اعتماد: میشل فوکو از زمره متفکران نامدار و بزرگ تاریخ معاصر است. وی توجه عمیقی به انقلاب اسلامی ایران نشان داد و در کوران مبارزات انقلابی مردم ایران و به درخواست یک نشریه ایتالیایی، روزنامه مشهور «کوریر دلا سرا» طی دو مسافرت در سال ۱۳۵۷ از ۲۵ شهریور تا ۲ مهر و از ۱۷ تا ۲۴ آبان همان سال به تهران آمد و در مدت اقامت خود در ایران مقالات متعددی را به چاپ رساند. این موضوع بیش از هر چیز از اهمیت انقلاب اسلامی ایران و بازتاب جهانی آن خبر میداد. اتفاقی که برای انقلابیون ایران امری مهم و الهامبخش تلقی میشد. اما پس از مرگ فوکو بازخوانیهای زیادی از تحلیل فوکو درباره انقلاب صورت گرفت که بسیاری از این تفسیرها متعارض و در مقابل هم قرار داشتند. اخیرا بهروز قمری تبریزی، دانشیار دپارتمان تاریخ در دانشگاه «ایلینویز» امریکا، کتابی با عنوان«فوکو در انقلاب ایران» به زبان انگلیسی تالیف کرده است که حاوی مطالب جدیدی درباره فهم فوکو از انقلاب ایران است. این کتاب هنوز به فارسی ترجمه نشده است. نگاه فوکو به انقلاب اسلامی ایران موضوعی است که با این نویسنده به بحث گذاشتهایم.
اهمیت بازخوانی انقلاب اسلامی از طریق آرای میشل فوکو چیست؟
برداشتهای رایج همواره انقلاب را به عنوان دوره گذار از یک برهه به مرحله بعدی تاریخ میدانند. دورانی که گذشته یک جامعه را به آینده آن متصل میکند. در این نگرش، زمان حال و وقایعی که در آن واقع میشوند تنها جامعه را به سوی فردایی از قبل تعیینشده سوق میدهند. این دیدگاهی است غایتگرا که چه مبتنی بر برداشتهای مارکسیستی و چه مبتنی بر تلقی لیبرالی، ناگزیر از آن هستیم که غلبه آن را در تاریخ بپذیریم. بدین معنا که از این منظر حرکات و تحولات تاریخی از یک قانونمندی درونی برخوردارند. هرچند که در ظاهر این قانونمندی آشکار نباشد. اهمیت بازبینی انقلاب ایران از دیدگاه فوکو دقیقا در رد این دیدگاه غالب در نگرش و نگارش تاریخی نهفته است. هرچند انقلاب ایران در چارچوب انقلابات ضداستعماری و استقلالطلبانه رخ داد، لیکن ماهیت اسلامی و شعار «نه غربی - نه شرقی» آن یک نوع سردرگمی تئوریک در متفکرین و مورخین غربی به وجود آورد. انقلاب ایران از دیدگاه آنان به یک ضد انقلاب شبیه بود تا یک انقلاب، بهخصوص در فرانسه که به قول معروف مهد «لایسیته» محسوب میشود. انقلاب ایران جامعه را به سوی آیندهای ناروشن میبرد و این ابهام در سرنوشت انقلاب با آن تفکرات غایتگرایانه به هیچوجه خوانایی نداشت. برخلاف بیشتر فلاسفه معاصر، فوکو این ابهام را منبعی برای خلاقیت و نوآوری میدانست. سوال فوکو این بود که آیا میتوان جهان دیگری ساخت که بنای آن بر اساس الگوهای از پیش ساخته شده پیریزی نشده باشد؟
در کتاب شما نقدهای بنیادینی به آرای ژانت آفاری بر انقلاب اسلامی وارد شده است. مهمترین وجه تمایز نگاه شما با تحلیل ژانت آفاری چیست؟
خانم دکتر آفاری یکی از مورخین مطرح معاصر ما هستند. لیکن من هم با برداشتی که ایشان از تئوری تاریخشناسی و فلسفه تاریخ فوکو دارد مخالفم و هم با تحلیلشان از انقلاب ایران. به نظر دکتر آفاری وجه اشتراک فوکو و انقلاب ایران در ضدیت هر دو با مدرنیته است. ایشان نقد فوکو را به روابط قدرت و سیستمهای تربیتی و انضباطی مدرن که به خلق انسانهای مطیع و فرمانبر منجر شده است نموداری از نوستالژی او برای دوران پیش از مدرنیته میداند. به نظر من این برداشتی سطحی و غیرقابل قبول از تئوریهای فوکو است. نقد سلطه ابزارگرایی در مدرنیته، عصر روشنگری و تاکید بر اینکه انسان مدرن از درون متحول و به موجودی مطیع تبدیل شده است لزوما به معنای ستایش از عصر ماقبل مدرن نیست.
از سوی دیگر، سکولار نبودن انقلاب و اینکه این انقلاب در جهت انقلابهای رهاییبخش مانند آنچه در دیگر تجربههای جهانی شاهد بودهایم، قدم نگذاشت هم دلیلی بر ضدیت آن با مدرنیته نیست. اصولا من با چنین دیدگاهی که حرکات تاریخی و اجتماعی را بر اساس اینگونه دوگانهبینی بررسی میکند موافق نیستم. بدین معنا که انسانها یا پدیدههای اجتماعی هیچگاه دو قطبی نیستند خوب یا بد؛ مدرن یا ضدمدرن؛ مذهبی یا سکولار؛ پیشرو یا ارتجاعی. این قبیل تحلیلها بخش عظیمی از واقعیات روزمره در فعل و انفعالات اجتماعی را از قلم میاندازند. من دیدگاه دکتر آفاری را درراستای همان برداشتهای غایت و جبرگرایانه تاریخی میبینم. برداشتی که هم فوکو منتقد آن بود و هم انقلاب ایران کاستیهای آن را علنی کرد.
یک تفکر کلیشهای در مورد فوکو و انقلاب ایران وجود دارد مبنی بر اینکه او از موضعی که نسبت به انقلاب اسلامی گرفت پشیمان شد آیا این موضوع صحت دارد؟
همانطور که گفتید این تنها یک باور غیرمستند است. فوکو هیچوقت از گفتار خود در مورد انقلاب ایران ابراز ندامت نکرد. نهتنها ابراز ندامت نکرد بلکه همانطور که من در کتابم به طور مفصل شرح دادهام، انقلاب ایران تاثیر عمیقی بر افکار او گذشت و او را به باز خوانی برخی از آرای گذشتهاش کشاند اینکه چرا فوکو در مورد عواقب و دستاوردهای انقلاب ایران سکوت اختیار کرد بحث جدا گانهای است. ولی گفتن این مطلب ضرورت دارد که او در فرانسه مورد حملات و انتقادات بسیار تندی از جانب روشنفکران چپ و راست واقع شد. حتی از او خواستند که بهطور علنی نظرات گذشته خود را نفی کند. در پاسخ به این حملات، فوکو طی مقالهای که در لوموند نوشت که عصر اینگونه انگیزاسیون قرون وسطایی پایان گرفته است.
آنچه فوکو به دنبال آن بود درک این مساله بود که تجربه انقلابی چگونه تکتک مردم را از درون متحول کرد. برای او در انقلاب زیستن و برای آن بهایی گزاف پرداختن مهمترین ترفند انقلاب بود. اینکه آنانی که جان بر کف در خیابانها قدم گذاشتند به یک تحول درونی دست یافتند که باورش برای خود آنها نیز ثقیل بود، چیز کمی نیست. این تحول چیزی است که در تاریخ ثبت خواهد شد. این همان چیزی بود که فوکو «معنویت سیاسی» خواند. این در ضمن همان موضوعی است که بخش زیادی از فعالیت فکری این فیلسوف بزرگ را در آخرین سالهای زندگیاش به خود مشغول کرد. یک مطالعه دقیق از کارهای آخر فوکو نشان میدهد که بسیاری از مفاهیم جدیدی که او بین سالهای ۱۹۸۴-۱۹۸۰ مطرح میکند ملهم از نوشتارهای او در مورد انقلاب ایران است.
آیا در نظر فوکو انقلاب اسلامی ایران پاسخگوی بنبست جهان مدرن بود؟
ببینید، فوکو اصولا به راهحلهای بزرگ اعتقادی نداشت. اینکه انقلابی بیاید و ما را از بن بست مدرنیته برهاند برای او محتمل نبود. او نگاهی بدبینانه به دنیا داشت و شرط رهایی از یوغ مصائب دنیای مدرن را در هیچ انقلابی نمیدید. اما این بدبینی به دنیا برای او توجیهگر انفعال هم نبود. او ناامید از تغییرات بنیانی بود ولی به انفعال تن نمیداد. او معتقد نبود که بعد از انقلاب معجزهای رخ خواهد داد و همهچیز بهخوبی و خوشی پایان خواهد یافت. آنچه برای او مهم بود به این واقعیت برمیگشت که «ملتی برخاست.» چیزی که در تاریخ خواهد ماند آن لحظه برخاستن است. این ایده فوکو همیشه مرا به یاد این شعر شاملو میاندازد: «پرواز عصیانی فوارهای، که خالصیاش از خاک نیست و رهایی را تجربه میکند.»
نگاه فوکو به جنسیت و انقلاب چگونه بود؟
فوکو همواره هم مغضوب تئوریسینهای فمینیست بوده و هم یکی از مهمترین منابع فکری آنان. در مورد انقلاب ایران هم انتقادات زیادی از فوکو شد که چرا از زاویه روابط جنسیتی به انقلاب ایران نظر نکرده بود. به خصوص زمانی که در اولین مراسم روز زن بعد از انقلاب که مساله حجاب مطرح شده بود هیچ عکسالعملی از خود نشان نداد. این هم بحثی طولانی است که باید به وقت دیگری موکول کنیم. ولی آنچه را تاثیر انقلاب ایران بر افکار فوکو بود میتوان در تغییر موضع او در مورد رابطه فرد (یا سوبژه) با تاریخ و ضوابط اجتماعی دید. یکی از موارد مهم انتقادات فمینیستی به فوکو همین بوده است که در تئوری قدرت فوکو جایی برای مقاومت و ایستادگی نیست. همه انسانها در این تئوری مفعول تاریخ و روابط قدرتند. پس اگر در تاریخ به زن اجحاف شده و مردان همیشه از موضع قدرت به زنان نگاه کردهاند، اگر فوکو درست میگوید که تاریخ همیشه فاعل و ما مفعول باقی خواهیم ماند، چگونه این رابطه دگرگون خواهد شد؟
اما بعد از انقلاب ایران، فوکو بیشتر و بیشتر به موضوع فاعلیت فرد میپردازد. به طور مثال در مورد انقلاب ایران میگوید که تمایز این انقلاب در این بود که ایرانیان میخواستند تاریخساز باشند نه فقط عناصر تاریخی، افراد بندهای درونی خود را گسیختند تا به فاعلیت تاریخی برسند. اینچنین برخوردی به موضوع فردیت و گشایش فضایی برای ابراز موجودیتی فرای روابط جاری قدرت کاملا در جلدهای دوم و سوم «تاریخ روابط جنسی»، که فوکو بعد از انقلاب ایران منتشر کرد به وضوح دیده میشود. در نتیجه، هرچند او در نوشتههایش در مورد انقلاب بدین مساله نپرداخت، اما تاثیرات انقلاب را در کارهای بعدیاش در مورد جنیست میتوان مشاهده کرد.
آیا تفکرات فوکو میتواند محملی برای بنیادگرایی در دنیای مدرن باشد؟
به نظرم شما جواب این سوال را خوب میدانید که به هیچ عنوان. فوکو اندیشمندی است اساسا ضدبنیادگرایی. اینکه برخی بخواهند از نقد فوکو بر ابزاری بودن جامعه مدرن و از نگرانی او از گسترش جهانی بیروح برای رواج افکار بنیادگرایانه بهره ببرند بحث دیگری است. من تردید دارم که بتوان موارد زیادی یافت که آنانی که به پویایی فکر اعتقادی ندارند و خود را تنها حاملان حقیقت میدانند روشهای فلسفی و ایدههای فوکو را سرمشق خود قرار داده باشند.