کد مطلب: ۱۴۳۰۲
تاریخ انتشار: چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۷

گذر از واقعیت با کلمات

رویا دستغیب

مدیریت ارتباطات: داستان کوتاه نوعی نوشتار ادبی خلاقه است که در عرصه‌ی ادبیات جهان دیر بدان پرداخته شده است. این نوع ادبی، به شکل و الگوی امروزی در قرن نوزدهم ظهورکرد. ادگار آلن پو و گوگول، پیش‌کسوت‌های داستان کوتاه بودند و بعد از آن‌ها نویسندگانی توانمند مانند تورگنیف، گوستاو فلوبر، تولستوی، گی‌دو موپاسان، چخوف و هنری جیمز و بسیاری دیگر در این عرصه داستان‌های با ارزشی پدید آوردند. رومانتیسیسم نقشی کلیدی در شکوفایی داستان کوتاه قرن نوزدهمی داشته است و بار حساسیت اروپایی را بر دوش دارد. کلمه ناول که در انگلیسی به معنی رمان است و نوول که در فرانسه به معنی داستان کوتاه است از رومانتیسیسم می‌آید. در اوایل ظهور این نوع ادبی، منتقدان از جدی گرفتن آن سر باز می زدند. اما با درخشش داستان‌های کوتاه قدرتمند، جایگاه این نوع ادبی در ادبیات جهان تثبیت شد. بروز جنگ جهانی اول و دوم و صنعتی شدن هر چه بیشتر جوامع، دوران مدرنیته را همراه کرد با تنش و اضطراب در فردیتِ اقشار مختلف مردم و شکل گرفتن شکافی بین ذهن و جسم که این بار، نه جسم بود که فرد را محدود می‌کرد، بلکه ذهن بود که با تسلط بر جسم، میل و اشتیاق جسم را به بند می کشید. ذهنی که مملو بود از داده‌های متناقض جامعه. در این دوره بود که داستان کوتاه توانست این اضطراب و بی‌تابی را با فشردگی و ایجاز بیان کند. نویسندگانی مانند جیمز جویس، کافکا، همینگوی، سلینجر، بورخس و بکت و دیگران توانستند با خلاقیتی شگفت و حرکت در گستره‌ای وسیع‌تر از تعاریف داده شده، آن را در ادبیاتِ مدرن جهان تثبیت کنند. تحولی که در این دوره با فروید در علم روانشناسی و شاگردانش لاکان و یونگ و..... ادامه پیدا کرد، باعث شد فلسفه و روان کاوی و ادبیات در هم تنیده شوند و داستان کوتاه را متحول نمایند. به طور کلی، تغییرات اساسی این دوره مرزهایی را که دور ادبیات داستانی کشیده شده بود، به حالت تعلیق در آورد. پیشرفت های علمی و تکنولوژیکی پیاپی، زمان را دچار پیچشی تند کرد و از خط خود بیرون انداخت. مردمان، غوطه‌ور در زمان، نه با ساعت ها، بلکه با چند هزارم ثانیه سر و کار پیدا کردند و این اندازه‌گیری‌های دقیق، حرکت عقربه‌های ساعت را در جوامع سرعت بخشید و زمان، روند خطی با ریتم یکسان خود را از دست داد. این روند، نوع زندگی و ارتباطات مردمان را تحت تاثیر عمیقی قرار داد.

شیوه در جهان بودن و داستان کوتاه

 امروزه انسان مدرن با شکافی عمیق در صحنه واقعیت پیرامونش رو در روست و تحمیل ارتباطات فزاینده او را به سوی بحرانی در ارتباطاتش می‌راند. این شیوه در جهان بودن فرصت تجربه کردن و تامل را از ما گرفته است. وقایع مهم که وضعیت و موقعیت حال و آینده ما را می‌سازند، تقلیل یافته‌اند به تصاویری همراه با کلماتی بی‌معنا که بی‌وقفه از جلوی روی‌مان می‌گذرند. حیات بیولوژیک و ذهنی انسان امروز متاثر از زمانی به‌شدت متراکم، ولی در عین حال سریع به بُعد تازه‌ای از واقعیت سوق داده شده است. حالا دیگر ما سوار بر خطوط صوت و نور، دونده‌هایی از نفس افتاده در عرصه‌ی فضای مجازی هستیم. این امر همان‌طور که در تمام اشکال هنری تغییر ایجاد کرده، در نوع ادبی هم از تعداد رمان‌های چند جلدی کاسته است و نویسنده‌ها دیگر دست از شاخ و برگ دادن به روایت‌های‌شان برداشته‌اند. شخصیت‌های داستانی امروز، به ساخته و پرداخته شدن تن نمی‌دهند، زیرا شخصیت‌ها دیگر هویتِ منسجمی ندارند که نویسنده بخواهد در روایت داستانی‌اش به خواننده عرضه کند. این روزها تنها راه گفتن از واقعیتی که برای ما ساخته و پرداخته شده، عبور از آن است، زیرا حرکت در سطح واقعیت نویسنده را به دام کلیشه‌ها می‌اندازد. در این دوره است که حساسیت‌های نویسنده او را به سوی نوشتن رمان کم حجم و داستان کوتاه می‌راند. در جوامع صنعتی و پساصنعتی و گره خوردن ذهن و جسم مردمان با تکنولوژی، داستان کوتاه یا حتی داستان کوتاه کوتاه می‌تواند نمود نوع ادبی باشد که هنوز برای تغییر بسیار جا دارد. پل ریکور می‌گوید: «فقط ادا شدن مضاعف داستان و تاریخ، تجربه زمان‌مند ما را به زبان می‌بخشد. داستان، واقعیت را می‌گوید، اما به راهی متفاوت از تاریخ. در یک کلام، داستان و تاریخ یکدیگر را کامل می‌کنند، و این کامل کردن برای این‌که زمان انسانی را بیندیشیم ضرورت دارد». و باز در جایی دیگر می‌گوید: «چگونه کنش داستان گفتن می‌تواند زمان طبیعی را به زمان ویژه انسانی که فروکاستنی به زمان ریاضی، زمان گاهنامه‌ای یا زمانِ ساعت نیست، تبدیل کند».

 موقعیت‌های سیالی که درک انسان امروز را از زمان دگرگون می‌کنند، باعث خلق اشکال تازه‌ای از روایت شده‌اند. به همین دلیل، داستان کوتاه هم مانند رمان توانسته است هماهنگ با الزامات زمانه در فرم و محتوا متحول شود تا نویسندگان بسیاری به این فرم ادبی روی بیاورند. داستان کوتاه می‌تواند تکه‌ای از واقعیت باشد که کنش‌های شخصیت‌هایش حول محوری مرکزی شکل می‌گیرد، اما در هر حال مثل تمام هنرهای دیگر با جهشی که در نوع ارتباطات ما به وجود آمده و تغییر وضعیت و موقعیت‌مان در جهان، این نوع ادبی هم به داشتن شکلی واحد تن نمی‌دهد، بلکه خواهان تغییر و دگردیسی است. در مقایسه با روایتِ رمان که با شبکه معنایی وسیعی که می‌آفریند و خواننده را در بر می‌گیرد، داستان کوتاه تلنگری است عمیق و تاثیرگذار به حساسیت‌های ما. داستان کوتاه از درون یک زخم یا شکافی که بین انسان و اتفاقات روزمره فاصله انداخته بیرون می‌آید و زمانی کوتاه در مقابل چشمان‌مان می‌درخشد و ناپدید می‌شود، اما جای ضربه‌اش به عمق جان ما می‌نشیند. داستان کوتاه ما را در میانه یک صحنه‌ی ممکنِِ از پیش بوده که بعد از آن هم خواهد بود قرار می‌دهد و صریح و عمیق، روایتش را که تبلور یک واقعه است، نشان‌مان می‌دهد. پس، ایجاز در آن مهم است و از این رو به شعر نزدیک‌تر است تا رمان. داستان کوتاه چنان روایتش را شفاف و فشرده می‌گوید که در بازتابش ما می‌توانیم ناگفته‌ها را هم به همان روشنیِ گفته‌ها ببینیم. در اصل، این نوع روایت ادبی نیازی اساسی به آغاز و پایان ندارد و فقط می‌تواند میانه‌ای باشد فروزان از خلق یک رویداد. داستان کوتاه در شروع عصری جدید که آبستنِ دو جنگ جهانی اول و دوم برای بشر بود، متولد شد، زمانه‌ای که توجه نویسنده‌ها، که بهترین نمونه‌اش گوگول با داستان کوتاهش به نامِ شنل است، به اقشار فرو دست و معضلات اجتماعی و سیاسی جامعه‌شان جلب شد و داستایوسکی گفت: «همه‌ی ما از زیر شنل گوگول بیرون آمده‌ایم». اما بعد از سر گذراندن دو جنگ اول و دوم، در جهان‌بینی نویسنده‌ها تغییر اساسی رخ داد و اشکال هنری درخشانی پدید آمد که حاصل این دوره متشنج است. نویسنده‌های خلاقی با نوشتن داستان‌های کوتاهی که تپش سریع نبض زمانه‌شان را در خود داشت، به تحول داستان کوتاه در این دوره یاری رساندند.

داستان کوتاه نوعی دیگر از مواجهه

خواننده داستان کوتاه باید ذهنی تیزبین و پویاتر از خواننده‌ی رمان داشته باشد، به این علت که با اندکی از داده‌ها و مجموعه‌ای از غیاب‌ها سر و کار دارد. نویسنده داستان کوتاه به بندبازی در گستره‌ی تخیلات و درکی عمیق از واقعیتِ جهانِ پیرامونش نیاز دارد. زبان در این نوع ادبی چالاک و فرز است و در دست نویسنده‌ای توانمند می‌تواند محدودیت‌هایش را پشت سر بگذارد. داستان کوتاه با روایتی موجز و بُرنده توان ایجاد شکاف در واقعیتِ داده شده‌ای را که مانند پوششی سنگین روی زندگی‌مان افتاده دارد. او با نوشتنِ روایت داستانی‌اش، اول باید از خود بگذرد. داستان نه در نویسنده، بلکه در جایی بیرون از او شکل می‌گیرد. نویسنده خوب می داند که با کنش نوشتن تزلزلش را بیان می‌کند. به قول موریس بلانشو: «زبان جز با خلا آغاز نمی‌شود، هیچ کلام و یقینی حرف نمی‌زند، کسی که بیان می‌کند چیزی کم دارد. نفی به زبان پیوند خورده است».

نویسنده کلمات را با چنگ و دندان از میان گوشت و خونش بیرون می‌کشد. هر اثر هنری از درون گسست بین ذهن و بدن بیرون می‌آید و هیچ وقت نمی‌توان نقش بدن را از این فرآیند حذف کرد. فقط آثار تصنعی‌اند که فقط تراوشات ذهن هستند. بستر اثر هنری گوشت و پوست و خون و استخوان انسان است و تاثیرش نه فقط روی ذهن، بلکه روی جسم هم هست. ایتالو کالوینو در کتاب شش یادداشت برای هزاره‌ی بعدی در باره‌ی داستان‌های کوتاه خورخه لوئیس بورخس می‌نویسد: «کارهای بورخس را دوست دارم زیرا هر یک از قطعاتش نمونه‌ای از جهان یا نمونه‌ای از یکی از خصیصه‌های جهانند. بی‌انتهایی، بی‌شماری، زمان ابدی یا حاضر یا دَوَرانی». تمام نوشته‌های بورخس محدودند به یکی دو صفحه، با نمونه‌ای از ایجاز بیانی. یا در جایی دیگر در همان کتاب: «فکرهایی که بورخس درباره زمان در داستان باغ گذرگاه‌های هزارپیچ مطرح می‌کند ـ که هر یک فقط در چند خط گنجانده شده‌اند(یا تقریبا پنهان شده اند) ـ  بدین ترتیب‌اند: نخست پندار یک زمان دقیق، زمانی کمابیش مطلق و ذهنی».

داستان‌های بورخس در تک‌تک اجزای‌شان متراکم و متمرکزند. شاید ساختاری متمرکز روی یک خلا، جای خالی‌ای است که در پشت کلمات پنهان شده و آن‌ها را به صدا در می‌آورد؛ همان طور که کلمات از حفره دهان ما بیرون می‌ریزنند، یا احساس خشم و ترس و لذت مان با اصواتی بی‌معنا راه به بیرون از ما باز می‌کنند، در داستان کوتاه در چند صفحه ما می‌توانیم به جهانی محتمل دست پیدا کنیم. ایتالو کالوینو همچنین از لئوناردو داوینچی می‌گوید: «یادداشت‌های لئوناردو مستندات فوق‌العاده‌ای از مبارزه با زبان‌اند. زبانی پُر گره و درهم که از آن به جست‌وجوی غنی‌ترین، ظریف‌ترین و دقیق‌ترین بیان می‌رود و ا‌ین‌که او چه نیرویی را صرف نوشتن می‌کند، نیرویی که به منزله ابزاری از شناخت و عمل به کار رفته و همچنین، در مورد کتاب‌هایی که می‌خواسته بنویسد، بیشتر روند جست وجوی آن برایش جالب بوده تا اینکه چیزی بنویسد و آن را منتشر کند، به طور نمونه از حکایت آتش، پس از یک تعریف کوتاه(آتش از اینکه زیر دیگی از آب قرار گرفته ناراحت بود، چون خود را عنصر برتر می‌دانست، پس شعله‌هایش را بالاتر و بالاتر برد، تا جایی که آب به جوش آمد، سر ریز شد و آتش را خاموش کرد). لئوناردو آن را بر سه ستون موازی نوشت، سه روایت پشت هم، که چگونه از زغالی کوچک، شعله‌ای جرقه می‌زند، مشتعل می‌شود و همه چیز را فرا می‌گیرد، اما لئوناردو انگار خیلی زود متوجه می‌شود که حدودی برای نقل جزئیات، حتی در تعریف ساده‌ترین قصه‌ها وجود ندارد. پس قصه را درز می‌گیرد. او می‌داند که می‌توان از تکه‌چوبی که در اجاق آشپزخانه مشتعل می‌شود، قصه‌ای ساخت که تا بی‌نهایت برود».

شاید حالا بشود گفت که داستان کوتاه نوعی درز گرفتن است البته باید متوجه بودکه اصولا هیچ‌وقت خلاصه رمان نیست بلکه نوعی دیگر از مواجهه نویسنده با محیط پیرامونش و بیان آن است. داستان کوتاه نوع ادبی جهان مدرن است، برای همین الزامات جامعه مدرن را در خود دارد. نویسنده در بزنگاه از راه می‌رسد و با کلماتی که بهترین صدا را ایجاد می‌کنند، به رویدادی شکل می دهد. جورج لوکاچ در کتاب نظریه‌ی رمان می‌نویسد: «داستان کوتاه هنرمندانه‌ترین شکل هنری است؛ این گونه‌ی ادبی معنای نهایی تمام خلاقیت هنری را چون یک فضا و چون معنا و مضمون فرایند خلاقیت ـ هر چند به شیوه‌ای انتزاعی ـ  بیان می‌کند. داستان کوتاه بی‌معنایی را در برهنگی عریانش و بی‌هیچ ملاحظه‌ای درک می‌کند و قدرت سحرکننده این دیدگاه، که نه ترس را می‌شناسد و نه امید، قدسیتِ شکل را به آن اعطا می‌کند؛ بی‌معنایی به مثابه‌ی بی‌معنایی به شکل تبدیل می‌شود، جاودانه می‌شود چون شکل آن را تایید کرده تعالی داده و رستگارش ساخته است».

این بی‌معنایی که لوکاچ از آن می‌گوید، چیست؟ شاید همان خلایی است که کنش‌های شخصیت‌های داستان روی آن شکل می‌گیرند و این می‌تواند توجیهی باشد بر اینکه داستان کوتاه به نمایشنامه نزدیک‌تر است تا رمان. داستان کوتاه اجرا می‌شود روی صحنه‌ای که همچون جایگاهی خالی منتظر بازیگرانش است. بازیگرانی که معانی از آن‌ها گرفته شده و با اولین قدم روی صحنه دوباره به نوعی دیگر به آن‌ها تفویض می‌شود، نه برای اینکه به دست و پایشان بپیچد، بلکه برای این منظور که در آفرینشِ شکلی نو، نقش‌های شان را بازی کنند. شکلی از وضعیتی ممکن که پیش‌روی مان مانند شعله‌ای گُر می‌گیرد و خاموش می‌شود، اما اثرش باقی می‌ماند.

داستان کوتاه در ایران دیر هنگام، در سال‌های آغازین ۱۳۰۰شمسی با داستان کوتاه «یکی بود یکی نبود» از جمالزاده به عرصه ادبیات ایران پا گذاشت، نسلی که بعد از سال‌های پس از مشروطه، زمانی برای بریدن از سیاست و روی آوردن به مطبوعات و انجمن‌های ادبی برایش فراهم شده بود و ادبیات کهن دیگر جواب گوی اضطراب و سرخوردگی‌اش از مشروطیت نبود و دوای دردش را در ادبیات غرب دیده بود و می‌خواست همگام شود با تجدد جهانی (برگرفته از صد سال داستان نویسی ایران، حسن میرعابدینی).

پس از جمالزاده نوشتن داستان کوتاه در میان نویسندگان ایرانی رواج گرفت، از جمله: به‌آذین، گلستان، بزرگ علوی، هدایت، آل احمد، بهرام صادقی، ساعدی، دولت آبادی، دانشور، گلشیری و بسیاری دیگر.

در نهایت، داستان کوتاه می‌تواند همه آن‌چیزی باشد که به آن نسبت می‌دهند و در عین حال، هیچکدام از آن‌ها نباشد. هر شکل هنری نقطه‌ای ایستا و کشف نشده در خود دارد که به انتظار ظهور، حرکت و تداوم است.                        

 

کلید واژه ها: رویا دستغیب -
0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST