ایران: تحصیل در رشته ادبیات دانشگاه تهران، سابقه ترجمه از دوران تحصیل، سالها
ویراستاری در مرکز نشر دانشگاهی، سابقه کار ترجمه و ویراستاری در مرکز مطالعات و
تحقیقات شهرسازی و معماری ایران، زندگی مشترک چند دهه با یکی از بهترین نویسندگان
معاصر ایران، هوشنگ گلشیری، از فرزانه طاهری مترجمی توانمند و آگاه ساخت که علاقهمندان
جدی ادبیات مطالعه بخشی از ادبیات معتبر و درخشان جهان را مدیون ترجمههای کم نقص
او هستند: از کافکا تا ناباکوف، از کارور تا یوناس یوناسن. فرزانه طاهری ماه گذشته
کتاب «سیلویا بیچ نسل سرگشته» که تاریخچهای از حیات ادبی پاریس در دهههای ۲۰ و ۳۰میلادی
است را ترجمه و توسط انتشارات نیلوفر به بازار عرضه کرد. وی میگوید: رمان «راستی
آخرین بار پدرت را کی دیدی؟» از بلیک ماریسن که توسط انتشارات سخن در سال ۱۳۸۰ منتشر
شده بود وقتی برای تجدید چاپ تحویل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شد متأسفانه
چندین و چند اصلاحیه بیمورد خورد. رمانی که نه مشکل سیاسی دارد، نه فرهنگی و نه اخلاقی.
بنابراین سالهاست که تجدید چاپ آن مسکوت مانده است.
خانم طاهری، کتاب «سیلویا بیچ و نسل سرگشته» در سال ۱۹۸۳ منتشر
شده بود. چه شد که حالا به فکر ترجمه و انتشار آن افتادید؟ اصلاً فرآیند انتخاب و
ترجمه این کتاب چگونه بود؟
درست است این کتاب در سال ۱۹۸۳ در امریکا به زبان انگلیسی منتشر شده بود.
اما ترجمه این کتاب به درخواست ناشر بوده است. خانم گلی ترقی گفته بودند این کتاب
سالها کتاب بالینی من بود و به آقای کریمی مدیر انتشارات نیلوفر معرفی کرده بود.
گفته میشود کتابی که تحت عنوان «شکسپیر و شرکاء» از سوی نشر مرکز
منتشر شده ترجمه بخشی از همین کتاب است.
نه، نه این کتاب داستانش چیز دیگری است. این کتابفروشی که داستانش در
این کتاب روایت میشود، بعد از مرگ سیلویا بیچ، صاحب این کتابفروشی، کتابفروشی شکسپیر
و شرکاء تعطیل میشود. بهدنبال آن یک امریکایی دیگر که بسیار علاقهمند به این
حوزه بوده است از این اسم استفاده میکند و در مکانی دیگر در پاریس کتابفروشیاش
را دایر میکند، که هنوز هم این کتابفروشی تحت عنوان کتابفروشی شکسپیر و شرکاء در
یکی از نقاط توریستی فعالیت دارد. اما آن کتابفروشی «شکسپیر و شرکاء» اصلی که
داستانش در این کتاب آمده تبدیل شده به عرضه سوغات از افغانستان و کابل که صنایع
زینتی میفروشد. من در سفر اخیرم به فرانسه از این مکان دیدن کردم. درواقع دوره
بعدی کتابفروشی است که تاریخچهاش در کتاب «شکسپیر و شرکاء» آمده و نشر مرکز منتشر
کرده است. در مجموع داستان این کتاب با آن چه در کتاب نشر مرکز آمده به طور کلی
متفاوت است.
پس این کتاب از طرف خانم گلی ترقی معرفی شده و شما هم پس از مطالعه آن
تصمیم به ترجمهاش گرفتید؟
بله. من در میانه ترجمه یک کار دشوار بودم که الان سه - چهار سال است که
هنوز ترجمهاش تمام نشده است. پیشنهاد ترجمه این کتاب به نوعی نفسخور آن کتاب و برای
خستگی درکردن بود، زمانی هم که این کتاب منتشر شد من در فرانسه بودم اما ایشان
تماس گرفت و ابراز خوشحالی کرد که این اثر به فارسی منتشر شده است.
نسلی از شاعران و نویسندگان بزرگ جهان، مثل پل والری، جیمز جویس، آندره
ژید، الیوت، همینگوی، ازراپاوند و... در کتابفروشی «شکسپیر و شرکاء» جمع میشدند
و از دل این محفل جنبشهای بزرگ ادبی شکل گرفت.
مسأله اصلی که لازم است توضیح بدهم این است: اینکه این کتابفروشی
جریانی ادبی به راه انداخته باشد، تردید دارم. چون قبل از آن یک کتابفروشی فرانسوی
بوده که جلساتی با حضور نویسندگان و شاعران برگزار میکرد در دوران فرانسه بعد از جنگ.
درواقع یک جور بده - بستان بوده ولی حتی آدمهای با تفکرات متفاوت و سبکهای ادبی
مختلف در کتابفروشی شکسپیر و شرکاء جمع میشدند. این کتابفروشی محل و مرکزی برای
بده - بستانهای فرهنگی و ادبی بود. محل شعرخوانی و داستانخوانی بوده، محل
کمک؛ حتی به نویسندگان جوان بوده است. کتابفروشی شکسپیر و شرکاء بیشتر یکجور لنگرگاه برای آن نسلی از امریکاییهای
سرخورده از جنگ و دلزده از میانمایگی ادبیات مورد تأیید در امریکا بود که به جستوجوی
تجربههای جدید برآمده بودند. این گروه از نویسندگان و شاعران سر به اروپا میگذاشتند
و عمدتاً پاریس را انتخاب میکردند که مرکز شده بود. مسأله یک مقدار هم همان دوران
بعد از جنگ است که یک جور به هم ریختن تمام نظامهای فکری پیشین و احساس ثبات و
اطمینان به اینکه به ظاهر پیشرفتهای بشر چه عواقب وحشتناکی بهصورت سلاح و جنگافزارهای
جدید پیدا کرده است. مجموعه همه اینها، فضای پاریس را یک فضایی در عین حال از لحاظ
اجتماعی و از لحاظ فرهنگی نسبت به فضای امریکا بازتر و آزادمنشانهتر کرده بود.
این باعث شد که هنرمندان در پاریس گرد هم جمع شوند. شخصیتی که این آدم یعنی سیلویا
بیچ دارد و در این کتاب برجسته میشود، همین است که یک فضای گفت و شنید، فضای
خواندن آثار متفاوت و مدرن، فضای کمک، از لحاظ مجلات کوچک ادبی که درمیآمد و در
اختیار دیگران میگذاشت و کتابهایی که میرسید، درنتیجه امریکاییهایی که از وطن
دور بودند، میتوانستند به کتابهایی که در این کتابفروشیها وجود داشت دسترسی پیدا
کنند. مجموعه اینهاست که درواقع، کتابفروشی شکسپیر و شرکاء را خاص و ممتاز کرد.
تنها محصول انتشاراتی این کتابفروشی هم فقط اولیس جیمز جویس بود، که به همین کتاب
فعالیت تولیدیاش منحصر ماند.
شما باور دارید که شکلگیری ادبیات مدرن ایران هم مرهون کافهنشینی
روشنفکران و نویسندگان و شاعرانی بود که به تأسی از کافهنشینی روشنفکران پاریس،
کافه نادری و کافه فیروز دایر شد؟
کافهنشینی هنرمندان ایران که درست است، از کافهنشینی روشنفکران
پاریس الهام گرفت، ولی در کافه نادری یا کافه فیروز از نصرت رحمانی و احمد شاملو
بودند تا یدالله رؤیایی و هدایت و دیگران و...
بزرگ علوی و جمالزاده و...
این که کافه نادری یک جریان ادبی را سامان داد، نه. ولی یک شکل دیگری
از گردهمایی ادبی داریم که مال آن دوره است. مقصودم این است که از انجمن ادبی و اینها
میآید بیرون، گپ و گفت و تبادل اندیشه، بازخوانی آثار هم بود دیگر که
این نوع دور همنشینی جریان ادبی نمیسازد.
نقش ضرورتهای تاریخی یا جبر تاریخ را در ظهور جریانات فرهنگی و ادبی
چگونه باید تبیین و تحلیل کرد؟ یعنی مقطع تاریخی بعد از جنگ ایجاب نمیکرد که جنبشهای
جدیدی متولد شود و تاریخ نقش قابله را داشته باشد.
تاریخ فرانسه را دقیقتر میتوانم توضیح بدهم. چون بعد از جنگ خیلی از
نهضتهای فرهنگی، هنری و ادبی راه میافتد. هم سوررئالیسم هست هم دادائیسم هست،
اگزیستانسیالیسم و... نویسندگان و هنرمندان در جستوجوی معنای تازهای بودند، یعنی همه
اینها بخصوص سوررئالیسم در فرانسه شاخصتر از بقیه به نوعی پاسخ به آن مدرنیتهای (مدرنیسمی) بودند که حاصلش از نظر آنها بخشیاش
شده بود جنگ، بخشیاش شده بود مدرنیتهای که به سلاح کشتار جمعی میانجامد. یک نوع
سرخوردگی و پرداختن به نفس ادبیات و هنر بهدلیل اینکه انگار راه نجات بشر همین
است که با آثاری از این دست از غلتیدن به ورطه این توحش که زیر اسم مدرنیته است، پرهیز
کنند.
تا سالها ادبیات مدرن ایران تحت تأثیر ادبیات فرانسه بود آن هم بهدلیل
اینکه نویسندگان و دانشجویان ایرانی بیشتر با فرانسویان مراوده داشتند و در رفت و
آمد بودند. چه اتفاقی افتاد که ادبیات انگلیسی (امریکا و انگلیس) و ادبیات آلمانی گوی سبقت را از ادبیات فرانسه
ربودند؟ آیا شکوفایی ادبیات امریکا و آلمان مسبب این گزاره تازه بود؟
بخش زیادی از این موضوع مربوط به این میشود که زبان دومی که در مدارس
ایران تدریس میشد تا سالها زبان فرانسوی بود، یعنی تا دو نسل قبل از ما زبان
فرانسوی زبان دوم بود، از وقتی که از نظر سیاسی، امریکا دست بالاتر را در سیاست جهانی
پیدا کرد و در ایران هم به تبع اصل چهار و همه اینها زبان انگلیسی در مدارس جزو
برنامه درسی قرار گرفت و زبان فرانسه خیلی محدود شد. البته گسترش زبان انگلیسی هم
مختص ایران نیست. در همه جای دنیا بهدلیل نقشی که امریکا بعد از جنگ جهانی دوم
پیدا کرد و حتی در همان جنگ اول، سبب شد تعداد کسانی که زبان انگلیسی بخوانند،
افزایش چشمگیری پیدا کند. بعد هم درست است یک نوع شکوفایی، بخصوص در حوزه داستان و
رمان در امریکا پیدا شد که جامعه جهانی را متوجه خودش کرد. یعنی در واقع انفجار
رمان و داستان عمدتاً در امریکا اتفاق افتاد و این هر دو به نظر من عوامل مهمی در
رواج ادبیات انگلیسی درجهان از جمله در ایران بود.
نویسنده کتاب «نسل سرگشته» متولد ۱۹۳۷ میلادی است. یعنی تاریخچهای که از حیات ادبی پاریس در دهه ۲۰ و ۳۰ میلادی به دست میدهد مقارن است با تولد او. اطلاعاتی که در این کتاب
به دست میدهد چگونه و از چه راهی به دست آورد؟
نه. نویسنده این کتاب اصلاً مدعی نیست. ژانری که او کار میکند ژانر
زندگینامهای است. آثار دیگری مثلاً در مورد زندگی و سرگذشت روشنفکران امریکایی
مقیم پاریس در نیمه اول قرن بیستم را نوشته است. کافههای ادبی پاریس، پاتوق
همینگوی در پاریس، زندگینامه آنانیس نین از دیگر نوشتههای نوئل رایلی فیچ است.
زندگینامههای مفصلی هم مینویسد. کارهایی که این شخص انجام میدهد براساس پژوهشهایی
که روی اسناد و مدارک و کتابها و هر آنچه از این نویسندگان چاپ شده، شکل گرفته
است.
یعنی در ایران اگر فقط «جشن بیکران» درآمده در فرانسه و در امریکا
کتابهای زیادی چاپ شده است. در مورد این دوره و در مورد این نویسندگان و حواشی
زندگی و آثارشان. حتی اسنادی که هنوز منتشر نشده مورد استفاده نویسنده این کتاب
قرار گرفته است. مثلاً سیلویا بیچ یعنی صاحب کتابفروشی شکسپیر و شرکاء بخشهایی از
خاطرات خودش را سانسور میکند و به دست چاپ نمیدهد. نویسنده تمام این موارد را بهصورت
اثری پژوهشی و محققانه مینویسد تا بتواند تاریخچهای از حیات ادبی پاریس را در
دهههای ۲۰ و ۳۰ میلادی به دست دهد و شخصیت سیلویا بیچ و کتابفروشیاش را شکل بدهد.
محور این اثر همین زن است نه آن چهرهها. به خاطر مرکزی که درست کرده بود و خودش در
نهایت مرکز آن مرکز شده بود.
نوئل رایلی فیچ برای نوشتن این کتاب با افراد مختلفی مصاحبه کرده که
از آن دوره در قید حیات بودند غیر از خواندن و مطالعه آثار مکتوب یا اسنادی که در
کتابخانهها موجود است. کار پژوهشی در جاهایی غالباً میسر است که اسناد همه حفظ و
نگهداری میشوند و در دسترس پژوهشگران و مورخان قرار دارد. نویسنده با این امکانات
و در چنین شرایطی توانسته این اثر را خلق کند.
مهمتر از همه داستان انتشار و قاچاق اولیس جیمز جویس است که سیلویا
بیچ او را بهعنوان بت ادبی خودش معرفی میکند. جریان قاچاق اولیس چه بود؟ جیمز جویس هم در آن مقطع از تاریخ که هنوز
اولیس را چاپ نکرده بود چطور بت ادبی میشود؟
سیلویا بیچ اهل ادبیات بود.
چهره مرد هنرمند در جوانی جیمز جویس منتشر شده بود. دوبلینیها منتشر
شده بود. این طور نبود که سیلویا بیج، جویس را نشناخته باشد و از قدرت و خلاقیت و
نبوغ جویس بیاطلاع باشد. جویس را بابت این آثاری که از او خوانده بود بخوبی میشناخت.
جویس در فرانسه البته آن قدرها شناخته نبود ولی این زن امریکایی بود اما جویس را
میشناخت. غیر از این سیلویا بیچ در قبول چاپ و انتشار اولیس ریسک میکند. در مورد
قاچاق اولیس از امریکا به فرانسه هم موضوع از این قرار است که چاپ این اثر را خلاف
عفت عمومی میدانند و اجازه چاپ آن را در امریکا نمیدهند.
فقط در امریکا اجازه چاپ اولیس را به جویس نمیدهند یا در...
در انگلیس هم اجازه چاپ نداشت. این اثر به زبان انگلیسی در کشورهای
انگلیسی زبان اجازه چاپ و انتشار نداشت و نکته مهم مسأله این است که یک کتاب انگلیسی
با این عظمت در فرانسه در میآید با حروف چینی فرانسویها. خب داستان غلطهای
متعدد حروف چینی ورد زبان است و هنوز هم ادامه دارد و دارند غلطهایش را تصحیح میکنند.
برای اینکه دستنویس این رمان را از امریکا به دست سیلویا بیچ در فرانسه برسانند
مجبور میشوند آن را بخش به بخش همراه مسافر یا در داخل جلد کلیات شکسپیر جاسازی
کنند.
می دانید که دادگاه هم داشتند. دو تا زن که بخشهایی از رمان را در
مجله خود چاپ کرده بودند به دادگاه احضار شدند و به محاکمه کشیده میشوند. البته
آنها تبرئه شدند چون قاضی شخصی آگاه و مستقل بود. بخشی از جامعه امریکا که اخلاق
محافظهکارانه را نمایندگی میکند، همان بخشی که به کلیسا وابسته بود علیه آن
نشریه و این دو زن شکایت کرده بود.
البته قاضی دادگاه ظاهراً بیشتر از بقیه اولیس را میفهمید و متهمان
را تبرئه کرد.
نویسنده خودش را مدیون کسانی میداند که با مشارکت خود اجازه دادند
این داستان را روایت کند. از مارتا گلهورن، همینگوی، آرتور کوئستلر، نویسنده رمان
معروف ظلمت در نیمروز...
همه این روایتها در ارتباط با سیلویا بیچ است نه نویسنده کتاب. نوئل
رایلی فیچ نویسنده این کتاب مستقیماً این نویسندگان را دنبال نمیکند در نتیجه
وقتی میگوییم سیلویا بیچ مرکز توجه قرار میگیرد خیلی از نویسندگان و شاعران میآیند
و راهشان را به سمت این کتابفروشی کج میکنند. گاهی اوقات هم در آنجا میمانند.
این داستان آنهاست. از جمله آرتور کوئستلر و... حتی تلختریناش نویسندهای است که
کشته میشود یا خودکشی میکند. در زمان نازیها یهودیانی که از دست رژیم فاشیست
هیتلر به فرانسه میگریزند. منظورم این است که یک دوره تاریخی بسیار مهمی گره میخورد
با دوره حیات ادبی این کتابفروشی و آن فاصله دو جنگ است و آغاز جنگ جهانی دوم و
دوستان یهودی که سیلویا بیج دارد و هنرمندان یهودی و فعالیت آنها برای نجات
یهودیان از چنگال نازیها در پاریس و خارج کردن آنها از فرانسه. میخواهم بگویم
این جماعتی که سرخوش و بیخیال از غم دنیا بودند، با آغاز جنگ جهانی دوم و قدرت
گرفتن فاشیستها در آلمان، همهشان مثل بکت و دیگران وارد جبهه مقاومت میشوند و
بیاعتنا کنار گود نظارهگر ظلم و استبداد نمیمانند. با وجود آنکه برخی از آنها
زندگی سرخوشانهای داشتند، چه از دور چه از نزدیک چه در خود فرانسه میجنگند و
کشته میشوند. بعضیها از وحشت سرنوشتی که در انتظارشان است خودکشی میکنند به هر
صورت بیاعتنا به آنچه در فرانسه و در جهان میگذرد نمیمانند.
جذابترین بخش این کتاب برای شما کدام بخش بود؟
واقعیت این است که کل مطالب این کتاب برای من جذاب بود اگر جز این بود
ترجمهاش نمیکردم. آن فضا آن جو حاکم در فضای ادبی پاریس که کمبودش را سالها در جامعه
فرهنگی خودمان احساس میکردیم، خیلی به دلم نشست. الان ظاهراً خیلی بیشتر شد این
گونه محفلها ولی آن عمق و دستاورد مورد نظر را ندارد. برای من جذابترین بخش کتاب
شکسته شدن این بت است که نویسنده کتاب روایت میکند. یک نویسنده بسیار بزرگ مثل جیمز جویس که نویسندهای مثل سیلویا بیچ دربارهاش
مینویسد این ملاحظه را ندارد که تصویر خیلی بینقص از مثلاً جیمز جویس یا دیگر
نویسندگان و شاعران ارائه بدهد. در خاطرهنویسی یا تاریخنویسی ما همیشه ملاحظاتی
در نظر گرفته میشود و نمیگذارد که جنبههای مختلف شخصیت یک نویسنده، یک شاعر یا
یک هنرمند دیده شود. همیشه فکر میکنیم کسی یا کسانی هستند که نباید ما با گفتن
حقایق - از جمله ضعفهای چهره مورد نظر- شادشان کنیم و هنوز این شیوه پژوهش و
تاریخنگاری در کشور ما جا نیفتاده که همه جنبههای یک شخصیت هنرمند - اعم از ضعف
و قدرت او را - صادقانه به روی کاغذ بیاوریم. انگار جامعه هم پذیرایش نیست. به هر
حال برای من جویس همین بوده است. جویس با وجود آنکه نابغهای در عرصه ادبیات جهان
بود ولی انسانی طماع و ولخرج بود.
جیمز جویس هم مانند هر انسانی ضعفهای خودش را داشت و نویسنده آن را
پنهان نکرد.
درست است. برای من این جالب بود و من نمیدانم کی باید- هم جامعه و هم
افراد هنرمند- بپذیریم که هر انسانی اعم از نویسنده و هنرمند ضعفهای خودش را دارد
و در قضاوتهای خود همه جنبههای شخصیت او را در نظر بگیریم. در بزرگداشت افراد،
در مراسم یادبود افراد از او فرشته میسازیم. یعنی هیچ ضعف انسانی نداشت؟ شاید
تصور میکنند که این آدم در مقابل قدرت بوده و با گفتن ضعفهایش نباید آنها را شاد
کرد مثلاً شاملو هیچ کس نمیتواند بگوید بالای چشم او ابروست. این بخش از کتاب
برای من جالب و جذاب بود که فارغ از شهرت و محبوبیت و اعتبار جهانی این نویسندگان
جنبههای مختلف شخصیت آنها بیواهمه گفته میشود. میبینیم چقدر راحت میشود آدمها
را در اغلب نقاط جهان مثل آدم تصویر کرد، اما در این جا این کار چقدر دشوار است.