کد مطلب: ۱۷۷۵۱
تاریخ انتشار: یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۷

شاعری پابه‌پای اقاقی...

جواد لگزیان

شهرآرا:  در جلسه‌های شعر مشهد مردی قدبلند با سیمایی متفکر و لبخندی مهربان می‌دیدی که شبیه شعر سرشار از سکوت بود و آرام و سر به زیر با همتی بسیار شمرده‌شمرده و با دقت شعر می‌خواند و همیشه در نقش خدمتگزاری صدیق برای ادبیات فارسی در هر لحظه‌ای با تمام وجود حاضر بود.
«یحیا نجوا» شخصیتی شناخته شده و جدی برای جلسات ادبی و فرهنگی مشهد بود که با نظمی شایسته و اخلاقی وارسته، با منشی بزرگوارانه و دوست‌داشتنی و گفتاری زیبا و به‌قاعده روشنی‌بخش محفل دوستی و راستی بود.
نجوا در زندگی شخصی خود هم متکی به نفس و مستقل مسیر سخت زندگی را می‌پیمود و به فعالیت مستقل و اندیشمندانه خود در راه شعر هم ادامه می‌داد. می‌شد در «کافه درویش»، این میعادگاه شیفتگان سخن فارسی، ساعت‌ها کنارش بنشینی و از حضور او و مصاحبتش لذت ببری و بسیاربسیار درباره ادبیات و هنر بیاموزی. او با کتابی در دست هر آنچه به سختی و در تنگنای روزگار آموخته بود، متواضعانه به دوستداران سخن به اشارت می‌گفت و هرگز در مقام معلم ادبیات لبخند و دوستی و بی‌ریایی را فراموش نمی‌کرد و در ذهن هر تازه‌واردی خیلی زود به نمادی از اصالت ادبی و اخلاقی تبدیل می‌شد و محبتش از هیچ دلی هرگز بیرون
نمی‌شد.
نگاه پاک این شاعر ارجمند آن‌قدر زلال است و فکرش آن‌قدر آفتابی که نمی‌توان ثانیه‌ای این شاعر بزرگ و دوست‌داشتنی را که هم‌دردی و همبستگی شگفتی با طبیعت داشت از یاد برد و او را که ساعت‌ها دل به درخت و پرنده می‌سپرد رفتنی پنداشت. آری صاحب چنین شعری قطعاً ماندنی است
که گفت:
«کلاغ هم کبوتری‌ست/ که در عزای مادرش درخت/ قار قار گریه می‌کند...»
اشعار «یحیا نجوا»ی عزیز هرچند در حال‌وهوایی احساساتی سروده می‌شود، رویکردی فلسفی و عمیق دارد که این حکایت از دایره مطالعات وسیع این بزرگ‌مرد و توانایی علمی بی‌نظیر او دارد و او را از مرزهای شعر به قله‌های عرفان و شناخت پیوند می‌دهد:
«و رگ‌های سمت بودن/ اشاره‌ای به نبودن می‌کرد/ پیمایش وفا بود انگار:/ سفر ماه در کوچه‌های چاقو/ زین پس/ ملاقات ما منحصر می‌شود/ به نوعی بودن/ باش!»
دلبستگی جانانه او به شهر مشهد و طنین کلمه توس در شعر او و علاقه بی‌نظیرش به پیشکسوتان رادمردی چون مرحوم «مهدی اخوان ثالث» یاد او را تا همیشه در قلب‌های شیفتگان شعر زنده نگه می‌دارد و پویایی می‌بخشد:
«رفتند پابه‌پای اقاقی/ بیمار زلفکان تو رفتند/ رفتند.../ کز آبیانِ دار بگویند،/تا جوخه‌ی صرافت اسفند/ از یار و از بهار بگویند./ در کوچه‌های ماه برآیان/ در کوچه‌های توس، ولی شب/ با یاد آن ترانه‌ی غمگین/ حالا مرا ببوس، ولی شب/ زلفان ابر و باد پریشان/ دیوانه کرده بود چنانشان/کاین‌گونه در برابر جلاد/ از سرخی انار بگویند...»
و ای وای که این شعر چقدر بوی پیش‌گویی تلخ شاعرانه دارد که در اسفندی ناگهان او هم پرواز را در پیش گرفت و به دیگرسو رهسپار شد و آری و آری به بهار پیوست. حالا بهار می‌آید و من مطمئن هستم که در بهار پیش رو در سرود رود و سکوت گل یحیا نجوا شعر خواهد گفت و تا ابد با هر بهاری خواهد آمد و شعر خواهد خواند و در سرود و در سکوت خواهد ماند:
«آئین آینه، برادری است/ آئین آینه، برابری است/ آینه/ ای برادر غمگین من سلام.»
هم برادران و دوستان و هم فعالان ادبی و هم مسئولان فرهنگی لازم است که حضور در کنار خانواده این اسطوره شعر خراسان را در این لحظات گرامی بدارند و به او و بازماندگان گران‌قدرش سلام دهند و البته با تمام توان بکوشند نشان دهند که برادر ما یحیا نجوا به‌واسطه شعر و سخن و رفتار انسانی‌اش در قلب‌های همه ما حیاتی جاودانه یافته و تا بی‌نهایت زمان زنده است و قطعاً یحیا نجوا بی‌هیچ تنهایی و در اوج رهایی در جمع شاعران و روشنی‌یافتگان جاودانگی یافته است.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST