منتوا / جنوب ایتالیا / سپتامبر ۲۰۱۸
وقتی از بام تا شام، در تمام میدانهای اصلی شهر، داخل کلیساها و حتا بیرون روی پلهها و تمام سالنهای عمومی و خصوصیِ شهر، پر میشود از رنگ و بوی کلمات، میتوانی خود به چشم ببینی که حکمرانی کلمات رویا نیست و شهر،پنج روز تمام در کوچهها، خیابانها و رستورانها، ساکن ادبیات شده است.
در میدان اصلی و تاریخی شهر منتوا که قصرها و کلیساهای باقی مانده از عصر رنسانس در آن قرار دارد، قصراصلی حکمران منتوا، محل استقرار و برنامهریزی تیم گردانندگان جشنواره است و در تمامِ خیابانهای منتهی به این میدان، نویسندگان در مکانهای تعبیه شده، در ساعت مقرر و با برنامهریزی بسیار دقیق، با مخاطبان خود دیدار میکنند و صمیمانه سخن میگویند. نویسندهها داوطلبانه برای مردم کارگاه نویسندگی در فضای باز برگزار میکنند که مردم به شدت از آن استقبال میکردند. وقتی در شهر قدم میزنی با خود میگویی: آیا این یک رویا نیست؟
قبل از آنکه برایتان تعریف کنم که چرا به جشنواره ادبیِ منتوا دعوت شدم و آنجا چه میکردم، بگذارید برایتان از تاریخچهی این جشنواره مهم بینالمللی، مختصری بگویم: از سال هزار و نهصد و نود و هفت، این جشنواره ادبی هر سال در شهر منتوا؛ که آن را پایتخت فرهنگی ایتالیا مینامند، برگزار میشود. بین هفتصد تا هزار داوطلب از سراسر ایتالیا؛ در برگزاری این رویداد مهمِ بینالمللی به جشنواره کمک میکند. هر سال در پایان تابستان، بیش از دویست نویسنده از سراسر جهان به این جشنواره دعوت میشوند. هر مهمان یا شرکتکننده میتواند از جزییات دقیق زمان و مکان نزدیک به سیصد رویداد ادبی در سایت ویا کتابچهی راهنمای جشنواره، مطلع شود و انتخاب کند که در کدام سخنرانی ،کارگاه ،دیدار و یا سمیناری شرکت کند. نظم در برقراری این جشنواره شگفتانگیز است.
در سال نود و شش، رمان «روز حلزون» به انتخاب و ترجمهی خانم پرفسور آنا وانزان توسط نشر بریوسکی به ایتالیایی منتشر شد. هرگاه ناشر و مترجم از فروش خوب کتاب به من خبر میدادند،برایم چندان قابل درک نبود چون همواره شنیده بودم خواننده غربی با آثار ایرانی نمیتواند ارتباط برقرار کند. جشنواره مرا به همراه نویسندهی عراقی-فرانسوی خانم «انعام کجهجی» به منتوا دعوت کردند تا در بخش «زن، جنگ و ادبیات» که از محورهای اصلیِ جشنواره بود و نیز موضوع مشترکِ کتاب هر دو ما بود، صحبت کنیم.
قرار بود جلسهی ما در سالن هنر دانشگاه منتوا برگزار شود. بیش از هشتاد درصد جلسات و برنامههای جشنواره رایگان است و هنگامی که در کتابچه دیدم جلسهی روزحلزون، جزء معدود جلساتی است که شرکتکنندگان باید بلیط تهیه میکردند، کمی ناامید شدم. آنا وانزان به من گفت اینجا مردم بیشتر به جلسات رایگان رغبت دارند و اگر دیدی در جلسهات کمتر از ده نفر شرکت کردند، لطفا ناراحت نشو. این ذهنیت من پیش از جلسهی کتابم بود.
متن سخنرانیام متمرکز بود بر چند محور که مهمترینش انتقاد از قدرتهای جهانی و اربابان دنیا برای جنگافروزی در خاورمیانه و جنگ تحمیل شده بر کشورمان در دههی هشتاد میلادی بود و اینکه حاکمان دنیا هنوز در پی جنگافروزی در خاورمیانه هستند و دردا که مضمونِ حرفهای من و خانم انعام کجهجی دردی مشترک بود.
درست صبح روز جلسه، آنا وانزان به من خبر داد: در نهایت شگفتی تمام بلیطهای سالن فروش رفته است. این خبر خوبی بود و از طرفی با اینکه کتاب را در کتابفروشیهای شهر در پیشخوان پرفروشها دیده بودم اما هنوز به کل ماجرا خوشبین نبودم تا اینکه وارد جلسه شدم و از فزونی جمعیت شگفتزده شدم. تمام صندلیها پُر و مردم صمیمانه حتا روی زمین نشسته بودند. سخنرانی و گفتگوی ما را پسندیدند و باز هم در کمال ناباوری صف طولانی برای امضا و یک ساعت تمام کتاب را برای حضار امضا میکردم. طوری که درخواست کردند سالن را برای جلسهی بعدی خالی کنیم. باید همینجا قبل از آنکه از متن اینطور برداشت شود که هدف نوشتن از یک شادمانی شخصی است، بگویم، هدف من از نوشتن کیفیتِ جلسه، نوشتن از یک شادمانی شخصی نیست بلکه نوشتن از یک خبر مسرتبخش همگانی در فضای ادبیات ایران است. هدف؛ نوشتن ازشادمانیِ استقبال از یک رمان ایرانی است که سهمِ شخصی من از این مسرت، بسیار ناچیز است.
از عدم استقبال مخاطب خارجی زبان، از رمان و ادبیات ایرانی همه بسیار شنیدیم و این شنیدهها، باعث شده بود تا خود را برای احساس بیهودگی پس از این سفر آماده کنم. اعتراف میکنم چندین بار از پذیرفتن دعوت پشیمان شده و تصمیم گرفتم از رفتن انصراف بدهم ولی شرم از آنا وانزان که بسیار مشتاق آمدن من بود، مانعم شد.
آن روزجلسه تمام شد و من از نوع پاسخگویی به سوالات خبرنگاران، به وضوح تفاوت احساسم را قبل و پس از جلسه میدیدم. حالا با اعتماد به نفس خیلی بیشتری نسبت به قبل از جلسه به سوالهایشان پاسخ میدادم. شنیده بودم خوانندگان رمانهای ما نمیتوانند با ادبیات ما ارتباط برقرار کنند، اما آن روز ماجرای دیگری بود. آنها مرا و رمان مرا دوست داشتند و مهرشان را با محبت بسیار ابراز میکردند.
من در متن سخنرانیام، به فیلم «اتاق پسر» ساختهی کارگردان ایتالیایی؛ «نانی مورتی»، به عنوان یکی از محرکان ایده در رمانم، اشاره کردم و آقایی در پایان جلسه گفت: « خانم، من رمان شما را بر فیلم هموطن خودم ترجیح میدهم. چون «اتاق پسر» در فیلم «نانی مورتی»، جای خالیِ یک پسر است ولی اتاق خالی خسرو در رمان شما، جای خالیِ تمام پسرانی است که از جنگ برنگشتهاند. اعتراف میکنم به زحمت جلوی سر ریز شدن اشکم را گرفتم. چندین نفر در جلسه اشاره کردند به خاطر خواندن رمان، به ایران سفر کردند. دختری به نام زلمیرا عکسهایش را در ایران مشتاقانه نشان میداد و میگفت یقین دارم بارها و بارها به ایران سفر خواهم کرد.
حالا نزدیک به یک ماه از جشنواره میگذرد و این یادداشت از شور و حرارت آن دیدار فاصله گرفته است. برمیگردم و شنیدهها و دیدهها را برای استنباط بهتر، کنار هم مینشانم. من با اتکا به تجربهی یک رمان، نمیخواهم به نتایج قطعی و مفصلی برسم. بلکه میخواهم نتیجهای را که از این تجربه گرفتم با شما در میان بگذارم و صدالبته که هیچ نتیجهای بدون
تردید نخواهد بود شاید یکی از علتهای انزوای ادبیات ما ، انزوای کشور ما باشد که در همهی مشکلات دارد خود را به تلخی نشان میدهد؛ از تولیدات پوشاکمان گرفته تا تولیدات فرهنگی مانند داستان. کسانی که تجربهی زیسته خارج از ایران داشته باشند درمقایسه درمییابند پوشاک ایرانی به چه کیفیت و استانداردی در طراحی و کیفیت رسیده است و البته این زیبایی در پستوی انزوا نهان است. محصولات خوراکی ایرانی در عرضهی طعمهای جدید به ذائقهی دنیا، حرف بسیار دارد اما آن هم در پستوی انزوا نهان.
صنعت کفش در ایران کمری شکسته دارد. مقایسه کنید و ببینید صندلهای بینام و نشان تولیدکنندگان ایرانی در کیفیت و طراحی، چه کم از مارکهای پرزرقوبرق دارند؟ واین صنعت هم چون دیگر امور در پستوی انزوا نهان. یکی از خوانندگان رمان گفت: من به خاطر شغلم به امریکا زیاد سفر میکنم، وقتی به ایران آمدم، نمیدانستم دیگر نمیتوانم بی دردسر به سفرهای شغلیام ادامه دهم و البته ناسزایی حوالهی ترامپ کرد.ما در دام انزوا افتادهایم و حتا سفر به کشور ما برای توریست تبعات دارد!
داستان ایرانی یک کالای فرهنگی است و آن هم مانند دیگر محصولاتِ ایرانی به تبعیت از سیاست جزیره کردن و بریدن و انفصال، در همان پستویِ تیره و تارِ انزوا، نهان که نهان.
شک ندارم آثار داستانی تولید شده در ایران که من در طول این سالها خواندهام، برای خواننده جهانی جذابیت دارد، اگر آن سیاست انزوا، چنین سیمخارداری نکند دور همه چیز.
نویسندگان ما زیبا و عمیق مینویسند. موضوعاتی که در کتابهای داستان ما به آن پرداخته میشود، برای آنها تازگی دارد. من سخنرانیام را با شعری از شاعر ایرانی خانم «زینب صابر» آغاز کردم . بعد از جلسه چند نفر از من پرسیدند چگونه میتوانند اشعار بیشتری از این شاعر ایرانی بخوانند.آیا به انگلیسی یا ایتالیایی ترجمه شده است. فقط یک قطعه شعر و این گیرایی.
ایتالیا اولین جایی نبود که من در آن انسان را به تکرار مکررات دنیایی که ساخته است، دیدم. اهل هر کجا که باشی، از عشق، از مهر، کینه و خشم، خیر و شر داستان که بسرایی، خواننده دارد. اشتراکات انسانی بسیار زیاد است و ادبیات پل بین اذهان انسانی است. این معجزت ادبیات است که ساکن کلمات، یک تجربهی فراگیر بشری را کشف میکند و بعد آن را به لهجه وطعمِ و بویِ سرزمینش مینویسد و اهل هر کجا که باشی به لذت میخوانیاش و خودت را در آن پیدا خواهی کرد. این معجزت ادبیات است که جهان، همه وطنت میشود، چون میدانی داستانها کهنالگوی مشترک بشری هستند که در تو دارند سفرشان را ادامه میدهند.
برای همین است تو مینویسی تهران و تبریز و بوشهر و او میخواند تورنتو، منتوا، دهلینو.
وقتی میتوانی بگویی ادبیات ما خریدار ندارد که در جمعهبازار ادبی، در کنار انبوه بساطها، اصلا فرصت بساط کردن به تو داده باشند. آن هم نه بساط کردن انتخابی و دستچین شده، بلکه بساطی به طیف و نه به کیفِ عدهای منتخب. تا وقتی سیاست بر مدارِ انزواست، هم صندل زیبا و خوشدوختِ ایرانی را کسی نخواهد پوشید و هم داستان ایرانی را کسی نخواهد خواند، چون اصلا چیزی به درستی عرضه نمیشود که کار به انتخاب برسد.
مهرماه ۱۳۹۷
نقد کتاب «روز حلزون» نوشته زهرا عبدی در روزنامه sole 24 ore ایتالیا در زمان جشنواره منتوا
صف مخاطبان ایتالیایی برای امضاء از زهرا عبدی نویسنده کتاب «روز حلزون»