کد مطلب: ۱۲۵۸۹
تاریخ انتشار: دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۷

رمان پلیسی فرانسوی با چاشنی افسانه ضحاک ماردوش!

صادق وفایی

مهر:  دو سال پیش بود که همزمان با برگزاری نمایشگاه کتاب تهران، ترجمه یکی از رمان‌های معاصر ادبیات پلیسی فرانسه توسط انتشارات جهان کتاب به بازار نشر و نمایشگاه عرضه شد. این رمان با عنوان «پرواز لک‌لک‌ها» نوشته ژان کریستف گرانژه بود که با ترجمه عباس آگاهی عرضه شد و یکی از عناوین مجموعه پلیسی نقاب بود.

نویسنده ۵۶ ساله این رمان، خبرنگاری مستقل است که با رسانه‌ها و خبرگزاری‌های مختلف همکاری دارد و به نوشتن گزارش‌های مستند درباره مسائل محیط زیستی و وضع معیشت مردم، شناخته می‌شود. با استقبالی که از رمان مذکور شد، نویسنده نسخه فیلم نامه آن را هم نوشت و در سال ۲۰۱۳ یکی از کانال‌های تلویزیون فرانسه در قالب یک فیلم دو قسمتی، اقتباس تصویری این اثر را تولید کرد.  

گرانژه پیش از چاپ این رمان، گزارش‌هایی با عناوین «کلکته: مرکز دوزخ»، «خانه به دوش‌ها» و «سفر پاییزی» (تعقیب لک‌لک‌ها از طریق ماهواره) را به چاپ رساند. مسائل مستند و واقعیت‌هایی که در این گزارش‌ها وجود دارند، به خوبی در رمان «پرواز لک لک‌ها» مورد استفاده و بهره برداری نویسنده قرار گرفته‌اند. و این، نشان از دغدغه‌های جدی نویسنده درباره وضعیت اسف بار زندگی مردم در جایی مانند کلکته و همچنین اتفاقات زیست محیطی چون کوچ لک لک‌ها دارد.

تا وقتی که دومین قتل در جنگل‌های بلغارستان رخ نمی‌دهد، مخاطب وضعیت سردرگمی‌دارد و البته رمان هم جذابیت ندارد چون معلوم نیست قرار است با چه تیپ داستانی روبرو شویم. اما از صفحه ۱۲۱ که ماجرای الماس‌ها فاش می‌شود، متوجه می‌شویم که با یک تریلر سر و کار داریم. همان طور که می‌دانیم در یک تریلر داستانی، اصل ماجرا مشخص است و حوادث با سرعت زیاد از پی هم می‌آیند. قهرمان داستان هم باید مرتب به دنبال سرنخ‌هایی که به دست می‌آورد برود تا در نهایت به پیشینه نتیجه و دلایل اتفاق اصلی برسد. از این جهت، رمان «پرواز لک لک‌ها» با «دست سرنوشت» ِ گیوم موسو دیگر نویسنده ادبیات پلیسی فرانسوی زبان، شباهت زیادی دارد.

به هر حال، در صفحه ۷۷ رمان هم مخاطب باهوش و جدی ادبیات پلیسی می‌تواند مساله الماس‌ها را حدس بزند و درباره موضوع قاچاق الماس، گمانه زنی‌هایی داشته باشد. بد نیست به این نکته هم اشاره کنیم که «پرواز لک لک‌ها» یک تریلر موفق است. چراکه با وجود ماهیت تریلرگونه اش، توانایی غافلگیری مخاطب را تا حدودی دارد و علاوه بر مساله قاچاق الماس، یک موضوع جنایی دیگر را که ریشه در مسائل عاطفی و خانوادگی دارد، رو می‌کند. علت این هم که این رمان را در وهله اول، پلیسی و سپس تریلر می‌خوانیم، این است که شخصیت لویی آنتینوش یا همان راوی، با وجود این که یک مرد معمولی است، در حکم شخصیت کارآگاه داستان عمل می‌کند و اوست که گره‌های کلاف‌های معمایی را باز می‌کند؛ در حالی که در داستان پلیس بین الملل یا بازرسان و ماموران قانون از کشورهای مختلف حضور دارند.

در صفحه ۸۸ کتاب، ضرباهنگ پیش روی اتفاقات، از آن چه حدس می‌زدیم تندتر می‌شود و پس از گذشت اتفاقات نسبتاً تکان دهنده و هیجان انگیز، چند صفحه از رمان به طور سریع و غافلگیرکننده پیش می‌رود. این اتفاق در مقاطع دیگر و همچنین فینال اثر هم که مرحله رویارویی با شخصیت اهریمنی قصه یا به قول خودمان غول مرحله آخر است، اتفاق می‌افتد و نویسنده در این لحظات، لحن روایت خوبی دارد.

یکی از جذابیت‌هایی که نویسنده سعی کرده از آن استفاده کند و همین عامل هم یکی از دلایل اقتباس تصویری از آن شده، حضور شهرها، کشورها و اقلیم‌های مختلف در رمان است. ژان کریستف گرانژه در این رمان از پاریس، سوئیس، اسرائیل، کشورهای آفریقایی و در نهایت کلکته استفاده کرده و رفتارشناسی مردم و اخلاق و رفتارشان را هم توصیف کرده است؛ به عنوان مثال، رفتار عصبی و خصمانه مردم اسرائیل که هر لحظه منتظر حمله‌ای از جانب دیگری هستند و یا مردم بی نوا و فقیر کلکته که در نکبت زندگی می‌کنند. در صفحه ۱۰۷ کتاب، بالاخره گذشته موهوم شخصیت راوی به طور صریح بیان می‌شود. این نشان می‌دهد که نویسنده هنگام نوشتن داستان، کاملاً با حواس جمع و تمرکز عمل کرده است؛ چراکه می‌داند در کجا حقایق را برملا کند و اگر تا این مقطع، اطلاعاتی درباره گذشته قهرمان قصه نداده، دیگر وقتش است و باید مسائلی را با مخاطب داستان در میان بگذارد. اما در صفحه ۱۰۷ هم، همه اطلاعات با صراحت بیان نمی‌شوند و ژان کریستف گرانژه باز هم جایی را برای افشا در صفحات بعدی در نظر گرفته است.

از صفحه ۱۵۷ اطلاعاتی در حد حدس و گمان به مخاطب داده می‌شود تا درباره گذشته قهرمان داستان حدس‌هایی بزند. به عنوان مثال، «از لحظه رسیدنم به بانگی، فکری عذابم می‌داد. این کشور رام نشده، در سال‌های کودکی‌ام "کشورِ من" بوده است. گوشه‌ای از جنگل که در آن جا بزرگ شده، بازی کرده بودم، خواندن و ننوشتن آموخته بودم. چرا پدر و مادرم به این جا آمده، در دوردست‌ترین منطقه افریقا سکنی گزیده بودند؟» از همین جاست که مخاطب با خود فکر می‌کند ماجرای لک لک‌ها و بوهم، شاید ریشه در گذشته راوی دارند. البته نویسنده همان طور که گفتیم، همه چیز را یک جا برملا نمی‌کند و باید در صفحات بعدی صبر کرد و دید چه تصمیمی‌می‌گیرد. درباره این رویکرد می‌توانیم به صفحات بعدی و صفحه ۱۸۳ اشاره کنیم که یک نتیجه مهم از این اطلاعات قطره چکانی داده می‌شود: «چرا زودتر متوجه نشده بودم؟ دزدان قلب با هلیکوپتر سفر می‌کردند.» و با این جمله، یک بخش از رمان تمام و بخش بعدی آغاز می‌شود. در صفحه ۲۵۴، رمان به جایی می‌رسد که مخاطب حرفه‌ای ادبیات پلیسی یا فیلم‌های پلیسی و وحشت، به یاد نقطه اوج فیلم «قلب فرشته» با کارگردانی آلن پارکر و بازی رابرت دنیرو می‌افتد که با اقتباس از رمان «سقوط فرشته» ساخته شد. یعنی نویسنده با شیوه‌ای که در پیش می‌گیرد، و بیانی که راوی داستان دارد، مخاطب متوجه می‌شود که گویی در یک دور تسلسلی، قهرمان به دنبال خودش یا گذشته تاریک خودش بوده است. البته در این باره هم در صفحات پیشین کدها و نشانه‌هایی ارائه شده است.

از نظر زبان داستان و روایت هم ژان کریستف گرانژه رندی‌های خوبی دارد. مثلاً در صفحه ۲۰۳ جایی که سلاحش را مسلح کرده و قصد رفتن و تسویه حساب دارد می‌گوید: «موقعی که جلد تپانچه‌ام را می‌بستم، تینا به من نزدیک شد و دست‌هایش را به گردنم انداخت. فهمیدم که صحنه نهایی، صحنه عزیمت جنگجو و باقی گذاشتن دلبستگی‌ها، فرا رسیده است. لحظه‌ای که ازهزاران سال پیش، در همه نقاط دنیا، به همه زبان‌ها تکرار شده است.» در این زمینه، در یکی از سطور کتاب هم نامی‌از خلیج فارس برده می‌شود که باید دید نویسنده، خود از این نام استفاده کرده یا مترجم این واقعیت تاریخی را رعایت کرده است!

به هر حال، تاثیرگذارترین واقعیتی که راوی داستان برای مخاطب رو می‌کند، حقیقتی نزدیک به داستان ضحاک ماردوش است. لویی آنتینیوش متوجه می‌شود قاتل مرموزی که دنبالش می‌گشته، در واقع پدر خودش است که به عنوان یک دکتر دیوانه قلب‌های یک گروه از انسان‌ها با گروه خونی و گروه نسوجی خاص را می‌دزدد تا در عمل جراحی پیوند قلب از آن‌ها استفاده کند. مانند داستان ضحاک ماردوش که باید جوانان بی گناه را می‌کشتند و مغز سرشان را به خورد مارهای دوش او می‌دادند، پزشک جنایتکار نیز مرتب قلب‌هایی را به پسر بیمارش پیوند می‌زند تا او زنده بماند. تنها راه چاره قطعی هم قلب شخصیت راوی است که یک عمر بدون خبر از این ماجرا، از پدرش دور نگه داشته شده است. یعنی در سال‌های دور پزشک دیوانه قصد انجام پیوند قلب لویی با برادرش را داشته است. «ازین زمان به بعد، سنی سیه قلب‌ها رو می‌دزده و اون‌ها رو روی بچه باقی مانده‌اش پیوند می‌زنه و این پسر از حدود سی سال پیش، این جوری داره جون می‌ده.» با یک مطالعه تطبیقی می‌توان پیرزنی که این داستان را برای لویی تعریف می‌کند، به پیرهای دانای افسانه‌ها؛ سنی سیه را به شخصیت اهریمنی و ضحاک افسانه‌ها؛ برادر مفلوک لویی را به قربانی زندانی شده در قلعه اهریمن و خود لویی را قهرمان و پهلوان افسانه‌ای دانست که باید اهریمن و نیروی شیطانی را از بین ببرد.

صحبت از فیلم «قلب فرشته» و رمان «سقوط فرشته» شد. اما وقتی کار رمان «پرواز لک لک‌ها» به این جا می‌رسد، کلیدواژه‌هایی چون «مطب جهنمی»، «دکتر اهریمنی» یا «دکتر کالیگاری» به ذهن مخاطب می‌رسد. «مطب دکتر کالیگاری» همان طور که می‌دانیم از آثار شاخص سینمای اکسپرسیونیستی آلمان و همچنین از اولین فیلم‌های ژانر وحشت سینما و درباره شخصیت یک دکتر شیطانی است. از این جهت، رمان «پرواز لک لک‌ها» هم یک شخصیت دکتر شیطانی دارد و تلفیق جسورانه واقعیت، فانتزی و افسانه، موجب باز بودن دست نویسنده برای خلق لحظات هیجان انگیز و جذاب شده است. به علاوه این مجال را به او داده تا برای داستانش، یک فینال و مواجهه نهایی طراحی کند که پس از آن، آرامش به شخصیت اصلی و قهرمان بر می‌گردد؛ البته با از دست دادن مادر، برادر و رسیدن به واقعیت تلخ.

خواندن رمان «پرواز لک لک‌ها» تجربه‌ای خوب برای مخاطبان جدی ادبیات پلیسی است تا با نوشته‌های این ژانر و همین طور ژانر تریلر در سال‌های میانی دهه ۱۹۹۰ آشنا شوند.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST