کد مطلب: ۱۴۶۳۶
تاریخ انتشار: یکشنبه ۸ مهر ۱۳۹۷

تنها نجات‌دهنده‌ی ما از تاریکی، شادی است

سمیرا سهرابی

آرمان: اسماعیل یوردشاهیان (۱۳۳۴-ارومیه) با تخلص «اورمیا» که برگرفته از زادگاهش «اورمیه» (آنطور که او تلفظ درستش را این می‌داند) است، بیش از چهار دهه است که شعر می‌گوید، داستان و رمان می‌نویسد و تاکنون از وی دوازده مجموعه‌شعر، پنج رمان، چهار کتاب پژوهشی در زمینه جامعه‌شناسی و فلسفه پدیدارشناسی و زبان منتشر شده است. از این آثار، رمان «آنجا که زاده شدم» در آمریکا ترجمه و در پنجاه‌هزار نسخه منتشر شد. همین رمان به فرانسه نیز ترجمه شده. از دیگر آثار وی می‌توان از «نجوای ناتمام ادل» نام برد که به فرانسه ترجمه شده و اثر منظوم «اورمیای بنفش» که در بیان سوگ خشکی دریاچه اورمیه است به زبان‌های سوئدی، هلندی، آلمانی و انگلیسی ترجمه شده و در وین نیز روی صحنه رفته است. مجموعه‌شعر «یاغمور یاغیر» (باران می‌بارد) نیز در ترکیه منتشر شده. آخرین اثر داستانی یوردشاهیان رمان حجیم «دلباختگان بی‌نام شهر من» است که اثری متفاوت و آنطور که نویسنده خود می‌گوید هدفش از نگارش آن، ارجعیت‌دادن به رمان سرزمینی (رمان محض ایرانی) است. آنچه می‌خوانید گفت‌وگو با اسماعیل یوردشاهیان به‌مناسبت انتشار رمان «دلباختگان بی‌نام سرزمین من» از سوی نشر «هنوز» و با گریزی به جهان شعری و داستانی وی است.
اولین سوالم را اختصاص می‌دهم به زادگاه شما اورمیه که بی‌ارتباط به داستان شما نیست. این هویت فرهنگی و جغرافیایی و درواقع سرزمینی که در آن متولد شده‌اید و بالیده‌اید چه مواد خام ادبی در اختیار شما قرار داده برای نوشتن «دلباختگان بی‌نام شهر من»؟
خیلی چیزها. می‌دانید اورمیه از دیرباز یعنی از دوره باستان یکی از شهرهای فرهنگی و همزیستی و مراودت اقوام بوده و هنوز هم هست و جزو پانزده شهری است در جهان که اقوام مختلف با فرهنگ و زبان و ساختار قومی و خانوادگی متفاوت چون ترک‌آذری، کرد، ارمنی، آشوری، گرجی، فارس و... با دین و آئین و فرهنگ متفاوت کنار هم به مدارا و دوستی زندگی می‌کنند و همین مساله باعث تحول و رشد فرهنگی و فکری است. نخستین مدرسه و دانشکده و بیمارستان مدرن به سبک امروز در یکصدوپنجاه سال پیش در اورمیه ایجاد شد و در روستاهایش فرانسه تدریس می‌شد و مهم‌تر از همه این‌ها تأثیر خانواده بر تربیت و ذهن و جان من بود. من از کودکی کنار مادرم با بسیار از آثار مدرن ادبی و هنری آشنا شدم و طبیعی است خانواده و شهری با چنین ساختار، مواد خام زیادی برای نوشتن در اختیار من قرار داده. اما این نکته را باید بگویم که من برای نوشتن، برنامه و فکر قبلی ندارم. موضوع و داستان رمان‌هایم به شکل شهودی و بدیهه‌نویسی نوشته می‌شوند که بسیاری آن را سیال ذهن می‌گویند که من چندان موافق نیستم؛ چون هنگام نوشتن خاطره‌ها و نقل‌قول‌ها به سراغم می‌آیند و دستمایه می‌شوند و من به‌گونه‌ای زندگی تازه و مجازی با کلمه موازی با جهان حقیقی می‌آفرینم. در کل باید بگویم اورمیه درست است که زادگاه من است اما ناکجاآباد و شهر ذهن و مکان حوادث رمان‌های من است. دنیاشهری است در خیال من که در هریک از رمان‌هایم به شکلی تعریف و بیان می‌شود. من در پنج رمان خود به گونه‌ای غیرمستقیم به تحلیل روان‌شناختی و زیست فرهنگی و اجتماعی مردم سرزمینم پرداخته‌ام و این جزو مسئولیت و تعهد نوشتنم بود و در «دلباختگان بی‌نام شهر من» شکل و شیوه دیگری از نوشتن را انتخاب کرده‌ام. سعی کردم سبکی نو از لحاظ ساختار و روایت به نام «رمان محض ایرانی» را ارائه دهم. این رمان که یک رمان با ساختاری نو و متفاوت است امیدوارم فصلی تازه در رمان ایران بگشاید.
از آنجایی که موضوع اصلی کتاب درباره عشق است و از اسم رمان هم این برداشت وجود دارد، آن مشارکت احساسی مخاطب چقدر برای شما مهم بود؟
می‌دانید، نویسنده باید تحلیلگر روح و روان و بودن مردم سرزمین خود و دیگر سرزمین‌ها باشد. عشق و دلدادگی جزو سرشت و جوهر بودن هر انسان به‌خصوص ما ایرانی‌هاست اما مساله مهمی که من طی مطالعه و تحقیق یافتم این است که انسان ایرانی بیشتر دلباخته و ستایشگر معشوق است تا عاشق. لطفاً تمام قصه و شعرها و نوشته‌ها از دوره باستان تا دوران معاصر را مرور کنید. چه در ادبیات گذشته و حال از حافظ و مولانا تا شاملو و... همه ستایشگر معشوق هستند. در حکایت‌های ما هم چنین است. اصولاً ما تعریفی از عشق نداریم. بیشتر پرستنده و ستایشگریم و همیشه معشوق را تشریح و تعریف می‌کنیم. از چشم نرگس‌گون تا زلف سیاه و غیره او می‌گوییم و از درد دلدادگی. و این صفت دلباختگی در زندگی عادی و تصمیم زیستی و اجتماعی ما هم تأثیر گذاشته و من در «دلباختگان بی‌نام شهر من» به بیان آن و چگونه‌بودن انسان ایرانی پرداخته‌ام و فکر می‌کنم مخاطب با هر فصل و سطرسطر آن احساس همدلی و پیوستگی کند.
در این رمان، اورمیه و چند شهر دیگر در زندگی آدم‌های قصه نقش مهمی ایفا می‌کنند. چه چیزی باعث انتخاب این شهرها بود و علاوه بر این آیا برای خود شما ارتباطی میان اینها وجود دارد؟
در سؤال نخست، درباره حضور و نقش زادگاهم اورمیه در آثارم شرح دادم، اما دیگر شهرها چون تهران و پاریس و غیره انتخابشان به‌صورت اتفاقی براساس روند حوادث درون رمان بود و شاید هم به‌خاطر آشنایی من با آنها به‌خاطر تحصیل و چندسالی زندگی در آنها باشد.
با توجه به تعدد شخصیت‌ها، آیا از ابتدا آدم‌های رمان شما با یک سرنوشت معلوم به سراغتان آمدند و مرگ و زندگی‌شان را به شما ابلاغ کردند، یا ریزریز و در روند داستان شکل گرفتند؟
سؤال خوبی است. اجازه دهید به‌صورت گسترده از زاویه‌ای دیگر به این سؤال پاسخ دهم. می‌دانید در ایران و جهان هر روز رمان‌های زیادی نوشته می‌شوند و انتشار می‌یابند اما تعداد اندکی رمان اصلی، نماینده و بیانگر زندگی تمام مردم هر سرزمین با شخصیت‌های متعدد هستند. کمی در میان رمان‌ها تأمل کنید، به‌راحتی انگشت روی «جنگ‌وصلح»، «بینوایان»، «مادام بوواری»، «اولیس»، «در جست‌وجوی زمان از دست‌رفته» و... خواهید گذاشت، که هستی، فرهنگ، چگونه‌بودن و زیستن و تاریخ مردمی زادگاه هریک از رمان‌ها را بیان می‌کنند و رمان حقیقی و اصیل سرزمین خود هستند. من در «دلباختگان...» در فرم و ساختاری متفاوت این کار را کردم که شرح زندگی تمام مردم ایران است.
شما کتاب‌های زیادی در زمینه شعر، ترجمه، پژوهش و... دارید. به کدام‌یک از این گونه‌های ادبی علاقه بیشتری دارید و کدام‌یک ابزار بهتری هستند تا شما را در امر روایت داستان به پیش ببرد؟
شعر، داستان، رمان و... هر کدام ساختار و هویت مستقل دارند. در شعر، شاعر ساعتی در فضای آفرینش و الهام به سرایش شعر می‌پردازد و بعد از سرایش و شاید ویرایش، شعر زندگی مستقل خودرا می‌یابد و بسیار متفاوت است با رمان. اوج درک و هستی شعر درنهایت به رمان می‌انجامد و همین‌طور اوج نهایت رمان به شعر می‌رسد. رمان محصول دوران مدرن و بیانگر زندگی و هستی مردم هر منطقه و ناحیه و فرهنگ است. در رمان باید قبل از نوشتن در آن زندگی کرد، با هریک از قهرمان‌ها و شخصیت‌های آن همذات‌پنداری کرد و در لحظه‌به‌لحظه آن بسر برد. به نظر من، رمان، نوشتن زندگی است که تفسیر می‌شود و من نویسنده زندگی و مفسر آن هستم. اما کدام‌یک برای من ارجح هستند؟ باید اعتراف کنم هردو. هر کدام در هر زمان که به سراغم بیایند من با آن همراه خواهم شد.
در «دلباختگان بی‌نام شهر من» نقش خاطره بسیار پررنگ است. چه چیزی باعث می‌شود قدرت خاطره و تأثیر آن در زندگی شخصیت‌ها آنقدر زیاد باشد؟ درواقع شخصیت اصلی رمان یعنی «سهراب» در چند بخش اول تنها و تنها از خاطراتش صحبت می‌کند.
خاطره نوعی بیان داستان زندگی است و در «دلباختگان...» نوعی تعریف جامعه و معرفی اشخاص و طبقات اجتماعی محیط زندگی قهرمان اصلی رمان هست. قبلاً گفتم در یک رمان حقیقی و اصیل یک سرزمین، زندگی همه مردم و اقوام و طبقات اجتماعی و چگونه‌زیستن و بودن آنها را دارید و سهراب با به‌یادآوردن خاطراتش به معرفی و نقل زندگی طبقات و اقوام مختلف شهر خود می‌پردازد اما این شهر آرمانشهری است که سمبل و نماینده تمام سرزمین ماست.
سهراب بعد از تحصیل و آن‌همه فرازوفرود بالاخره به خانه برمی‌گردد. خانه برای شما چه معنا و مفهومی دارد؟
برای من مفهوم زندگی و سرزمین را دارد و برای سهراب قهرمان اصلی رمان فکر می‌کنم پاسخ به خیلی چیزها؛ یافتن گذشته و ریشه‌های خود.
داستان رمان سرتاسر پر است از تجربیات عاشقانه. و درنهایت داستان عاشقی سهراب که محور اصلی داستان قرار می‌گیرد، عشقی با چنان سرانجامی، متعهدماندن به آن کس که به او عشق می‌ورزی. کارکرد چنین عشقی در دنیای امروز چیست و کجاست؟
فکر می‌کنم کمال بودن آدمی است. نوعی سیروسلوک در هفت وادی عشق. از عشق شورانگیز عاشقی تا دلباختگی انسانی که تحت تربیت معشوق به کمال و اوج معرفت دانایی در عشق رسیده است. برای همین در فصل 16 (دیدار با او) سهراب با خود چنین می‌گوید: برای من او نه یک زن بلکه عشقی بود که می‌خواستم تمام عمر به ستایشش بنشینم. او سال‌ها در کنار درس نقاشی به من تواضع و پاکی در عشق و دوستی را آموخته بود و اکنون سال‌ها بود که در ریاضت و گذار مرارت آن بود.
می‌توان اینطور گفت که الگوی نوشتن «دلباختگان بی‌نام شهر من» کتاب‌هایی چون گلستان سعدی، کلیله‌ودمنه و هزارویک شب بوده. مفاهیمی چون ادبیات ملی و ادبیات بین‌الملل برای شما چگونه تعریف می‌شوند؟ دیدن ادبیات و نوشتن از چنین زاویه‌ای چه امکان‌ها و مشکلاتی را برای شما پیش آوردند؟
حقیقت این است که هر فصل رمان حکایتی مستقل است اما مجموعه آنها یک رمان و زندگی یک شهر و یک فرد و جاری‌شدن عشق را که نوعی سرشت انسانی ایرانی است، بیان می‌کند. اگر آن را یک پدیده تازه در ادبیات معاصر می‌دانند دلیلش توجه من به رمان خاص ایرانی بود. همیشه به این می‌اندیشیدم که به‌دور از فضا و متد و الگوهای غربی و خاور دور و آمریکای لاتین آیا می‌توان رمانی متفاوت با نام و شیوه و فرم خاص ایرانی آفرید؟ و ادبیات ملی و سرزمینی را در برابر ادبیات جهان قرار داد؟ برای دست‌یافتن به آن چند سال در کنار دیگر کارهایم به مطالعه آثار گذشته پرداختم، در تمام متون گذشته برخلاف متون معاصر درون روایت کلان، خرده‌روایت‌های بسیار دیدم که در ادبیات دیگر سرزمین‌ها نیست و اگر هست با شکل و ساختاری دیگر است. فکر کردم اگر مثلاً کلیله‌ودمنه را الگو و زمینه ساختار رمان خودم قرار دهم و متحول و نو بکنم و در جریان روایت اصلی روایت‌های دیگر را با فرم و لحن و بیان و زبان متفاوت و خاص به‌کار ببرم چه می‌شود؟ چون موضوع کار من سرگذشت یک فرد و یک خانواده با دیگر خانواده‌ها در درون دگردیسی یک شهر در طول یک قرن بود، پس زندگی یک شهر و بسیاری از مردم آن به‌شکل خرده‌روایت در درون روایت کلان نقل شد، با آوازها و ترانه‌ها و غصه‌ها.
فکر می‌کنید چنین دیدگاهی می‌تواند مساله هویت را پررنگ‌تر کند؟
از لحاظ زبان فارسی و ادبیات ایران به‌عنوان رمان سرزمینی بله. بالاخره ما باید رمان مستقل خود را در جهان عرضه کنیم.
انگیزه شما برای انتخاب چنین فرمی چه بود؟ تا جایی از رمان ما تنها با داستان زندگی آدم‌هایی طرف هستیم که در گذشته سهراب بوده‌اند. داستان‌هایی مجزا از هم و مستقل که درعین‌حال یک نیروی اتصال دارند، اما از جایی به بعد داستان فقط داستان سهراب است. چه نیازی حس کردید برای اینکه این داستان در زمینه‌ای تاریخی گفته شود؟
همان‌طور که پیش‌تر گفتم، الگوگرفتن از فرم و ساختار متون گذشته و ارائه یک فرم و ساختار نو و محض ایرانی و روند حوادث رمان همان روند زندگی عادی هر فرد است. لطفاً کمی در زندگی خودتان تأمل و تفکر کنید! شما با محیطتان بسر می‌برید. علاوه بر مسائل شخصی افراد دیگری در محیط شما هستند از پدر و مادر، همسایه و دوستان و افراد سرشناس و... و وقتی این محیط را گسترش دهید به یک شهر و کشور می‌رسید که خاطره جمعی شما را می‌سازند که جزو ذهن و زندگی شما می‌شوند و در رمانی که بیانگر هستی یک سرزمین است به نوشتن آن پرداختم.
در طول خواندن رمان برای من گویی هر کدام از این آدم‌ها نماد قشر خاصی بودند و انگار کلیت این فضا یک سرزمین را شکل می‌دادند، با تاریخ و سرنوشتی مختص به خودشان.
بله، همین‌طور است که می‌گویید. رمان از یکصد سال پیش با آمدن اسب‌ها و داستان زندگی عاشق‌مراد که نوازنده و خنیاگر سنتی است شروع می‌شود و به‌تدریج با شرح و روایت زندگی افراد مختلف یک شهر و یک سرزمین پیش می‌رود که هر یک از این افراد نماینده طبقه و قشر خاص و تاریخ و زمان خاص‌اند و اگر کمی تأمل کنید با هر فصل رمان، زمان نیز تغییر می‌کند و با تغییر زمان، زبان رمان هم تغییر می‌کند.
این تغییر زبان و صداها کار را برایتان سخت نمی‌کرد؟
بله، بسیار سخت و دشوار می‌کرد و کار سخت پیش می‌رفت و برای همین نوشتن آن سال‌ها طول کشید. ای‌کاش ممیزی و ویرایش، صفحاتی از آن را حذف نمی‌کرد.
رمان با آوازها و ترانه‌ها و صداها آغاز می‌شود و با همان هم تمام می‌شود. این انتخاب آیا نشانه‌ای دربردارد تا ما تاکید جدی بر آن فضاها داشته باشیم؟
بله، با آواز دختر زیبای آوازخوان و آمدن اسب‌ها شروع می‌شود. در فرهنگ ما اسب راهوار و نماینده دوستی و رفتن و سفر و زمان است و آواز طنین زندگی و دختر (زن-مادینگی) زاینده زندگی و برای همین رمان با آمدن و آواز دختر آوازخوان شروع و با نقاشی و موسیقی آن و رفتن اسب‌ها به‌سوی دریا تمام می‌شود. این توضیح را ضروری می‌دانم که بگویم در این رمان همه‌چیز بر اساس هدف و کارکردی مشخص انتخاب شده است. برای مثال اگر صورت و تن عاشق‌مراد نیمی سوخته و زشت و نیمی زیباست در حقیقت او نماینده گذشته و تصویر باورها و فرهنگ سنتی ماست که بسیار زیبا و گاه زشت و ناکارآمد است و دیگر اشخاص و عناصر نیز تفسیر خاص خود را دارند که فکر می‌کنم، یعنی امیدوارم در کشور ما چون دیگر کشورها آثار ادبی به‌خصوص رمان‌ها مورد توجه و موضوع تز تحقیق دانشگاهی قرار بگیرد و روزی دانشجویانی به تفسیر نمادها و مسائل درون این رمان و دیگر مسائل آن بپردازند، همچنان که چندسال پیش چند دانشجو درخصوص «اورمیای بنفش» انجام دادند.
عشقی که ما در وجود سهراب می‌بینیم، عشقی هستی‌مدار است، بر پایه موجودیت و هستی طرف مقابل، عاری از هر نیاز و خودخواهی. گویی ما داستان‌های عاشقی آدم‌های مختلف را می‌بینیم و درنهایت با شکل کمال‌یافته و درست آن که داستان سهراب است روبه‌رو می‌شویم.
قبلاً گفتم که سیر رمان نوعی کمال در روند دلباختگی و عشق است. همان اتفاقی که در سیروسلوک عرفانی روی می‌دهد و این سیر تکاملی را شما همان‌طور که گفتید در طول رمان می‌بینید.
اما یک نقطه مشترک میان آنها وجود دارد: ناکامی در رسیدن عاشق و معشوق به یکدیگر. فلسفه وجود چنین اشتراکی چیست؟
فلسفه وجودی آن حقیقت سرانجام عشق است به‌خصوص در میان مردم سرزمین ما. چون نوع و شکل روابط عاطفی ما بسیار متفاوت است با روابط و برداشت مفهومی از عشق در دیگر سرزمین‌ها به‌خصوص در غرب. پایه قوی احساس و نگاه عرفانی به عشق در گستره سرزمین ما گاه سرانجام تراژیک و همواره با ناکامی و نرسیدن عاشق و معشوق به‌هم را همراه دارد.
و اینکه گویی با وجود تمام دغدغه‌ها، دگرگونی‌ها و مشکلات اجتماعی افراد، باز هم این عشق است که بالاترین مقام را کسب می‌کند، در گیرودار زندگی، عشق حکم ناجی را دارد، در هر شکل و فرم آن، تبدیل به مرکز ثقل زندگی آدم‌ها می‌شود.
پاسخ من تأیید نظر شماست. عشق، عشق و عشق حرف نهایی و گاه ناگفته جهانی آدمی است در این جهان پرآشوب و تاریک و پردریغ. من نویسنده شادی و عشق را بیان و نوشته‌ام که معتقدم تنها نجات‌دهنده مردم سرزمین من از زاری و تاریک‌نشینی، شادی است؛ شادی و عشق.
تعدادی از آثار شما اخیراً به زبان‌های دیگر از جمله فرانسه ترجمه شده‌اند. در این مورد و سفر اخیرتان به اروپا برایمان بگویید.
سفر اخیرم به‌خاطر ترجمه دو رمانم «آنجا که زاده شدم» و «نجوای ناتمام ادل» توسط دکتر نادر دادگر نوبریان به زبان فرانسه بود و اطلاع دارید که قبلاً رمان «آنجا که زاده شدم» در آمریکا ترجمه و در پنجاه‌هزار نسخه منتشر شده بود که پنج ستاره آمازون را برد. قبلاً هم اثر دراماتیکم «اورمیای بنفش» که یک اثر منظوم نمایشی و اپرایی است و در بیان سوگ خشکی دریاچه زادگاهم اورمیه سروده‌ام و موضوع آن داستان لب‌دوخته و کشته‌شدن دختر اورمیه در ساحل دریاچه و روییدن زنبق‌های بنفش از خاکستر اوست. این اثر به زبان‌های سوئدی، هلندی، آلمانی و انگلیسی ترجمه و در وین اجرا شده و دو سال پیش مجموعه‌ای از اشعارم با نام «یاغمور یاغیر» (باران می‌بارد) در ترکیه با ترجمه خانم طاهره میرزایی منتشر شد. رمان «نجوای ناتمام ادل» که انتشارات مروارید آن را در دست چاپ دارد سال آینده در پاریس منتشر خواهد شد. در حال حاضر مشغول نوشتن سه رمان تازه و یک کار تحقیقی فلسفی هم هستم. روند کاری من اینگونه است که چند کار را همزمان انجام می‌دهم و هر زمان در فضای حسی و احساسی هر کدام باشم به نوشتن آن می‌پردازم. رمان «هم‌گور» که یک اثر سوررئالیستی است، رمان «آواز ملخ‌ها» اثری استعاری و اجتماعی است و رمان «آمده بود که برویم» یک عاشقانه فلسفی است. اثر تحقیقی و فلسفی‌ام در زبان و معنا «پنهان ذهن» است که در حال ویرایش آن هستم. البته در کنار اینها در حال آماده‌سازی برگزیده‌ای از اشعارم با نام «به روزهای نیامده» هستم.

 

 

کلید واژه ها: اسماعیل یوردشاهیان -
0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST