ایران:
«هنوز از پس این سالها، برایم هر کتابـی بـه مثابـــه فرزنـــــدی
تـــــازه متولدشده میماند و منتظـرم تــا از چاپخانه و صحافی به دستم برسد.»
رضا یکرنگیان
«رضا یکرنگیان» که فردا ۷۳ ساله میشود و
نزدیک به چهل سال است که در عرصه نشر فعالیت میکند. زاده مشهد است و سالهای
تبعید پدر را در کرمان تجربه کرده اما در خانه کوچه آبشار در محله دروازه دولاب
تهران رشد یافته است. در ۱۴ سالگی وارد هنرستان آزاد موسیقی ملی زیرنظر
محمدعلی امیرجاهد شد که شش سال به طول انجامید و او در ارکستر هنرستان سمت
سولونوازی را عهده دار بود. مدتی را در نیروی دریایی گذراند و بعد هم مدیر مالی یک
شرکت شد. اما چون زیر بار حسابسازی در آن شرکت نرفت، بیرون آمد.
اگرچه ورودش به کتاب، شاید از سر اتفاق بود اما تداوم یافت.
سال ۱۳۵۲ به توصیه جلال فهیمهاشمی؛ مدیر تولید انتشارات امیرکبیر وارد
انتشارات شمارگانه که متعلق به نوه عمویش بود، شد. مدتی و تا سال ۱۳۶۰ کتابفروشی پیمانِ نو در بازارچه کتاب واقع در خیابان انقلاب را داشت و در
نهایت سال ۱۳۶۴ انتشارات خجسته را بنیان گذاشت و نخستین کتابی که به طبع
رساند، «سرگذشت حسن صباح و جانشینان او» به قلم خواجه رشیدالدینفضلالله همدانی و
به تصحیح سیدمحمد دبیرسیاقی بود. او درباره بهترین کتابی که چاپ کرده، گفته است:
«طبیعتاً من به همه کتابهایم علاقه دارم، اما در بین آنها کتابهای تاریخی را
بیشتر دوست دارم. در بین کتابهای تاریخی نیز به کتاب دو جلدی «کتابفروشی» آقای
ایرج افشار بیشتر از بقیه علاقه دارم.»
یکرنگیان از سال ۱۳۷۵ وارد اتحادیه
ناشران و کتابفروشان شد و خدمات بسیار کرد. او شاید کتاب زیاد چاپ نکرده باشد اما
در فعالیت صنفی منشأ آثار بوده و از دل و جان مایه گذاشته است و همواره عقیده
داشته و دارد که برای پیشرفت باید یک حرکت جمعی و واحد را پیش برد.
گرامیداشت «رضا یکرنگیان»؛ ناشر، کتابفروش و فعال صنفی، امروز
ساعت ۱۸ در تالار استاد شهناز خانه هنرمندان ایران واقع در خیابان
طالقانی، خیابان موسوی شمالی(فرصت) برپا میشود.
او در جایی، از خاطرات خود گفته که مرور آن خالی از
اشکال است: «من سالها پیش از آنکه به عنوان «ناشر» فعالیت کنم، از حدود سال ۱۳۳۹ شیفته این حرفه بودم. ۱۵ ساله بودم و دبیرستانم در خیابان شاهآباد
واقع بود و آنجا هم که در آن زمان، مملو از کتابفروشی بود. وقتی بین ساعت 11 و نیم
تا ۲ بعدازظهر که وقت استراحت بین شیفت صبح و عصر مدرسه بود، به
کتابفروشیهایی چون امیرکبیر، طهوری، نیل، زوار، یساولی و اندیشه سر میزدم. همان
زمان هفتهای، چهار شب به دفتر مجله موزیک ایران میرفتم که بهمن هیربد منتشرش میکرد
و به اصطلاح پادویی میکردم؛ کلیشههای گراورها را به چاپخانه میدادم و فُرمها
را میگرفتم یا آنکه مقالهها را از نویسندگان میگرفتم و میآوردم، او هم در
ماه، پولی به عنوان کمک هزینه به من میداد. در همین حین، البته در چاپخانهها
یا نزد ناشرانی که نامشان را بردم، نمونهخوانی، تصحیح و شناخت حروف را آموختم».