کد مطلب: ۱۲۶۶۳
تاریخ انتشار: سه شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۷

پلی میان تصوف و شریعت

دکتر آمنه ابراهیمی

ایران: در محوطه آستان قدس رضوی، نزدیک مسجد گوهرشاد در گوشه‌ای مردی بزرگ آرام خفته است. او را بنا بر وصیتش در جایی که درس می‌داده به خاک سپرده‌اند. مردی که در زمانه خود و حتی تا به امروز از شگفت‌ترین شخصیت‌های سیاسی و مذهبی، ادب و هنر و علم ایران است. «بهاءالدین محمد بن حسین عاملی» که بعدها به شیخ بهایی شهره شد، در ۱۵۴۶ میلادی برابر با ۸ اسفند ۹۲۵ هجری شمسی در بعلبک متولد شد. سیزده ساله بود که کوهستان سرسبز و شاداب لبنان را بر اثر جور حاکمان، با خانواده ترک کرد و به ایران و شهر قزوین مهاجرت کرد. در همین سن او رساله‌ای مذهبی را با خط خود می‌نگارد. بر اساس اسناد، او تا شانزده سالگی کتاب‌هایی را به خط خود نسخه‌برداری می‌کند و این همه از شوق و شور او به علم اندوزی حکایت می‌کند. شوق و شوری که او را به عالمی ذوفنون مبدل کرد. گستره علم او از فقه و حدیث تا فلسفه و نجوم و ریاضی و هندسه و فیزیک و مهندسی را در برمی‌گیرد. کسی که در عین حال که از جمله عالمان بزرگ مذهبی است به تصوفی اصیل نیز گرایش دارد و صوفیان ناقص و کامل نمای عصر خود را نقد می‌کند.
از جمله دیگر وجوه حضور او در این عصر طراحی سازه‌های باشکوه و سحرانگیزی است که بیننده را برجای میخکوب می‌کند. گویا طراحی میدان نقش جهان و حمامی که با یک شمع گرم می‌شود، منارجنبان و گنبد مسجد جامع عباسی و شبکه آبرسانی شهر اصفهان و طراحی قنات زرین کمر نجف آباد از تفکر شیخ بهایی سرچشمه یافته است. از شیخ کتب بسیاری بر جای مانده است. تعدد و تنوع آن چنان است که می‌توان او را در شمار یکی از شگفت‌انگیزترین عالمان تاریخ ایران قرار داد. توانایی او در نوشتن تا بدان حد بود که می‌توانست برای مبتدیان، متوسطان و عالمان، آثاری را به رشته تحریر درآورد که با درجه علم آنها همخوانی داشت.
شیخ بهایی افزون بر نگارش آثار مختلف اعم از نثر و نظم شاگردانی را همچون «محمد بن ابراهیم شیرازی» ملقب به ملاصدرا و «ابن خاتون عاملی» داشت که در نوع خود از حکما و دانشمندان برجسته بودند. جالب آنکه همسرش دختر «زین‌الدین علی» شیخ‌الاسلام پایتخت همچون پدر و همسر در علوم عربیه و فقه و تفسیر و حدیث متبحر بود و گفته شده که زنان در مجالس او درس می‌خواندند.
شیخ بهایی بنا به گفته «اسکندر بیک‌منشی» مؤلف کتاب عالم آرای عباسی پس از «شیخ علی منشار» به شیخ الاسلامی اصفهان دست یافته و در واقع در امورشرعی این شهر به نوعی وکالت می‌یابد. در همین زمان است که شوق زیارت خانه خدا در دل او موج برداشته و با چند درویش به سفری دور و دراز در عراق عرب و شام و مصر و بیت المقدس رهسپار می‌شود. در این سفرها به خدمت عالمان و صوفیانی می‌رسد و به قول اسکندربیک« اکنون در عالم ظاهر و باطن سرآمد روزگار است و در شعر مخصوصاً مثنوی به روش ملای روم زبردست است.»
زندگی او چنان با وارستگی و کرم، قناعت و اشتغال به امور دینی، دانش، فروتنی و کرامات و محاسن اخلاقی گره خورده است که مردم را به سمت و سوی داستانسرایی درباره او سوق داده است. قصه‌هایی که مردم روزگار او را به حضورش دلگرم می‌ساخته است. شیخ در این داستان‌ها گاه در کنار «شاه عباس اول» و شخصیت اسطوره گون اوست. اغلب داستان‌ها با بن‌مایه‌هایی از واقعیت، خصوصیاتی از شخصیت او را بیان می‌کنند. خصوصیاتی که در هر کس یافت نمی‌شود و شیخ را نیز همچون اسطوره‌ای تکرارناپذیر در حافظه عامه ثبت و معرفی می‌کند و آن را به تاریخ مردم می‌سپارد. گرچه برخی بر این نظرند که شیخ در زمانه خود چندان مورد نظر عامه مردم نبوده و توجه مردم به او در دوران قاجاریه است. دورانی که مردم در نبود شخصیت‌های بزرگ به گذشته پرافتخار خود و عالمی چون شیخ بهایی می‌اندیشیدند و از این‌رو درباره‌اش قصه می‌ساختند و دلخوش به گذشته باشکوهشان، غم و رنج خود را پس می‌زدند، اما دراین میان روایاتی که ظاهراً از زبان خود او بازگو شده است می‌تواند زمینه داستانسرایی‌های عامه را در عصرش فراهم کرده باشد.
از جمله آن روایتی است که ذیل گفتمانی صوفیانه از زبان خود او نقل شده است: «پدران ما در جبل عامل پیوسته عبادت می‌کردند و از اصحاب کرامات بودند و جدم شمس‌الدین گفت که جده من نیز کرامت می‌کرد و روزی که برف می‌بارید و فرزندان نان نداشتند و گرسنه بودند مشتی برف داشت و در تنور افکند و پس از چندی نان بریان شد.»
 این جملات ازمؤلف روضات‌الجنات از زبان «محمدتقی مجلسی» بیان شده است و چنان که روشن است به تصویر خاندان شیخ بهایی در هاله‌ای قدسی کرامتی شگفت‌انگیز می‌بخشد. کرامتی که در این روایت شامل احوال زنی است. زنی که می‌تواند از بطن خود فرزندانی به دنیا آورد که همچون مادر واجد این صفت باشند. این است که در داستان‌های مرتبط با شیخ به او نیز کراماتی نسبت داده‌اند که شخصیتش را حائز جلوه‌هایی از اتصال به عالم بالا و قدسی می‌کند.
 این درحالی است که زمانه او پر است از صوفیان ناتمام و ناقصی که مورد هجمه انتقادها هستند. اما شیخ بهایی از جمله عالمانی است که آشتی‌جویانه به تصوف و شریعت می‌نگرد و خود در آثارش به نحوی برای جمع کردن فقه و عرفان تلاش می‌کند. او در سر سودای صوفی شدن محض را می‌پرورد و از این روست که با همه روی‌آوری‌هایش به عالم سیاست و زمانی که با تهمت‌ها و خرده گیری‌هایی مواجه می‌شود، دردمندانه در کشکول خود پرده از حرف دل خود برمی‌دارد: «اگر پدرم از بلاد عرب به دیار عجم نیامده و با سلاطین معاشرت نیافته بود من اتقی و ازهد ناس بودم لکن پدرم مرا از آن بلاد بیرون آورد و در بلاد عجم مقیم ساخت و من با اهل دنیا معاشر شدم من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم. از آمیزش با اهل دنیا حاصلی جز قیل و قال و بحث جدال به‌دست نشد و کارم بدانجا کشید که هر نادانی به معارضه من برخاست.»
از جمله روایاتی زنده که به شیخ بهایی نسبت می‌دهند تا او را عالمی صوفی و واقف بر عالم سر و صاحب کرامت تصویر کنند این است که مردم محله بیدآباد در شمال اصفهان خود را از اعقاب بهایی می‌دانند و به کار سفید آب ساختن مشغولند. کاری که می‌گویند از شیخ به آنها آموخته شده و در آن رازی نهفته است که نسل اندرنسل به آنها رسیده است. روایتی دیگر نیز به جامی مسین و کهنه در حمام شیخ مرتبط است. حمامی که در آن زنان بوسیله آن جام آب چله بر سر می‌ریزند تا از سترونی و نازانی درآیند و بتوانند فرزنددار شوند. مردم بر این باورند که جام مزبور دارای خاصیتی است که از شیخ بدان منتقل شده و از این‌رو اثرگذار است. شیخ با نوشتن آثاری چند نیز در دل و جان مردم جای باز کرد از جمله این آثار فالنامه‌ای است که زندگی مردم را متأثر می‌کرد. مردمی که شیخ را به‌عنوان کسی که از عالم دیگر و آینده خبر دارد می‌نگریستند. در فالنامه بهایی درباره دیدن سلاطین وقت، نقل مکان، حال غایب و مسافر، ساختن بنا و عمارت، زناشویی، مسافرت، زراعت، صاحب فرزند شدن، پسر یا دختر بودن حمل، عاقبت حال بیمار و... فال‌هایی وجود دارد و چنان که روشن است موضوعات مطرح شده مواردی است که با زندگی روزانه مردم پیوند دارد و از این‌رو کاربرد این فالنامه را نزد مردم بیشتر می‌کرده است. افزون بر این جالب است بدانیم که پختن نان سنگک برای نخستین بار و ساختن حلوا شکری و پختن فرنی نیز بنا بر روایت‌های گوناگون به شیخ بهایی نسبت داده شده و بدین سبب یکی دیگر از دلایل نفوذ او بر دل و جان عامه مردم را می‌توان به روشنی دریافت.
سرانجام و مرگ شیخ بهایی نیز با روایاتی گره خورده است که چهره صوفیانه او را بازگو می‌کند. علامه مجلسی نقل کرده است که «روزی با وی به زیارت قبر بابا رکن‌الدین در اصفهان رفتیم، چون بدان قبر رسید، آنجا بایستاد و سپس مرا گفت: شنیدی که این قبر با من چه گفت؟ گفتم نه. گفت می‌گوید چرا نمی‌آیی و از آنجا به خانه رفت و در را به روی خویش بست و شش ماه بعد درگذشت.»
 شاه عباس در این زمان در ییلاق بود. در۸ شهریور ۱۰۰۰ هجری شمسی جنازه شیخ را اعیان شهر برداشته و وقتی به میدان نقش جهان رسیدند جمعیت کثیری در میدان جمع شده بودند به طرزی که جا نبود. بالاخره پیکر شیخ را در مسجد جامع عتیق با آب چاهی غسل دادند و در بقعه منسوب به امام زین‌العابدین گذاشتند تا بعد طبق وصیتش به جانب مشهد برند.
رفت چون شیخ ز دار فانی
 گشت ایوان جنانش ماوای

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST