ایران: هر سال، وقتی که برگها تن به رنگهای طلایی و قهوهای
میدهند و مه رنگپریده جزیرهای بر ستیغ کوه میسازد، وقتی تاریکی شب زودتر به دل
روز میخزد، هر سال، پاییز که میرسد، من به یاد جک کرواک میافتم. حسی پاییزی در
تمام نوشتههای عالیجناب نسل بیت وجود دارد و اکتبر اصلیترین ماه در زندگی حرفهای
او بود.
کرواک برای من نویسندهای پاییزی است؛ انگار وزن کلماتش
را در ماه اکتبر بیشتر حس میکنم. این ماه، ماه محبوب خود کرواک بوده است که در
آخر پرده اول «در راه» مینویسد: «قصد داشتم اکتبر به خانه بروم. اکتبر، همه به خانه
میروند.»
خانه برای کرواک لوول بود؛ شهر کوچکی در ماساچوست امریکا،
جایی که در آن به دنیا آمده بود و حالا هم سنگ قبرش آنجا نشسته است، با این خبر
روی آن، از زمان مرگش ۲۱
اکتبر ۱۹۶۹ تا کنون: «او زندگی را ارج مینهاد.»
مشهورترین رمان او «در راه» به شیوه زندگیاش نگاشته شده
بود: باشتاب و بیوقفه؛ روی یک رول ۱۲۰ فوتی کاغذ تا مجبور نباشد برای هماهنگ کردن سرعت ذهن و دستش
هنگام تایپ زمانی را برای تغییر کاغذ به هدر دهد. زندگیاش درست مثل رمانهایش
بداهه بود؛ مثل موسیقی جاز بیوقفه و پرهیجان، اما غمگین، اما پاییزی.
در رمان «مگی کسیدی» که پیش درآمد رمان در راه است، او
لوول پاییزی را توصیف میکند و از رازونیازهایش با معشوق دریافته در پیادهرویهای
بیحسابش در شهر پاییزی میگوید.
در کتاب «دکتر ساکس» که پر از توصیفات کودکی او در غروبهای پاییزی و
پیادهرویهای سلانه سلانه در گوشهکنارههای خیابانهای محبوب شهرش است اینطور
شهر پاییزیاش را وصف میکند: «پاییز که میشد میتوانستی زمینهای مایل به سمت میدان
مریمک را ببینی که غرق در برگهای خشکیدهاند.»
در کتاب «رویاها» که مجموعهای از یادداشتهای شبگردیهای
اوست هم باز اشارهای به لوول دارد: «جایی که حجمها، ابرهای دلگیر را دنبال میکنند.»
با وجود سفرهای مکررش کرواک هرگز اجازه نداد مهر شهرش از
دلش بیفتد؛ گرچه هیچ وقت دوباره به لوول بازنگشت اما شهر پاییزیاش همیشه در آثارش
خودنمایی میکرد.
در نامهنگاریهایش با دوست دوران کودکیاش سباستین
استمپس بارها از شهرش یاد کرده و حتی در رمان «دریا برادر من است» نیز. کرواک در نمایشنامهای
به نام «اکتبر» که در جوانی نوشت، به فصل پاییز شخصیت بخشید که این بند را مدام و
مدام تکرار میکند: «پایان حسی سالخورده، سالخورده، سالخورده». او در یکی دیگر از
شعرهایش هم دوباره این مفهوم را تکرار میکند؛ «به تو میگویم، پاییز است، پاییز».
و بار دیگر در شعر «اکتبر بر ماسههای خط آهن»: وقتی که در اوج آسمان ستارگان
جادویی بر فراز قطارهای باری میتازند، پاییز میآید.
به تصور عدهای همین شهرش لوول است که حال و هوای کرواک را
اینقدر پاییزی کرده. شهری نشسته در قلب نیوانگلند که مشهور است به مناظر پاییزی
فوقالعادهاش. باری، او بالاخره به لوول پاییزیاش برگشت؛ در ۲۴ اکتبر ۱۹۶۹
سه روز بعد از مرگ رقتانگیزش، او دوباره به لوول بازگشت؛ به لوول پاییزی؛ در
اکتبر لوول پاییزی، این بار اما برای مراسم به خاک سپردنش. حالا، هر
سال، پاییز که میشود من به یاد جک کرواک میافتم، به یاد مرد پاییزی نسل بیت. و
دلم برای شهرم میتپد، تا هر کجای دنیا هستم خودم را به آن برسانم. این آیین کرواک
است؛ و آیین من.
مخاطب ایرانی جک کرواک را با دو کتاب «در راه» و «در
جاده» میشناسد که با اقبال خوبی نیز مواجه بوده است.