اعتماد: گویا امروز که شما این متن را میخوانید، تولد جناب تولستوی است و مبارک هم باشد و چه از این بهتر. بنده که شخصاً عاشق قلم و ارادتمند آثارش هستم. اما چندی پیش در محفل هنرجویان داستاننویسی جمعخوانی «مرگ ایوان ایلیچ» جناب تولستوی را برگزار کردیم و حقیر خیلی با ذوق و شوق رفتم و خیلی درب و داغان و آویزان برگشتم. رفقای جوانتر کتاب را خوانده بودند و اصلاً خوششان نیامده بود. آدمهای پرت و دور از ادبیات جدی هم نبودند. ولی قشنگ طوری با اثر برخورد کردند که انگار نه انگار نویسندهاش از غولهای تاریخ ادبیات است و اتفاقاً از همین نوولش هم بسیار یاد کردهاند به عنوان یک اثر شاخص و سرشار از آموزههای فرمی و مفهومی. حالا دلیل این برخورد سرد چه بوده، درست نمیدانم ولی یادم هست که وصف «ملالآور» را در آن محفل بسیار شنیدم. نمیدانم این روزها به چه چیزی میگویند ملالآور، ولی به هر چه که میگویند شامل حال آقای تولستوی نمیشود به نظر من. او یک نویسنده حکیم و کامل و خوشبیان است که حتی در افتضاحترین ترجمهها از داستانهایش باز روح قصه تو را دنبال خودش میکشاند و نمیتوانی رهایش کنی. اصلاً او از معدود نویسندگانی است که برای آدم هراس از حجم عظیم یک کتاب را از میان میبرد. فقط کافی است که یکبار آدم نترسد و مثلاً «آنا کارنینا» را به دست بگیرد و شروع کند به خواندن و غرق شود در آن دنیای رنگین و شگفتآور قرن نوزدهمی و حکایت عشق سوزناک آنا و زندگی پر فراز و نشیب لوین را پی بگیرد و همپایشان بخندد و بگرید و خیلی زودتر از آنچه فکر میکند به لحظاتی برسد که میبیند چیزی از کتاب باقی نمانده و تازه بفهمد چه لذت بینظیری دارد به آخر میرسد. آنا کارنینا به معنای واقعی کلمه یک شاهکار است و هرچند هواداران دیگر رمانهای تولستوی، مثلاً «جنگ و صلح» و «رستاخیز» کم هم نیستند، اما این یکی واقعاً چیز دیگری است. باید یک سپاس ویژه هم داشته باشیم از استاد عزیز سروش حبیبی که طی سالهای اخیر همت کرده و بسیاری از آثار خوب تولستوی را دوباره ترجمه کرده و ترجمهاش هم واقعاً دلنشین و عالی و خوشخوان است. اتفاقاً یکی از ترجمههایش همان کتاب کذایی «مرگ ایوان ایلیچ» است و یکی دیگرش «شیطان». دو اثر خارقالعاده که البته حول مساله همواره مورد علاقه تولستوی، یعنی اخلاق و فلسفه اخلاق شکل گرفتهاند و لحظاتی را از امیال و درونیات آدمی تصویر میکنند که هرگز نمیتوان برایشان تاریخ انقضایی متصور بود. ها... فکر کنم به جواب مسالهام رسیدم. وقتی قصهای از منظر شکل روایت و مفهومی که ارائه میکند مشمول مرور زمان و تاریخ انقضا نمیشود و وقتی تولستوی استاد مسلم خلق چنین قصههایی است، چگونه میشود برای آثارش صفت ملالآور را خرج کرد؟ شک ندارم که عیب از هنرجویان جوان آن محفل است... شک ندارم...