ایران: زبان، نظامی قراردادی است. ما پیوسته با زبان و در زبان
زندگی میکنیم اما با وجود حضور کاستیناپذیر آن در زندگی روزمره، معمولاً
التفاتی به وجه قراردادی آن نداریم؛ چرا که قراردادهای این نظام نشانهای، ازلی
نیستند و برساخته انسانها هستند و حاصل توافق میان آنها. حال اگر در نگاه ناظر بر
نسبت «هنر» و «آیین» این دو کلمه را در قامت دو قرارداد به یاد بیاوریم، آن وقت
شاید بتوانیم قدری از مابهازای معنایی آنها در ذهنمان عبور کنیم و به چیزی فراتر
از معنای ظاهریشان برسیم.
اما و اما به قول بورخس «این هنر شعر». چرا «شعر» را باید
در نسبتی تنگاتنگ با آیین دانست؟ وجه اشتراک شعر و آیین چیست؟ برای رسیدن به پاسخی
هرچند اجمالی به این پرسشها باید از سطح دریافتهای مألوف از این دو پدیده فراتر
برویم. رومن یاکوبسن، بنیانگذار مکتب زبانشناسی پراگ معتقد است که «وقتی زبان از
خودش سخن میگوید، شعر آغاز میشود.» یعنی جایی که زبان خود را در نامیدن اشیا و
پدیدههای جهان ناکام مییابد، بهخودش برمیگردد تا خود را از نو بسازد و امکانی
تازه را به امکانات تاکنونی خود بیفزاید. این بازگشت به خود و حرکت از نقطهای به
نقطهای دیگر در درون خود برای نو شدن، آیا ویژگی همه آیینها نیست؟ آیا آیینها نمیخواهند
شرکتکننده را به سفری درونی ببرند و از رهگذر این بازگشت به درون، امکان نو شدن و
بازیابی را به او بدهند؟
منتقدی وطنی شاعر خوب را شاعری دانسته که انگار همیشه
«در سپیدهدم زبان ایستاده است». یعنی انگار زبان را از نو میسازد. این از نو
ساختن در گرو امر خلاقه و نیازمند شهود و مکاشفه است و شعر، چندان که مورد توافق
تقریباً همه ماست، بدون این جنبه شهودی و اسرارآمیز اصلاً پدید نمیآید. موقعیتی
سری که شاعر از راز آن پرده برنمیدارد بلکه خود نیز در آن مستحیل میشود. دقیقاً
همپوشان با توصیفی از آیین که آیین را حرکتی رازآمیز از نقطهای طبیعی به نقطهای
فراطبیعی میداند. در سیری درونگرایانه و البته تعریفناپذیر. از این منظر شعر هم
که حرکت زبان به درون خویش است و سیری است در راههای نرفته، ناشناخته و تاریک
زبان، همین خاصیت جنبشی، کشاف و البته اسرارآمیز را دارد.
آیین رفتاری جستوجوگرانه است در ظاهری متعارف و مرسوم؛
سهل و ممتنع، درست مانند شعر. جستوجویی از آن دست بیوقفه و بینهایت شبیه عمری
که شاعر «سنگ قبرها»، «لبریختهها» و «دریاییها» میگوید پای آن «لغت تنها»
گذاشته و سرآخر پردهبرداری از آن را ناممکن یافته و این حقیقت را در فتح باب
کتابی با مخاطبش بازگفته است: «... این شعرها از تداوم چیزی در من و از تداوم من در
چیزی خبر میدهد و مرا به فکر میبرد که چرا آن «چیز»، هیچوقت نام خودش را با من
نگفت*.»
* در جستوجوی آن لغت تنها، یدالله رؤیایی، ص۱۱، انتشارات نگاه