نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه ۴ دی به نقد و بررسی رمان «غروبدار» نوشتهی سمیه مکیان اختصاص داشت و با حضور نویسنده، دکتر امیرعلی نجومیان و یوسف انصاری در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
سندروم داستانی شده
سمیه مکیان، نویسنده، ضمن بیان اینکه متن پشت جلد کتاب «غروبدار» نوعی کجسلیقگی در معرفی کتاب است، توضیح داد: شاید رسم بر این باشد، اما به نظر من برجستهکردن یک اختلال در معرفی کتاب تمام توجه را به سمت آن میبرد. سندرم غروب یکی از اختلالات نادر روانشناختی است که در دستهی زوال عقل میگنجد و در آن با فروافتادن شب، نشانگانی از روانپریشی، هذیان، توهم و بیقراری در سالمند دیده میشود. تا به امروز دلیل قطعیای برای این سندروم کشف نشده است و احتمال ابتلای به آن در یک درصد مردم جهان وجود دارد. اما این سندروم در «غروبدار» چندان با نشانگان این بیماری در گفتمان روانشناسی یا روانپزشکی منطبق نیست. تا جاییکه شاید خوانندگان متخصص در این رشتهها این عدمتطابق را به بیدانشی نویسنده نسبت دهند. این در حالی است که سندروم غروب در این رمان داستانی شده است.
او ادامه داد: منِ مخاطب در این اثر شکافی میان طلوع و غروب میبینیم. فکر میکنم که رمان بیش از آنکه به اختلال بپردازد، نشان میدهد که غلامرضای مبتلا به سندروم غروب، در حال تفکر در مورد خودش است. موقعیت او در نظر من بیانی از عدم تطابق میان بود و نمود است؛ یعنی آنچه یکی از خاستگاههای تفکر است. افلاطون از غار بیرون میآید تا نور خورشید اشیاء را تبدیل به اشیاء کند. اینجا هم نور خورشید همین کارکرد را دارد. گویی تقابل تز و آنتیتزی که نامه سنتز نهایی آن است. منتها چون روزها ادامه دارند، سنتز نیز با همین روند تکرار میشود. ژیل دولوز در کتاب «منطق احساس» دربارهی فرانسیس بیکنِ نقاش میگوید، انسانی که رنج میبرد حیوان است و حیوانی که رنج میبرد انسان. من فکر میکنم این رنج بردن به طرحی برمیگردد که او از جهان در ذهن دارد.
مکیان در پایان گفت: آنچه از تلخی این اثر میکاهد، این است که پرنیان میخواهد به پدربزرگ جرات دانستن بدهد. این عمل او همسو با شعار عصر روشنگری؛ یعنی جرئت دانستن داشته باش، است. یاددارها در اینجا مثل الگوهای قالبی تفکر برای سطح اول تفکرند. وقتی خودتان را فراموش میکنید و چیزی ندارید که به آن بیاویزید، باید مجموعهای از الگوها به شما ارائه شود. چنانکه گادامر میگوید، تفکرات ما همه ریشه در سنت دارند. منتها وقتی قید و بندی زده میشود، در آن آزادی تفکری هم وجود ندارد. برای همین است که حصار هشتیهای پرنیان زندان است. پرنیان آهنگی میگذارد و به پدربزرگ میگوید تو این آهنگها را گوش میکردی؛ یعنی الگوهای قالبیای به او ارائه میکند تا به یادش بیاورد که کیست. این در حالی است که غلامرضا مطمئن نیست که اینگونه بوده باشد. سؤال این است که آیا این الگوهای نامطمئن میتوانند باعث شوند که به سطح دوم تفکر برسد؟ صدای آژیر در صحنهی پایانی گشوده شدن راهی برای بنا کردن عمارتی نو را گواهی میدهد، گرچه ما نمیدانیم که او در آستانه است یا از این فضا بیرون زده.
سیزیف و یاددارهایش
امیرعلی نجومیان، منتقد و نظریهپرداز، اظهار داشت: رمان «غروبدار» در جایگاه اولین رمان نویسندهای ایرانی دارای تصاویر، استعارهها و نثر پختهای است که گاهی به شعر پهلو میزند. روانشناس بودن نویسنده نیز به آن وجهی بینارشتهای داده است. نویسنده در بخش اول، شخصیت اصلی داستان یا راوی را مشخص میکند، خانه را با تأکید بر ذهنیت معرفی میکند و تصویری از خانه بهمنزلهی جامه ارائه میدهد که در طول رمان بسط مییابد.
او تصریح کرد: پرنیان، شخصیت اصلی و راوی، نوهای است که دربارهی پدربزرگ نگران است و برای رها کردن او از فراموشی میکوشد. تصویر خانه بهمنزلهی جامه در این رمان استعارهی بسطیافته و ناظر بر انسانهایی است که از خاطره یا حافظه خالی و به جامههایی بدون بدن تبدیل شدهاند. این تصویر، هستی ما را در این عالم به زندگی در چنین خانههایی تشبیه میکند. گویی اگر انسانها در این خانهها جریان نداشته باشند، عالم تهی میشود. تهی بودنی که در این رمان مدام به آن اشاره میشود.
او ادامه داد: چنانکه پل ریکور میگوید، همسانیِ هویت، خود و حافظه اختراع جان لاک است. لاک ریشهی هویت انسانی را در خاطره یا حافظهی او میداند و بر این باور است که انسان خردمند هنگامی میتواند بگوید هویتی دارد که تداوم روانی داشته باشد. لاک توضیح میدهد که تداوم روانی براساس حافظه یا خاطره شکل میگیرد. از اینرو، هویت فردی ما براساس تداوم روانشناسیای شکل میگیرد که به نوبهی خود از حافظه یا خاطره شکل گرفته است. پس، اگر حافظه یا خاطره را از انسانی بگیریم، تداوم روانشناختی او و از اینرو، هویت او را گرفتهایم. از سوی دیگر، حافظه یا خاطره نوعی مالکیت بر گذشته است. به محض از دست دادن مالکیت بر گذشته، دیگر هویتی نخواهیم داشت. غلامرضا این اتفاق را به شکلی سیزیفوار متحمل میشود. پس، این تراژدی اگزیستانسیال کامویی است: فرد مبتلا به سندروم غروب در تلاشی بیهوده مرتب به جلو میرود و باز به جای اول باز میگردد. اینجا غلامرضا از اپیزودیک مموری یا از آن حافظهای که انسان را قادر به بازخوانی، بازنویسی یا بازتجربهی گذشتهاش میکند، محروم شده است. پس، مسالهی فراموشی شباهت بسیار نزدیکی به مرگ مییابد: مرگ فراموشی است و فراموشی مرگ.
نجومیان گفت: رویکرد به فراموشی در این رمان دوگانه است. از سویی نبود تداوم بازتجربهی گذشته باعث میشود که همه چیز برای انسان نو باشد. در این سویه، با نوعی ستایش فراموشی مواجهیم. از سوی دیگر، فراموشی نوعی تنهایی است. در این منظر، توجه بر این است که فراموشی فقط از دست دادن هویت فردی نیست، بلکه هویت جمعی نیز با آن از دست میرود. در نهایت، این دو موقعیتِ همزمان فراموشی را مفهومی پارادوکسی میکند. گرچه من باور دارم که در این رمان وزنه بیشتر به سوی مرگ و وجه تاریک فراموشی است. فراموشی برای بورخس امری مطلوب و هدیهای متعالی است. او در «حافظهی شکسپیر» فردی را روایت میکند که میخواهد از بار حافظهی شکسپیر رها شود و در «فونس، خاطرهاش» این فراموش کردن بسیاری چیزها است که سبب توانایی در نوشتن میشود. روایتگر در «فونس، خاطرهاش» کسی است که احساس میکند چیزی در حال فراموش شدن است. افزون بر این، رولان بارت در کتاب «اِس/زِد» میگوید از آنرو میخوانم که فراموش میکنم. بنابراین، خواندن نیز مانند نوشتن به دلیل فراموشی است.
او ادامه داد: «غروبدار» داستان آدمی با نام خانوادگی ساعتچی است که به طور کنایهآمیزی درون زمان شکسته و گسسته زندگی میکند. انگار درکی از زمانِ پایدار یا مداوم ندارد. گویی نویسنده میپرسد چه میشد اگر برای لحظاتی در زندگی درون زمان نبودیم. او با ساختن فضایی نیمهتخیلی ما را در موقعیتی میان در زمان بودن و نبودن یا به تعبیر هایدگری در موقعیت هستی و مرگ قرار میدهد.
این منتقد ادبی اظهار داشت: یاددارها تلاشهای مذبوحانهی پرنیان برای نگهداشتن غلامرضا درون این سیمهای خاردارند. تلاشی برای بازیابی خاطره یا حافظه. اما خاطره یا حافظه در این رمان خود درگیر موقعیتی پارادوکسیاند. از سویی هویت ما را میسازند. از سوی دیگر، ادعا میشود که انسان وقتی خاطرهای ندارد شبیه خودش میشود. به نظر من اینکه نویسنده به این تناقض اجازهی برآمدن داده و یکدستش نکرده، از نقاط قوت اثر است.
او در پایان گفت: به نظرم بهتر بود رابطهی حافظه و خاطره و نسبت آنها در رمان روشن شود. این داستانی بسیار تلخ دربارهی زندگی رنجآور انسانها است. اما چیزی دربارهی موقعیت تاریخی و جغرافیایی آنها نمیگوید. این در حالی است که به نظر تباهی و رنج انسانها رابطهی بسیار نزدیکی با تاریخ و جغرافیای آنها دارد.
رمان ذهنیتمحور
یوسف انصاری، نویسنده، اظهار داشت: از دههی هشتاد نوعی رماننویسی در ایران باب شد که خیلی به ادبیت رمان توجه نمیکرد. این رمانها معمولاً در کارگاهها نوشته میشدند و در نثر، ایده و پرداخت شباهتهای عجیبی به استاد کارگاه یا نویسندههای مطرح و جایزه گرفتهی آن زمان داشتند. از این دوره تاکنون، شاید در ذهن مخاطب رمان فارسی بیش از هر چیزی به تکرار افتادن ادبیات فارسی پررنگ شده است. این در حالی است که «غروبدار» روی شانهی نویسندهای پیش از خود نمیایستد. ایده و برخورد مکیان با زبان و تشبیههایی که ساخته نشان میدهد که او به چیز دیگری میاندیشد. شاید نویسنده ادبیات نوی ایران را نخوانده است و همین باعث شده که درگیر فضای مد ادبیات ایران نشود و به سراغ چیزهای بکر و در بعضی جاها شخصی برود. مثلاً ایدهی رمان، شخصیتی که با غروب آفتاب همه چیز را از یاد میبرد، در ادبیات ما کمسابقه است.
او ادامه داد: در این کتاب تمام حواس حضور دارند. مثلاً بوی وایتکس در متن چنان ساخته شده است که بعد از خواندن رمان خواننده را درگیر میکند. گذشته از این، همهی شخصیتهای این رمان مسالهدار شدهاند. همچنین، رمان بر ذهنیت بسیار تأکید دارد. این تکهتکه شدن ذهنیت شخصیت و تکهتکه روایت شدن آن اثر را بسیار مدرن کرده است.
او در پایان گفت: زمانی نیما یوشیج وزنی جدید در شعر وارد و شکافی در شعر فارسی ایجاد کرد. براهنی بعد از آن در «خطاب به پروانهها» به این فکر کرد که باید ادبیات را به جلو ببرد. از اینرو، کار نیما را دنبال نکرد و روی شعر زبان کار کرد. در «غروبدار» نیز نویسنده توجهی به کار دیگر نویسندگان ندارد و با ذهنیت و برخورد شخصی خودش با سوژهها ادبیات را جلو میبرد.