اعتماد: در اینکه بنیادگرایی، دستکم در صورت اخیر و جدید آن، پدیدهای واکنشی است، تردیدی نیست. انفعالی نسبت به آنچه در متن جامعه به دلایل مختلف روی داده است و افراد و گروههایی را به عکسالعملهایی افراطی و تند و شدید واداشته است. در این زمینه هم بسیار بحث شده که بنیادگرایی، واکنشی نسبت به جهان مدرن است. این بازتاب سفت و سخت و خطرناک از جنبههای گوناگون میتواند مورد بررسی قرار بگیرد. با واژگانی نیچهای و با رویکردی فلسفی میتوان این صورت بنیادگرایی را گونهای نیستانگاری (نیهیلیسم) خواند، شکلی از پوچگرایی و بیارزش شدن همه ارزشها که در آن همه کاری مجاز میشود. منتها باید به تمایز دقیقی که فیلسوف آلمانی میان دو نحوه نیستانگاری برقرار کرده توجه کرد. نخست نیستانگاری منفی یا منفعل و وازده که به گونهای انزوا، بیتحرکی، بیکنشی و عزلتگزینی منجر میشود و دوم نیستانگاری ایجابی یا فعال که در آن فرد نیستانگار، به جای ارزشهای زندگی، به نفی زندگی روی میآورد و تباهی را دنبال میکند. بنیادگرایی از این منظر صورتی از نیستانگاری ایجابی یا فعال است که وازده از پیامدهای زندگی جدید، به گزینش سنت روی میآورد و ناکجاآبادی موهوم و خیالی را ترسیم میکند و برای نیل به آن ناواقعیت، ویرانهسازی میکند و به جای «اتوپیا»، «دیستوپیا» (ویرانشهر) بنا میکند. بنیادگرایی در سطح جامعهشناختی اما واکنشی است هویتخواهانه در برابر رشد و توسعه جهانیسازی و تهدید به از میان رفتن فرهنگها و خردهفرهنگهای دیگر در برابر فرهنگ مسلط مدرن. مدرنیته جهانروا به واسطه امکانات و تمهیداتی که علم و فنآوری در اختیار آن گذاشته، ارزشهای خود را به عنوان هنجارهایی کلی (یونیورسال) به سراسر جهان صادر میکند و خواسته یا ناخواسته، فرهنگ این جوامع را با خطر از میان رفتن یا استحاله مواجه میسازد. روشن است که جوامع پیرامونی و فرهنگها و خردهفرهنگهای دیگر در برابر این هجوم نرم، واکنش نشان میدهند و- معمولاً- با خشونت با طرد تجدد، به سنتهای خود دستاویز میشوند. اما این گرایش به سنت، اولاً همچون سنتگرایی رایج و مألوف، خنثی و انفعالی نیست و ثانیاً از پس شیشه کبود خواستها و منافع امروزین صورت میگیرد و در نتیجه حاصلش هیچ ربط مستقیمی با سنت ندارد. اما برای بررسی پدیده بنیادگرایی تنها ماندن در دو سطح فوق (فلسفه و جامعهشناسی) کفایت نمیکند. بنیادگرایی به عنوان پدیدهای انفعالی را همچنین باید از منظر اقتصاد سیاسی و شکاف فزاینده فقیر و غنی و شمال و جنوب نیز دید. از این منظر بنیادگرایی واکنشی است به سیاستهای اقتصادی تبعیضگذار، ناعادلانه و غارتگرانهای که سرمایهداری با عناوین و مضامین به ظاهر خنثی، ترویج میکند. بیوجه نیست که به لحاظ اجتماعی و جغرافیایی، بنیادگرایان عمدتاً از مناطق حاشیهای و آسیبزده نیرو میگیرند، جوامع و اقشاری که سخت از سیاستهای اقتصادی ضربه خوردهاند و در گفتارهای مسلط و حاکم، سرکوب و طرد شدهاند. با در نظر داشتن این سه منظر، میتوان نگاه دقیقتر و جامعتری به بنیادگرایان و مدعیات آنها داشت و ظاهر ادعاهایشان را که حاصل گزینشی سوگیرانه از سنت است، کنار گذاشت و به ریشهها و علل اصلی و درونی ظهور و بروز آنها پرداخت.