ای شاخهی
شکوفهی بادام
خوب
آمدی
سلام
لبخند میزنی
؟
اما
این باغ بینجابت
با این
شب ملول
زنهار
از این نسیمک آرام
وین گاه گه
نوازش ایام
بیهوده
خنده میزنی افسوس
بفشار
در رکاب خموشی
پای
درنگ را
باور مکن که
ابر
باور
مکن که باد
باور مکن که خندهی
خورشید بامداد
من میشناسم
این همه نیرنگ و رنگ را
دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی