ایران: ۱ «رؤیا» در فرهنگ قدیم ایران همچون عموم فرهنگهای گذشته اهمیت و جایگاهی ویژه داشته است. مکتوبات مربوط به رؤیا از کتابهای تعبیر خواب تا مباحث علمی و فلسفی درباره رؤیا وسیع و گستردهاند. معبران و خوابگزاران در جامعه و حکومت جایگاهی ویژه داشتند. بسیاری از روایتهای رایج درباره شخصیتهای واقعی و اساطیری، رؤیا را بهعنوان جزئی اساسی از وقایع داستانی یا تاریخی در دل خود میگنجاندند؛ چنانکه مثلاً در شاهنامه ضحاک، فریدون را در خواب میبیند که پایان کار او را رقم میزند:
در ایــوان شــاهی شــبی دیــر باز
بـه خـواب انـدرون بـود بـا ارنـواز
چنــان دیــد کــز کــاخ شاهنشــهان
ســه جنگــی پدیــد آمــدی ناگهــان
دو مهتــر یکــی کهتــر انــدر میــان
بــه بــالای ســرو و بــچهـر کیــان...
یا رؤیاهای ذکرشده در قرآن و پرداخت آنها در قصصالانبیاء و تفاسیر چون رؤیای یوسف:
«یوسف به پدرش گفت:ای پدر در خواب یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم. دیدم آنها برای من سجده میکنند. یعقوب گفت:ای پسرک من خوابت را برای برادرانت حکایت مکن» (یوسف ۴-5)
در بسیاری از گفتارهای تعلیمی و تبلیغی و حتی سیاسی هم، ذکر رؤیا به کار ارشاد و انذار و بشارت میآمده است و میآید. میتوان درباره نقش و جایگاههای متعدد «رؤیا» در تمدن قدیم ایرانی روایتهای بسیار بازگفت.
۲ به تعداد آدمیان و زندگیها، رؤیاهای گوناگون وجود دارد. برخی از «رؤیاهای فردی» در ضمن حکایت شخصیتهای نامدار یا داستانها و وقایع مهم نقل میشدهاند و باقی رؤیاها طبعاً گسترش و دوامی نمییافتهاند. اما نزد متفکران ایرانی قلمرو رؤیا و رؤیابینی تنها رؤیاهای شبانه افراد نبود و رؤیاها تنها در محدودههای فردی، مهم و اثرگذار نبودند. رؤیا و رؤیابینی جایگاهی گستردهتر داشت. این جایگاه گستردهتر از رهگذر تبیینی فراهم میآمد که در آثار علمی و فلسفی برای رؤیا آمده بود و جنس و طبیعت آن را مشخص میکرد.
در آثار فلسفی و علمی چون آثار فارابی و ابنسینا که پذیرشی گسترده نزد متفکران حوزههای گوناگون علمی داشتند قوه سازنده رؤیا «قوه متخیله» بود و جنس و طبیعت رؤیاهای ما را امر خیالین شکل میداد. (بنگرید به آرای اهل مدینه فاضله فارابی باب حقیقت رؤیا که مبنای اصلی تبیین علمی و فلسفی رؤیا در تمدن اسلامی بوده و تا متفکران متأخر ادامه یافته است).
بدین ترتیب نه تنها پدیدآمدن رؤیاها، تبیینی درخور مییافت بلکه رؤیا به قلمرو بسیار گستردهتر امور خیالین ارتباط پیدا میکرد؛ یعنی هم سنخ و هم نوع همه آفریدههای ادبی و هنری قرار میگرفت. در نظر فارابی رؤیا و شعر هر دو سرشتی واحد دارند و حاصل محاکات (میمسیس، بازنمایی) متخیلهاند. به تعبیری، نه تنها رؤیاها خیالیناند بلکه آفریدههای خیالین نیز رؤیاییاند.
شاعران و نویسندگان آثار ادبی و خالقان نقوش و اصوات هنری رؤیاساز و رؤیاآفریناند. ما تا به امروز هم، نقوش و اصوات دلربا و خطوط ظریف و زیبا را رؤیایی میخوانیم. این نسبت میان رؤیا و آفریدههای ادبی و هنری نزد روانکاوان و روانشناسان معاصر نیز تا حد زیادی پذیرفته است. درست است که در زمان رؤیابینی هوشیار نیستیم و آگاهانه دست به خلق رؤیاهای خیالین نمیزنیم اما مگر غیر از این است که شاعران و هنرمندان نیز آفریدههای ناب و والای خود را «وارد آمده» بر خود میدانستند و نه فعل و مصنوعی که به اختیار و تأمل آگاهانه حاصل آمده باشد؟
اگر رؤیاها خیالات فردی و گذرای آدمیاناند، آثار ادبی و هنری «رؤیاهای جمعی و ماندگار» میسازند. آنها روایتهایی میسازند که همگان میتوانند بخوانند، ببینند و بشنوند. رؤیاهاییاند که امکان تجربه جمعی آنان وجود دارد. اما به این روایتها و رؤیاهای جمعی چه نیازی است؟ چرا نباید به «واقعیت» بسنده کرد و پا به قلمرو ناموجود «رؤیا» گذاشت؟ آیا در رؤیاپردازیهای ادبی و هنری صرفاً لذت و سرگرمی و تفنن در کار است؟ در تاریخ ادبیات ما نه تنها در کنار عالم واقع سرزمینهای رنگارنگ خیالین و رؤیایی ساختهشده بلکه حتی تاریخ واقعی نیز روایتهای خیالین یافته و اتفاقاً در آینه روایتهای رؤیایی خود تداول و تداوم بیشتری داشته است. نمونه بارز این امر شاهنامه است که «گزارش» آنچه بر سرزمین ایران گذشته نیست؛ بلکه «روایت» داستانی آن است، روایتی که خود نزد راویان متعددش گسترشهای خیالین بیشتر پیدا کرده و به شکلهای گوناگون تصویر و نقل و بازخوانی و پردهخوانی شده است. قطعاً روایت خیالین تاریخ پرماجرای سرزمین ایران صرفاً به قصد تفریح و سرگرمی و لذتجویی نبوده است. شاهنامه کتابی نبوده که ایرانیان برای تفنن آن را بزرگ دارند.
میدانیم که روایتهای شاهنامه در زندگی و آیینهای جمعی ایرانیان حضور و بازتاب جدی داشته است. امر آیینی، امر تفننی نیست. شاهنامه یعنی روایت خیالین گذشته ایران یا رؤیای جمعی ایرانیان ضامن بقا و استمرار هویت جمعی ما بوده است؛ روایتی بوده که از خلال داستانها و در چهره قهرمانانش فضیلت و رذیلت، خردمندی و سرکشی، راستی و ناراستی را آنگونه که در فرهنگ ایرانی به فهم در آمده بود مجسم و برپا میکرد.
شاهنامه در ظاهر روایت گذشته ما بود اما در حقیقت برپا داشتن و جان بخشیدن به ارزشهای برگزیده این فرهنگ و استمراربخشی به آن در اینجا و اکنون بوده است. همین امر بود که میل و رغبت به آموزش و گسترش آن را برمیانگیخت. این نقش و کارکرد اساسی شاهنامه دقیقاً به جهت سرشت «خیالین» و «رؤیایی» آن بوده است.
«تاریخ» راوی سرد و عبوس و بیطرف ماجراها است. در تاریخ حق و باطل به یک شکل اتفاق میافتند. در تاریخ فضیلت و رذیلت بهم آمیختهاند و نور و تاریکی در کار نیست یا مشهود و مجسم نیست. نور همان نور روز است و تاریکی، تاریکی شب. اما در خیال و در رؤیا است که نور و ظلمت تشخص و تجسد پیدا میکنند و در چهره قوای اهریمنی یا اهورایی پا به عرصه واقعیت میگذارند و داستانی میسازند که ما را درگیر جدال دائمی و بیوقفه آنها میکند و در نهایت «تقدیر» بازیگران را پیش چشم میآورد.
در خیال است که سرشت آدمیان به چشم میآید. در رؤیا است که میتوان بر محدودیتهای امر واقع غلبه کرد و مرزهای سخت و صلب واقعیت را درنوردید و صحنهای گرم و جاندار و گزیده ساخت که در آن همه دانستههای آشکار و پنهان ما و نه فقط دانستهها بلکه عواطف و ارزشها و احساسات ما نیز بر صحنه حاضر باشند. بدین ترتیب خیال و رؤیا که گویی خارج از واقعیت اتفاق میافتند و«فاقد» واقعیت تلقی میشوند «واجد» واقعیتی افزون بر تاریخ خواهند بود چرا که در رؤیا واقعیت بیرونی با واقعیت درونی در آمیخته است. در رؤیا و روایت فراتر از چشم سر، «روح» چشم باز میکند و میبیند.
۳ رؤیا در مقام ساخت و ساز خیالین ذهن جنبههایی از واقعیت ما را در خواب بر ما آشکار میکند که در بیداری بر ما آشکار نیست. زبان خیالین رؤیا با امکان ایجاد داستانها و ماجراهای تازه که در واقعیت رخ ندادهاند و تشخصبخشی به عواطف و احساسات و دانستههای آشکار و پنهان ما که ظهور و بروزی حسی و مشهود ندارند توان نشان دادن چیزی را دارد که خارج از این زبان ممکن نیست.
«روایتهای خیالین» رؤیاهایی هستند که حیث جمعی پیدا کردهاند. حیث نامحسوس و ناپیدای زندگی جمعی ما، فضیلتها، ارزشها، عواطف و شناختهای بنیادین جمعی و تاریخی ما که بیان معمول خود را در تاریخ و گزارش واقع پیدا نمیکنند در روایتهای ادبی و هنری بزرگ یعنی رؤیاهای پذیرفته شده و انتقالیافته جمعی ما ظاهر میشوند. رؤیاهای جمعی بزرگ ما جهان زندگی ما، جایگاه حقایق و آداب و اخلاقیات در آن و عواطف ما را مشخص و مجسم میکنند. ما در این روایتها «ما» میشویم. افرادی با آرمانها و تصویرها و جهتیابیهای همسو. ما با درگیر شدن در این روایتها به انتخاب میان «رذیلت» و «فضیلت» کشیده میشویم و شوق و هیجان آن را مییابیم که در ماجرایی و سرنوشتی مشارکت کنیم. در روایت و رؤیا است که راههایی، نورانیت و روشنایی و تقدس مییابند و ظلمات و زشتی و نامقدسی راههای دیگر، عیان میشوند. جامعهای که رؤیا و روایت ندارد فاقد اخلاق جمعی است و تصویری از جهان زندگی، هویت و آینده خود پیش چشم نخواهد داشت.