اعتماد: بیست و دومین نشست جمعههای پردیس کتاب مشهد به موضوع نقد و بررسی کتاب فضیلت نوشته هتر باتلی ترجمه امیرحسین خداپرست، اختصاص داشت. این کتاب به عنوان نخستین مجلد از مجموعه «از منظر اخلاقی» است که نشر کرگدن آن را منتشر کرده است. در این مجموعه قرار است از منظر اخلاقی نگریستن به جهان و پدیدههای آن آموزش داده شود. هتر باتلی نویسنده کتاب، شاگرد و منتقد لیندا زگزبسکی، نظریهپرداز برجسته اخلاق فضیلت و معرفتشناسی فضیلت است. این کتاب در قالب مجموعهای نوشته شده که قرار است مفاهیم کلیدی فلسفه را توضیح دهند. ویژگی مجموعه جنبه آموزشی آن، زبان ساده و مساله محور بودن آن است و بجا و بهموقع از اسامی مکاتب و فیلسوفان استفاده میکند و بیشتر به مسائل توجه دارد. کتاب جذابیت روایی دارد و پر از استناد به فیلم و سریال و حتی کارتن است. عمده آثاری که درخصوص اخلاق فضیلت نوشته شده است، جنبه تاریخی دارند و به فضیلت اخلاقی توجه دارند. اما این کتاب، فضیلتهای اخلاقی را با فضیلتهای فکری ممزوج با یکدیگر مورد بحث قرار میدهد و صرفاً کتاب فلسفی نیست و به بیان فنی، یک کتاب معرفتشناختی است. همچنین یک فصل مستقل بحث راجع به رذیلت دارد و در آن راجع به پدیدههایی مثل شرارت و بیعاری نیز بحث میکند. همچنین یک فصل کاربردی دارد و راجع به این بحث میکند که چطور فضیلتمند شویم. این ویژگی خاص اخلاق فضیلت است که کمک میکند نهتنها یک نظریه اخلاقی در اختیار افراد میگذارد، بلکه در تعلیم و تربیت اخلاقی نیز مشارکت میکند.
در ادامه گزارشی از سخنان امیرحسین خداپرست، پژوهشگر فلسفه و مترجم کتاب درباره تاریخ مفهوم فضیلت در فلسفه و سید علی طالقانی پژوهشگر فلسفه درباره ویژگیهای کتاب باترلی را میخوانیم. در بخش دیگری از صفحه نیز ملاحظات سید سلمان ساکت در معرفی کتاب از نظر میگذرد.
امیرحسین خداپرست
بحث راجع به مفهوم فضیلت به نظر ساده میآید، اما در عین حال سخن گفتن راجع به آن دشوار است، زیرا وقتی شروع به سخن گفتن از آن میکنیم، احساس میکنیم بهزودی به وادی شعارزدگی افتادهایم. فایده نظریه اخلاق و معرفتشناسی فضیلت آن است که ما را از این فضا خارج میکند و تلقی روشنتری از مفاهیم فضیلت و رذیلت ارائه میکند. عمدتاً فضیلت را یک ویژگی در منش افراد میدانیم که آنها را بهتر میکند. اما اینکه آنها را به چه معنا بهتر میکند، یعنی به چه جهتگیری منشی سوق میدهد، محل اختلاف است. برای روشن شدن این اختلاف باید به سابقه مفهوم «فضیلت» بازگشت.
مفهوم فضیلت (virtue) در اصل از کلمه یونانی «آرته» (Arete) اخذ شده است. الان هم در انگلیسی مفهوم «آرته» در اشاره به یک امر باشکوه و فرهیخته به کار میرود. آرته در یونان باستان به شکوفایی برای یک چیز و نه فقط انسان اشاره داشته است. اما امروزه فضیلت را خاص انسان میپنداریم. همچنین در یونان باستان آرته وقتی راجع به انسان به کار میرود، به خود شخص اشاره دارد. در حالی که امروزه زمانی که از فضیلت سخن میگوییم، به سودی که به فرد مقابل میرسد، توجه داریم. آنچه این اختلاف را روشن میسازد، فهرستی از فضایل و رذایلی است که متفکران گذشته و متفکران جدید ارائه میکنند. در میان متفکران یونانی به طور خاص ارسطو، شوخ طبعی یا دوستی یک فضیلت است، در حالی که به نظر معاصران ما چنین نمیآید، یعنی تاکید ما بیشتر بر فضایل اخلاقی ارادی است.
الیزابت انسکوم فیلسوف انگلیسی در میانه قرن بیستم مقالهای درباره اخلاق فضیلت نوشت و با چند متفکر دیگر موجب احیای اخلاق فضیلت شد. او میگوید وقتی دو تلقی یونانیان و معاصران از فضیلت را کنار هم میگذاریم، مثل فردی میشود که دندانهایش روی هم چفت نمیشود. برای فهم این ناهماهنگی باید دید آرته در یونان باستان به چه معناست. اجمالاً میتوان گفت، آرته اشاره به برتری یا کمالی دارد که در هر نوع بسامان (organized) که واجد کارکردی هست، وجود دارد. یعنی هر نوعی از انسان تا جمادات و نباتات و حیوانات، کارکردی دارد و زمانی که بتواند آن کارکرد را به بهترین شکل محقق کند، میگوییم، آرته دارد. مثلاً آرته چاقو از نظر یونانیان تیز و برا بودن است و در نتیجه چاقو زمانی که از این آرته برخوردار باشد، کارکرد خود را محقق میکند و در نتیجه غایت و تمامیت خودش را محقق میکند، بهخصوص که از دید یونانیان هر نوعی، یک کارکرد ویژه خودش دارد و زمانی که آن کارکرد محقق شود، به تلوس خودش میرسد. بنابراین آرته امری است که باعث میشود چیزی به تلوس خودش برسد.
از دید ارسطو انسان نیز تلوس و غایت خاصی دارد و در نتیجه کارکرد خاصی برحسب آن غایت دارد. این غایت از دید ارسطو فعالیت عقلانی معطوف به خیر (ائودایمونیا) است. تنها انسان است که واجد عقلانیت است. زمانی انسان کارکرد خود را محقق میکند که مشغول فعالیت عقلانی است. وقتی فعالیت عقلانی که کارویژه انسان است، محقق شود، انسان به سمت غایت خودش پیش میرود. ائودایمونیا در انگلیسی به happiness ترجمه شده است که خودشان از آن راضی نیستند. در فارسی میتوان آن را «شادکامی» ترجمه کرد. مساله این است ائودایمونیا یک حالت ایستا و راکد نیست و یک وضعیت فعالانه است. بنابراین از دید ارسطو، آرته یا فضیلت انسان خصوصیت پایداری است که ما را به این مسیر میاندازد.
از نظر ارسطو و دیدگاه غایتانگارانه او به فضایل، ویژگیهای فضیلتهای انسانی عبارتند از: ۱. فضیلت انسان را در پیش بردن و هدایت زندگی عقلانیاش توانا کند و این امر باید خاص انسان باشد؛ به عبارت دیگر اموری در انسان آرته تلقی میشوند که کارکرد خاص او یعنی زندگی عقلانی معطوف به خیر را محقق سازند. ۲. فضیلت زندگی انسان را از وجه انسانی بهتر میکند، یعنی به او کمک میکند که دوستی پیشه کند. انسان فضیلتمند از دید ارسطو انسانی است که دوستان خوبی دارد، دوستانی از سر فضیلت و نه دوستانی که صرفاً منافع او را برآورده میکنند یا کسانی که انسان در کنار آنها از زندگی لذت میبرد، بلکه دوستانی که او را به سمت کارکرد خاصش یعنی فعالیت عقلانی سوق میدهند. فضیلت به انسان کمک میکند که همسایه و شهروند بهتری باشد. فضیلت باعث میشود انسان محبت و عشق داشته باشد و اینها پدیدههای خاص انسانی است. فضیلتمندی باعث میشود که حتی در خردترین و به نظر پیش پا افتادهترین امور انسان آنها را در بهترین وجه انجام دهد. ۳. فضایل به دو دسته اخلاقی و فکری تقسیم میشوند. این دو قسم فضیلت نزد ارسطو در میان نظریهپردازان متأخر در هم تلفیق شدند. یعنی بسیاری معتقدند داشتن فضایل اخلاقی موجب میشود که فضایل فکری را نیز داشته باشیم و بالعکس. ۴. فضیلت از دید ارسطو حد وسط دو رذیلت است، مثلاً شجاعت حد وسط بزدلی و تهور است یا خویشتنداری حد وسط سردمزاجی و افراط در لذتجویی است. ۵. احساسات و عواطف ما در حالت عادی پیشاتاملی هستند. فضیلتها کمک میکنند که ما جهتدهی مناسبی برای احساسات و عواطفمان داشته باشیم و با موقعیت متناسب باشند. این تناسب یا عدم تناسب خود را در آزمونهای سخت زندگی روزمره نشان میدهد. ۶. فضایل یکدیگر را تقویت و تسهیل میکنند. مثلاً احتمال اینکه کسی که بهرهمند از شجاعت است، خویشتندار باشد، بیشتر است. اهمیت این رأی از دید ارسطو تا جایی است که آن را درنهایت به عنوان «وحدت فضایل» مطرح میکند. یعنی زمانی ما فضیلتی را داریم که باقی فضایل را نیز داشته باشیم. او به طور خاص معتقد بود کسی که «فرونیموس» یعنی واحد حکمت عملی (فرونسیس) باشد، واجد همه فضایل است. البته این رأی محل مناقشه است و بسیاری آموزه وحدت فضایل را نمیپذیرند.
در دوران جدید دیدگاه غایتانگارانه ارسطویی به فضیلت به ویژه با انقلاب علمی ضعیف و تقریباً فراموش شد و بسیاری از نظریهپردازان فضیلت امروز معتقد به غایتانگاری نیستند. علاوه بر این دیدگاههایی در اخلاق مطرح شد که با رأی ارسطو متفاوت بود. مثلاً دیوید هیوم متفکر قرون هفدهم و هجدهم، معتقد بود که اخلاقیات به عقل و عقلانیت انسان بازنمیگردد، بلکه به عواطف و احساسات و امیال او مربوط است. زیرا عقلانیت معطوف به امور واقع است و امور واقع برانگیزاننده عمل نیستند. از دید هیوم، عواطف و امیال هستند که برانگیزاننده عمل در انسان میشوند و این عواطف و امیال، اگر پایدار و معطوف به لذت بردن خود و دیگران باشند، میتوان گفت که فرد فضیلتمند است. یعنی دقیقاً دیدگاه ارسطو را با حفظ مفهوم فضیلت برعکس کنیم و به جای آنکه بر عقلانیت تاکید کنیم، بر عواطف و امیال تاکید کنیم. از این حیث از دید هیوم خوش مشرب بودن نوعی فضیلت است. بعد از هیوم به کانت میرسیم که بنیانگذار نظریه وظیفهگرایی در اخلاق است. البته نزد کانت نیز فضیلت همچنان مفهوم است، منتها در قالب دیدگاه خودش. کانت میگفت فضیلت به معنای قوت اراده متعهد به قانون اخلاق است. یعنی مهم این است که ما به قانون اخلاق پایبند باشیم. هرقدر ارادهمان با قوت بیشتری به قانون اخلاق پایبند باشد، انسانهای فضیلتمندتری هستیم، بهخصوص وقتی با تعارضات مواجه هستیم. کانت برخلاف هیوم، عواطف و احساسات را مخل اخلاقی زیستن میداند و کار اخلاقی را کاری میداند که انسان عواطف و امیال را کنار بگذارد. بنابراین شاهدیم که ارسطو معتقد بود که عواطف و امیال باید با عقلانیت ما همساز شوند، هیوم نقش برتر را به عواطف و امیال میداد و کانت اصلاً عواطف و امیال را به کلی مخل اخلاقی زیستن میداند.
دیدگاه ارسطویی در قرون وسطای مسیحی و اسلامی بسیار رایج بود. بعد تحتتاثیر فایدهگرایی و وظیفهگرایی، به حاشیه رانده شد. در نیمه قرن بیستم، با تحولاتی فرهنگی در اروپا از جمله انتشار مقالات و آثاری، اخلاق فضیلت بدون رنگ و بوی غایتگرایانه ارسطویی احیا میشود و فیلسوفانی چون الیزابت انسکوم، مک اینتایر، آیریس مرداک، لیندا زگزبسکی و... راجع به فضیلت تأمل کردند و نوشتند. جالب است که غالب این فیلسوفان زن هستند و زنان نقش برجستهای در احیای اخلاق فضیلت دارند. ایشان تاکید دارند که نباید اخلاق را محدود به روابط فرد با دیگران کرد، بلکه باید اخلاق را در پرورش منش خود فرد نیز جدی بگیریم.
سیدعلی طالقانی
هتر باتلی (Heather Battaly) در سال ۲۰۰۰ دکترای فلسفهاش را گرفته و شاگرد فیلسوفان تحلیلی برجستهای چون ویلیام آلستون و لیندا زاگزبسکی است که هر دو خداباور هستند. کتاب در مجموعهای برای خوانندگان عمومی نوشته شده است، البته حرفهایها نیز میتوانند از آن بهره بگیرند. تمرکز و هدف کتاب هم فلسفه اخلاق و هم معرفتشناسی، توامان است که از این حیث منحصر به فرد و قابلتوجه است. وجه مهم دیگر کتاب، آن است که بخش قابلتوجهی از آن، بحث از متافیزیک و سرشت و ماهیت فضیلت است. بنابراین کتاب سه حوزه اصلی فلسفه معاصر را پوشش میدهد. از این جهت کتاب کمنظیری است. از دیگر امتیازات کتاب خوشخوان بودن آن است، ضمن آنکه ساختار جذابی دارد و فضیلتمندانه طراحی شده است.
کتاب چهار بخش اصلی دارد که در هفت فصل تقسیم شده است. بخش نخست بر چیستی فضیلت و رذیلت استوار است. در این بخش سه فصل به فضیلت اختصاص دارد. فصل نخست کلیات مساله را با نگاهی از بالا طرح کرده و در فصول دوم و سوم، دو نگاه اصلی به فضیلت را که در فصل اول مطرح شده، به تفصیل میپردازد. فصل چهارم نقطه مقابل فضیلت یعنی رذیلت را به تفصیل مورد بحث قرار میدهد. به طور کلی این چهار فصل در قالب بخش اول متافیزیک فضیلت و رذیلت را تشکیل میدهد. بخش دوم کتاب شامل فصل پنجم راجع به نقش مولفههای فضیلت در معرفت و اخلاق است، یعنی فضیلتهای فکری و فضیلتهای اخلاقی را مطرح میکند. بنابراین باتوجه به زیرعنوان کتاب، این بخش قلب کتاب است، زیرا به نقش فضیلت در معرفتشناسی و اخلاق میپردازد. فصل ششم بخش سوم کتاب است که به نقش فضیلت در زندگی خوب اختصاص دارد و از اصطلاح یونانی ائودایمونیا بحث میکند.
ابنسینا به بهترین وجه این تعبیر را به «فیالبهجه و السعاده» در
اشارات ترجمه کرده است، زیرا هم وجه شادمانی و شادکامی را در واژه بهجت و هم
ارتباطش را با سعادت نشان میدهد. بهجت و سعادت هم دنیا و هم پس از آن را پوشش میدهد،
ضمن آنکه میتواند خنثی باشد. بخش پایانی یا فصل هفتم راجع به راههای بافضیلت شدن
است که مترجم فضیلتمندی ترجمه کرده است. او این راهها را الگوگیری و تقلید
(imitation) میخواند. این راهی تربیتی است، یعنی یک الگوی خوب داشته باشیم و
از او پیروی کنیم.
نویسنده در توضیح چیستی فضیلت روش مصداقگرایانه را در مقابل روش متدیستی برگزیده است. چیزم، معرفتشناس مشهور این دیدگاه را نخست مطرح کرد. او گفت برای پاسخ پرسش از چیستی معرفت دو روش میتوان مطرح کرد: نخست اینکه ماهیت معرفت را تعریف کنیم و براساس آن مصادیق را مشخص کنیم و دوم اینکه از نمونهها و مصادیق استفاده کنیم، چنانکه مور از این روش بهره گرفت. هتر باتلی نیز از این روش بهره گرفته است و ارجاعش به فیلمها و رمانها و سریالها، از این جهت است. یعنی با استفاده از مصادیق فضیلت، آن را تعریف میکند و با نمونههایی چهار فضیلت فکری و اخلاقی مثل باهوشی، همدلی، گشودگی ذهنی (پذیرای حقیقت بودن) و شجاعت را آشکار میسازد. این فضایل میتوانند اکتسابی یا جبلی و فطری باشد، مثل حافظه خوب. او از ارائه مثالها میخواهد نتیجه بگیرد که فضایل خصوصیاتی هستند که شخص را به یک مزیت یا برتری (excellence) یا کمال به تعبیر مترجم میرسانند. در مقابل رذایل خصوصیاتی هستند که یک عیب و نقص هستند. به بیان دیگر فضایل خصوصیاتی هستند که شخص را بهتر و رذایل شخص را بدتر میکنند.
نکته مهم نویسنده این است که این خصوصیات (فضایل و رذایل)، شخص را در یک حوزه خاص برتر یا بدتر نمیکنند، بلکه انسان را در مقام انسان، برتر یا بدتر میکنند. اما این مساله مبهم است، زیرا مشخص نیست که انسان در مقام انسان یعنی چه! او از این جمعبندی نتایجی میگیرد. نخست اینکه این خصوصیات، اختصاصی به خصوصیات اخلاقی ندارد و شامل خصوصیات فکری نمیشود. البته میتواند گستردهتر از این هم باشد. البته میتوان گفت فضایل دو دسته ذهنی و رفتاری هستند که دسته اول معرفتشناختی و دسته دوم اخلاقی هستند. اما نکته مهم این است که این خصوصیات اختصاصی به خصوصیات اکتسابی ندارد و میتواند به خصوصیات جبلی نیز مربوط باشد، مثل حافظه درخشان یا قوای حسی قوی. مساله مهم این است که این فضایل معرفتی باورها را موجه میکند. این نکته یعنی نقش فضیلتهای غیراکتسابی در معرفت را ارنست سوزا معرفتشناس مشهور طرح کرده است. لیندا زاگزبسکی کاملاً با این دیدگاه مخالف است، زیرا معتقد است که فضایل باید اکتسابی و تحت کنترل ما باشند. این تقابل دو سویه برونگرایانه (سوزا) و درونگرایان (زاگزبسکی) در معرفتشناسی معرفت را نشان میدهد.
بنابراین هتر باتلی بر این اساس از فضایل چنان بحث میکند که هم شامل خصوصیات اکتسابی و هم غیراکتسابی میشود. اما سؤال این است که چه خصوصیاتی ما را در مقام انسان بهتر میکنند؟ باتلی دو نظریه را طرح میکند: نخست این نظر که میگوید خصوصیاتی که ما را بر دست یافتن به غایات یا آثار خوب توانمند میکنند. غایت خوب همان چیزی است که نزد افلاطون و ارسطو مطرح میشود. یعنی گویا هر چیزی (بهخصوص چیزهای طبیعی) کارکرد خاصی دارد و کمال و فضیلت آن شیء، به تحقق این کارکرد بستگی دارد. این تعریفی کارکردگرایانه از فضیلت است. اما دیگری بر آثار خوب متمرکز است و میگوید یک چیز زمانی فضیلتمند است اگر آثار خوب داشته باشد. دیدگاه دوم در مقابل میگوید خصوصیاتی ما را بهتر میکنند و فضیلتمند هستند که پشت آنها انگیزههای خوب باشد. این دیدگاه هیچ نقشی برای کارکرد و اثر خوب قائل نیست، بلکه میگوید انگیزه است که این خصوصیت را فضیلتمند میکند.