان مشترک داشتند زبان لاتینی، یک دین مشترک داشند دین
مسیحی، یک مذهب مشترک داشتند، آیین کاتولیک.
در نتیجه دانشکدههایشان در واقع صومعه بودند تا
دانشکده به معنای متعارف و امروزی. بنابراین آن مدارسی که در اروپا داشتیم و آن دانشگاهها
تمام مبنایشان بر دین گذاشته شده است. به همین دلیل میبینیم که وقتی مدارس دینی
چه در قرون وسطای مسیحی و چه در عالم اسلام پیدا میشوند همه چیزشان رنگ دینی به
خود میگیرند و از دوره رنسانس به بعد رفته رفته با پیدایش دولتهای ملی است که
فلسفه رنگ جغرافیایی به خود میگیرد و میگوییم مثلاً فلسفه آلمانی یا فلسفه
فرانسوی. ببینید جلد ۷
این مجموعه عنوان اصلیاش «فلسفه اروپایی» است که من آن را برای این چاپ به «فلسفه
فرانسوی و آلمانی» تغییر دادم، چون در واقع فیلسوفان مطرح در این کتاب فقط فرانسوی
یا آلمانی بودند. اصطلاح «کنتینانتال» را معمولاً مترجمان ما «فلسفه قارهای» ترجمه میکنند. ولی من این اصطلاح را نارسا میدانم
چون کلمه قارهای در زبان فارسی معنای مشخصی ندارد، آن طور که در انگلیسی دارد. «کنتینانتال»
اصطلاح مورد علاقه بریتانیاییهاست برای جدا کردن خودشان از بقیه اروپا و قرار
دادن در برابر آن. این اصطلاح ساخته استادان دانشگاههای بریتانیاست و نه حتی
فیلسوفان بریتانیایی در قرنهای قبل از پایان قرن بیستم. وقتی فلسفه قارهای میگوییم
منظور کدام قاره است؟ اگر مقصود «اروپا»ست، بیشتر فیلسوفانی که در کتابهایی با این عنوان مورد
بحث قرار میگیرند فرانسوی یا آلمانیاند.