اعتماد: ما به دنیا میآییم و در نهایت میمیریم اما این شکاف را با زندگی کردن پر میکنیم. چه چیزی میتواند این فاصله پر شده میان تولد تا مرگ را نه یک روند تدریجی ناگزیر و بیمعنا بلکه فرآیندی معنادار کند؟ آیا با پذیرش این فرض که مرگ انهدام تمام و کمال حیات ماست، امکانی برای معنای زندگی باقی میماند؟ اگر ما صاحب روح نباشیم و پس از مرگ حیاتی نداشته باشیم پس تکلیف این همه رنجی که بر خود روا داشتیم تا به اخلاق پایبند باشیم چه میشود؟ اگر ما به امید لقاءالله جمله کار و بار خویش را برای رضایت او سامان داده باشیم و بعد بفهمیم که روح و حیات پس از مرگ در کار نیست، آن وقت چه میشود؟ برخلاف این قول عدهای دیگر معتقدند که اگر مرگی در کار نباشد، زندگی بیمعنا و ملالآور خواهد بود و همین فوریت و اضطرار ناشی از در معرض مرگ بودن است که اکنونیت ما را معنا میبخشد. به نظر میرسد که معنای زندگی همانقدر که در زمان حال تجلی دارد و به چنگ نمیآید، بدون توجه به آغاز و پایانش نیز نمیتواند معنای درخوری به دست دهد. اما بیاییم با استفاده از یک دستهبندی کلی دسترسی بهتری به مبانی و مفروضات چشماندازهای متفاوت معنای زندگی داشته باشیم. پیشنهاد من این است که پرسش «معنای زندگی چیست؟» را دقیقتر بیان کنیم و آن را به شکل «چه چیزی زندگی را معنادار میکند؟» صورتبندی کنیم. دو رویکرد کلی در بحث درباره معنای زندگی وجود دارد. رویکرد فراطبیعتگرایان که به نیرویی ورای خود و طبیعت باور دارند و از نظر آنها با غفلت از خاستگاه معنوی و فرازمینی، گسستی در براهین علت و معلولی آنها ایجاد خواهد شد. بر طبق نظر فراطبیعتگرایان باور داشتن به خداوند و روح موجب معناداری زندگی میشود. هماهنگی و همگام شدن با غایتی که خدا برای فرد در نظر گرفته است، قدمهای فرد را در زندگی معنادار میسازد و او را به سوی هدفی که همساز با قابلیتهای انسانیاش است هدایت میکند. برخی دیگر نیز معتقدند که سرلوحه قرار دادن غایات اخلاقی همان خواستِ پروردگار از انسان است برای به کمال رساندن طرح گیتی. از این منظر معنای زندگی با مقوله غایتِ گره خورده است. اما فراطبیعتگرایان روحنگر معتقدند که در نتیجه پیوند با امری ابدی است که بطالت و بیمعنایی زندگی این جهانی رخت برمیبندد. لازمه غلبه بر بیمعنایی آن است که بتوان تاثیری جاودانه بر جهان داشت و این اثر تنها از طریق ابدی بودن حیات انسان ممکن است. عدهای دیگر نیز زندگی پس از مرگ را لازمه تحقق عدالت میدانند و اگر رستاخیز و دادگاه عالم در کار نباشد، رنجها و دشواریهای زندگی مادی ما بیپاسخ و تهی از معنا خواهد بود. فراطبیعتگرایان که من آنها را کاشفان معنای زندگی مینامم خودِ فرآیند جستوجو برای کشف امر قدسی را نیز والاترین معنا برای زندگی خود میدانند.
در سوی دیگر اما طبیعتگرایان حضور دارند که وابستگی به امری متعالی را نادیده گرفته و درباره وجود چنین خاستگاهی مطمئن نیستند و هر آنچه را در ذهن و طبیعت میبینند برای ساخت معنای زندگی کافی و بسنده میدانند و به قابلیتهای ذهن برای ساخت معنا صحه میگذارند. گرچه میان این گروه هنوز توافقی بر سر این مساله نیست که آیا معنای زندگی میتواند به اندازه افراد، متکثر و متفاوت باشد یا که باید معنایی پایدار و کلی که به سعادت بشر منجر میشود را دربربگیرد. معیار معناداری برای آن عده که به ساخت معنای فردی باور دارند، نیل به اهداف، حس رضایت از خویش و حتی عشق و محبت به دیگری است. اما عدهای دیگر نیز باور دارند که ارزشهایی فارغ از خواستهای شخصی وجود دارد که به زندگی معنا میبخشد. ارزشهای اخلاقی، آرمانهای سیاسی، گرایش به صلح جهانی، خدمت و کمکرسانی به همنوعان و... به نظر میرسد این ارزشها فراگیرند و کمتر کسی اذعان دارد که چنین ارزشهایی به طور کلی بیفایده، بیهوده و فاقد معنا است و یا اشتغال به آن کاری عبث است. گروه اول را طبیعتگرایان ذهنیگرا و دسته اخیر را طبیعتگرایان عینیگرا مینامیم. طبیعتگرایان را سازندگان معنای زندگی میدانم چرا که سعی دارند معنای زندگی را با مقوله ارزش پیوند دهند خواه این ارزشها شخصی باشد و خواه جمعی.
اما دسته دیگری نیز هیچ انگارانند و زندگی و تلاش برای درک معنای زندگی را عبث و بیهوده میپندارند. دستهای از این هیچانگاران معتقدند که بدون خدا و زندگی جاودان زندگی بیمعناست و در این نظر با فراطبیعتگرایان مشترکند اما نسبت به وجود خدا و زندگی پس از مرگ مشکوکند و از این رو زندگی برای آنها معنایی در بر ندارد. دستهای دیگر نیز تأثیر انسان را بر جهان نامتناهی و عالمی که هنوز بسیار بر ما ناشناخته است آن چنان ناچیز و اندک میشمارند که ادعای ساخت معنا برای آنها مانند پرتاب کردن گردهای در هواست. در هر حال با وجود این همه تکثر در باب معنای زندگی شاید این بند از شعر برتولت برشت چونان خنکایی التهابات ما را فرونشاند آنجا که میگوید «هر کس پیش از آنکه دو مشت خاک بر او بریزند جهان را دوست داشته است.» شاید معنای زندگی تکین نباشد اما به قول اریک فروم درست است که «تمام کردن کار با ما نیست، ولی خودداری از کار هم حق ما نیست.» ما به دنیا میآییم و در نهایت میمیریم اما این شکاف را با تعهد و زیستی مسوولانه در قبال خود، دیگری و جهان معنادار میکنیم.