ایران: احمدرضا احمدی جایگاهی در ادبیات امروز ایران بهخود اختصاص
داده که بیبدیل است و توانسته با حضوری مستمر و شصت ساله (آن هم توأمان با کیفیت
و مدام با پیشنهادهایی به شعر معاصر) نامش را بهعنوان یکی از ستونهای بزرگ و
باشکوه شعر در زمین فرهنگ و ادب این سرزمین استوار کند. او چند روز دیگر نخستین
نمایشگاه نقاشیاش به نام «هزار اقاقیا در چشمان تو هیچ بود» را هم برگزار میکند
تا کلمات را نقاشی و قالبهای خلاقیت را این بار بر بستری بجز شعر احضار کند. بهگفته احمدی در
صورتی که وضعیت جسمانیاش اجازه بدهد حتماً در نمایشگاهی که ۷ اردیبهشت ماه در خیابان پاسداران،
گلستان دهم پلاک ۴۴
طبقه دوم گالری کاما برگزار میشود حضور پیدا خواهد کرد. با احمدرضا احمدی درباره
این نمایشگاه گپی کوتاه زدهایم که میخوانید.
چه شد به نقاشی علاقهمند شدید؟
همیشه علاقهمند بودم اما از چندی پیش به تشویق آقای
ابوالفضل همتی آهویی قرار شد به صورت جدی نقاشی را شروع کنم. یکسری وسایل و ابزار
خریدم و هفتهای یک روز میرفتم آتلیه ایشان و نقاشی میکردم. شاید دلیل این علاقه
از کارهایی که برای بچهها در طول عمرم نوشتم میآید. در قصههایی که برای کودکان نوشتم
هم همیشه رنگ و نقش، نقشی اساسی بازی میکند و همین برای من ایجاد کشش میکرد.
الان هم دوست دارم گلها را نقاشی کنم.
چه تفاوتها یا شباهتهایی بین شعر نوشتن و نقاشی کشیدن
وجود دارد؟
هر دو اینها برای من ارادی هستند. یعنی من مثل خیلیهای
دیگر منتظر نمیمانم تا الهه الهام بیاید و چیزی بگوید و من بنویسم. نه،من همیشه
به صورت ارادی این الهام را احضار میکنم. نقاشی هم همینطور است. مینشینم و
نقاشی میکشم. همین.
شعرهای شما فضای وهمآلودی شبیه خواب دیدن در گرگ و میش دارد.
نه واقعی است و نه خیالی. شاید بشود گفت حاصل و ترجمه یک نوع جادوست. نقاشیها چطور؟
آنها فرم و فضایی واقعیتگرا دارند یا...
نقاشیهایم هم دقیقاً همین شکلی است که شما به آن اشاره
کردید. عزیزانی که برای دیدن نقاشیهایم به نمایشگاه میآیند خواهند دید که ممکن
است نقاشی فقط دو تکه رنگ باشد و یک فضای به قول شما وهمآلود. نقاشی هم برای من
حاصل همان لحظههایی است که در شعر تجربه میکنم.
از کتابهای جدیدتان هم بگویید.
یک کتاب تازه و مبسوط دارم به نام «تابستان و غم» که
حاصل افسردگیهای من در سال گذشته است. همه را شعر کردهام و گذاشتهام توی این
کتاب ۴۰۰ صفحهای که
نشر چشمه آن را به تازگی منتشر کرده است. شعرها ساده هستند. من مثل خیلیها که بهعنوان
مثال از آرتور رمبو شعر ترجمه میکنند و ترجمهشان از شعر رمبو سختتر است عمل نمیکنم.
من ساده مینویسم با همان جهان خودم. هیچ علاقهای هم ندارم که به گذشته برگردم.
مگر قطار به عقب برمیگردد؟ نه، همیشه رو به جلو میرود. این شعرها هم همینطور
هستند. نه به عقب برمیگردند نه کدورت دارند. شفاف مثل شیشه هستند.