شهرآرا: تنها چهارسالش بوده است که مادرش از دنیا میرود و زیر نظر پدری نظامی،
پرورش پیدا میکند. رگههایی از ادبیات را شاید از همان دستنوشتههایی که از
مادرش بهجا مانده است، به ارث برده باشد. احتمالاً شما هم مانند بسیاری از علاقهمندان
ادبیات، فرزانه طاهری، مترجم، را در سایه همسر نامدارش هوشنگ گلشیری، شناختهاید،
اما واقعیت این است که او خود چنان جایگاه والایی درمیان مترجمان ایرانی دارد که
نادیده گرفتن این استقلال، شاید دور از انصاف باشد. از صحبتهای خودش چنین برمیآید
که او همواره از کودکی به مطالعه، علاقه و کتابخانه کودکانه خودش را داشته است. بهعبارتی
این گلشیری نیست که طاهری را بهسمت ادبیات کشانده، بلکه ادبیات بوده که موجب
آشنایی این دو شده است. در طول سالهای فعالیت ادبیاش هم دست به ترجمه کتابهای متعددی
زده است که
از آن جمله میتوان به «عطش امریکایی»، نوشته ریچارد رایت، «خانم
دَلُوِی»، اثر ویرجینیا وولف، «معمای آقای ریپلی»، نوشته پاتریشیا هایاسمیت،
«مبانی نقد ادبی»، نوشته ویلفرد گرین و دیگران، «مرد صدسالهای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد»، نوشته یوناس یوناسن
و عنوانهایی دیگر اشاره کرد.
او در حاشیه نشستِ دیدار و گفتوگویش با مخاطبان مشهدی که روز گذشته
در کافهکتاب آفتاب برگزار شد، از زحماتش برای بیرون آمدن از زیر سایه گلشیری گفت
و خود را مستقل از همسر مرحومش و همسرش را مستقل از خودش دانست. فرزانه طاهری
دیروز در چهاردهمین جلسه دیدار و گفتوگوی کافهکتاب آفتاب، از تجربیاتش در ترجمه
و نوع مواجههاش با آن نیز صحبت کرد.
دانشگاه
باعث آشنایی من با ترجمه شد
آشنایی این مترجم نامآشنا با ادبیات به قول خودش، «خودرو» بوده است؛
درست مانند کودکانی که والدینشان بهدنبال تهیه کتابهای پندآموز برای آنها
هستند، پدر طاهری هم کتابهای آموزنده را برای دخترش تهیه میکرده است، اما خود او
کمی که بزرگتر میشود، سیر مطالعهاش را انتخاب میکند و کتابهایی را که علاقه
داشته، تهیه میکند: «بنا به فضای آن دوره بهدنبال کتابهایی بودم که ضدنظام بود.
ابراهیم گلستان و گلشیری و احمد محمود و بخشی از ادبیات معاصر را تا سیکل دوم میخواندم.
بعد از آنکه یک سال زودتر از سن معمول وارد دانشگاه شدم و ادبیات انگلیسی را
انتخاب کردم، دنیای جدیدی دربرابرم باز شد. شدیداً علاقه داشتم بخوانم و در مقطعی،
اصل کتاب را برای خواندن گیر میآوردم. از همان دوره هم میل به ترجمه در من ایجاد
شد. آن دوران فضایی برای ما نبود که بتوانیم با بزرگان ادبیات دیدار کنیم. مثل
الان اینقدر دردسترس نبودند که مثلاً بیایند در کافهکتابی و با دیگران حرف
بزنند. چنان که نویسندهها در این دوران در تلویزیون ملی جایی ندارند، در آن دوره
هم بر همین منوال بود. همان جلسات سخنرانی که در بعضی کانونها و انجمنها برپا میشد،
محل رجوع ما بود؛ مثل انجمن فرهنگی ایران و آلمان که اولینبار در آنجا آدمهایی
را که کتابهایشان را خوانده بودم، میتوانستم از فواصل دور ببینم».
دهه۵۰، سالهایی
طلایی برای فرزانه طاهری بود؛ سالهایی که کتابهای خوب از مترجمان خوب به اندازه
کافی دردسترسش بود. آن زمان تعداد مترجمان به اندازه امروز نبود و از یک کتاب هم
بهندرت دو یا چند ترجمه وجود داشت که طاهری بین آنها مردد بماند: «تقریباً همه
مترجمها کارشان قابل اعتماد بود و اینطور نبود که کسی ازسر بیکاری یا هر چیز
دیگری به ترجمه روبیاورد. این تردید در انتخاب ازمیان ترجمهها در سالهای اخیر
رواج یافته است. دسترسی به منابع در این سالها بهمراتب از زمان ما بهتر و بیشتر
شده است. منابعی الان دردسترس است که زمان ما با محدودیت و حتی ممنوعیت روبهرو
بود».
پیدایش شم
زبانی
شاید بسیاری از کتابخوانها فرزانه طاهری را در این سالهای اخیر
بیشتر با رمان پرفروش «مرد صدسالهای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد» بشناسند اما او از
«خانم دَلُوِی»، بیشتر آموخته و ترجمه این کتاب با زحمت بسیاری برایش همراه بوده است؛
زحمتی که معتقد است باعث شده بهنوعی نحو در ترجمه دست یابد، تاجاییکه از دید
برخی مخاطبان آثار طاهری، خانم دلوی شاهکار ترجمههای او بهحساب میآید: «این یک
سرمایهگذاری سهساله روی سبک یا زبان یا سیلان ذهنی ویرجینیا وولف بود. سعی کردم
در این مدت و با صرف این زمان با دنیای این نویسنده بیشتر آشنا شوم تا لایههای
زیرین متن را استخراج کنم؛ کاری که حتماً هر مترجمی آن را انجام میدهد و به همین
دلیل است که فکر میکنم عمیقترین خواننده مترجم است. فکر کردم باید از این سرمایهگذاری
استفاده کنم و آن را در ترجمه دیگر آثار وولف هم بهکار بستم. این تجربه در «بهسوی
فانوس دریایی»، بیشتر و دلنشینتر بود برای خودم».
بانوی سرشناس ترجمه به فارسی، تجربههای کاری متنوعی داشته که آنها
را ادامه نداده است. ترجمه شعر ازجمله همین تجربیات بیتکرار است. برگردانهای شعری او را جستهگریخته
در کتاب «مبانی نقد ادبی» میتوان یافت: «ترجمه شعر برای من در مرز ناممکن است. کلاً
ترجمه ادبی به شکل آرمانیاش، برایم ناممکن است. ترجمه در نثر به ایدهآل نزدیکتر است اما در شعر، مترجم در همان قدم
اول زمین میخورد. من توانایی ترجمه شعر را ندارم؛ چراکه بهگفته دبلیو. اچ. اودن، آن
چیزی که در ترجمه از بین میرود، شعر است. در شعر مسئله خود زبان، کلمه، واج و
آهنگ است. اساساً بهنظرم ناممکن است شعری را به زبان دیگری برگرداند. همان شعرهایی
هم که ترجمه کردم، مقصود دیگری داشتم و با نیت ترجمه، مرتکب این کار نمیشوم!»
ترجمه
آموختنی نیست
به نظر میرسد طاهری با آموزش در ترجمه، سر ناسازگاری دارد و کاری هم
به کار نظریههای علمی ندارد. به قول خودش «در نظریه ترجمه پاک پیادهام». این روحیه
هم دور از ذهن نباید باشد؛ چراکه باور دارد ترجمه، به مثابه یکشم زبانی، آموختنی
نیست: «در ترجمه نظریه جایی نمیتواند داشته باشد. آنچه برای من مهم است و دوست
دارم آن را دنبال کنم، نکات عملی و کاربردی است. فکر میکنم مترجم فقط با خواندن است که میتواند ترجمهاش را تهذیب
کند. این
تجربه شخصی من است که ترجمه یکشم است. اینشم زبانی آموزشدادنی نیست. نمیتوان
ترجمه را در فردی بهوجود آورد. باید چیزی وجود داشته باشد تا بتوان آن را تقویت
کرد و پرورش داد».
در نگاه اولیه، ترجمه یک دانش به نظر میرسد؛ دانشی که متکی به نظریههای
آکادمیک است. شاید دلیلش این باشد که مهمترین جایی که یک علاقهمند به ادبیات و
ترجمه میتواند آن را فرابگیرد، دانشگاه است، اما طاهری همانند سالها پیش که در
کنفرانسی در مشهد علمیبودن ترجمه را رد کرد، دوباره بر آن دیدگاهش تأکید دارد: «خیلیها
دوست دارند به ترجمه همچون یک علم نگاه کنند ولی به نظر من هنر است. منظورم ترجمه
ادبی و بهطور کلی هر ترجمهای است. ترجمه خلاقیتی است که در قالب نظریه نمیگنجد.
نظریه ترجمه، منتقد ترجمه میسازد. ترجمه وجه خلاقیت و هنر دارد. درست است که زبان
قاعدهمند است، اما تمام زبان قابل تئوریزه کردن نیست؛ چراکه کلمه فقط یک کلمه
نیست. یک بار با خودش
میآورد».
دلم برای
نویسندهها میسوزد
نسل جدید بهخاطر دردسترس بودن امکانات بیشتر، بهراحتی میتوانند هر منبعی
را برای مطالعه در اختیار داشته باشند. با اینکه محدودیتهای سیاسیاجتماعی در
زمینههای مختلف در سالهای۵۰ تا
پیروزی انقلاب اسلامی شایع بود، طاهری چیزهای دیگری را آسیبزنندهتر به ادبیات میداند:
«الان مسائل فردی در داستانها نادیده گرفته میشود و این جدیترین آسیب برای ادبیات
است. خطوطی وجود دارد که اجازه نمیدهد شما از آنها عبور کنید و ادبیات و به تبع
آن ترجمه از این امر آسیب دیده است؛ البته ترجمه آسیب کمتری دربرابر خطوط ممنوعه
میبیند. دلم برای نویسندهها میسوزد.
نویسندهای که قرار است با لحاظ کردن همه این خطوط، داستانی را بنویسد
و خلق کند، خیلی مظلوم است و نتیجه کارش هم محصول خوبی نخواهد بود».
یکی از چالشهای پیش روی مترجمان در ترجمه، وفاداری به متن اصلی است.
این وفاداری و حفظ آن، گاهی در مترجمان تا سرحد جنون پیش میرود؛ مسئلهای که طاهری
آن را به بردگی تعبیر میکند: «این ترجمه یک سرش در بردگی است و یک سر آن آزادی
مطلق است. من خودم را در میانه میبینم که بهسمت وفاداری متمایل هستم. با وجود
این سعی میکنم به هر دو زبان مبدأ و مقصد وفادار باشم. همواره سعی کردهام یک
مصالحه بین دو فرهنگ برقرار کنم؛ هرچند که مترجم گاهی به درجهای از احساس خیانت و
ناکامی دست پیدا میکند. فقط مراقبت میکند که این درجه خیانت زیاد نشود».