اعتماد: مناظره نادر میان دو اندیشمند شناخته شده معاصر، اسلاوی ژیژک و جوردن بی. پترسون، ۲۹ فروردین ماه سال جاری بعد از چند ماه انتظار در سالن مرکز هنرهای نمایشی سونی شهر تورنتو برگزار شد؛ مناظرهای که هر چند انتظار میرفت جذاب و هیجانانگیز باشد اما در نهایت بدون مجادلهای درخور یا نتیجهای عمده پایان یافت. در دنیای فوتبال بسیار پیش میآید که طرفداران دو باشگاه کهکشانی با امید تماشای یک دیدار جذاب و با رویای پیروزی قاطع تیمشان به استادیوم میروند اما در طول بازی یک مسابقه کسالتبار میان دو حریف را میبینند که با احتیاط، بسته و پراشتباه، توپ را در میانه میدان دست به دست میکنند، فرصتهای گلزنی انگشتشمار و بیدقتیهای پرشمار، تمام اشتیاق هوادار را از بین میبرد. اما هوادار فوتبال بعد از تماشای چنین مسابقهای همچنان هوادار تیم خود باقی میماند، زمین و زمان و داور و فدراسیون را به هواداری از حریف متهم میکند و البته به کریخوانیاش با حریف با وجود ناتوانی در شکست دادنش ادامه میدهد. مناظره دو هفته پیش میان جوردن بی. پترسون، روانشناس و اندیشمند کانادایی و محبوب هواداران سرمایهداری لیبرال غربی با اسلاوی ژیژک، فیلسوف چپگرای اهل اسلوونی و محبوب منتقدان سرسخت سرمایهداری غربی معاصر، درست به اندازه یک مسابقه فوتبال محتاطانه میان دو باشگاه کهکشانی شناخته شده کسلکننده بود. استیون مارش، روزنامهنگار و نویسنده در مورد سخنرانی آغازین این دو متفکر در مناظره مینویسد: «اگر قبول کنیم که جوردن بی پترسون همچون استاد دانشگاهی بود که بدون آمادگی سر کلاس حاضر شده است، ژیژک مانند یک ستوننویس روزنامه بود که چند تا یادداشت ۱۰۰۰ کلمهای بیربط را برای پر کردن صفحه به هم میدوزد.» به نوشته این نویسنده روزنامه گاردین «از این دو نفر یکی از کمونیسم متنفر بود، دیگری هم از کمونیسم متنفر بود اما معتقد بود که کاپیتالیسم هم تناقضهای ذاتی دارد. نفر اول هم موافق بود که کاپیتالیسم تناقضهای ذاتی دارد. به نظر میرسید که هر دوی آنها دقیقاً یک چیز میخواهند: کاپیتالیسم قاعدهمند، چیزی که هر آدم عاقل دیگری هم میخواهد ... هر دو نفر به دشمن نیاز داشتند، به پیکار نیاز داشتند، چراکه خودشان به تنهایی چیز زیادی برای ارائه ندارند.» زمینههای مشترک میان دو اندیشمند بسیار بود، هر دو به دلیل مطالعاتشان در روانکاوی به جد اعتقاد داشتند که طبیعت روان بشری به دنبال خرابکاری در مسیر رسیدن به شادی مطلق و متمایل به پیکار با بدبختی و عذاب است. هر دو معتقد بودند که بسیاری از دیدگاههای ما در مورد آینده محیط زیست، اغراق شده و احتمالاً غلط است هر چند پترسون خوشبینتر و ژیژک بسیار بدبین بود. مجری مناظره استیون بلکوود در ابتدای این مباحثه که با عنوان «شادی: کاپیتالیسم در برابر مارکسیسم» نامگذاری شده بود، تاکید کرد که خیلی کم پیش میآید تا این اندازه جمعیت مشتاق برای تماشای یک مناظره در حوزه اندیشه در یک جا جمع شوند. جوردن بی. پترسون هم در ابتدای سخنانش با اشاره به گفتوگوی پیش از آغاز مناظره با یکی از دستیاران پشت صحنه گفت: «این لحظه برای زندگی من و فکر کنم برای تاریخ اندیشه یک نقطه عطف است چراکه همین چند دقیقه پیش با خبر شدم از یک هفته پیش بلیت این مناظره در بازار سیاه با قیمتی بالاتر از قیمت بازی حذفی میپل (تیم هاکی شهر تورنتو) به فروش رفته است.» بر اساس گزارش رسانهها تمام بلیتهای سالن ۳۲۰۰ نفری سونی بعد از عرضه بلافاصله فروش رفته بود و در حالی که قیمت اولیه بلیتها ۱۴٫۹۵ دلار بود، نهایتاً در بازار سیاه تا ۹۵۰ دلار برای هر صندلی خرید و فروش شد. ایده این مناظره را نوامبر سال گذشته جوردن بی. پترسون در سفرش به لیوبلیانا، پایتخت اسلوونی مطرح کرده بود و مورد پذیرش اسلاوی ژیژک قرار گرفت.
رویارویی دو ستاره
اسلاوی ژیژک و جوردن بیپترسون، هر دو ستارههای بیچون و چرای جریان روشنفکری در ابتدای قرن بیست و یکم هستند. هر چند ژیژک ستارهای سابقهدار و قدیمی در حوزه اندیشه محسوب میشود که بخش عمدهای از تفکرات خود را مکتوب کرده و آثاری از فلسفه و روانکاوی گرفته تا نقد هنر عامهپسند منتشر کرده است، پترسون، یک ستاره نوظهور است که با تکیه بر استقبال اینترنتی از سخنرانیها، ویدیوها و پادکستهایش در ۳ سال گذشته به یک چهره شناخته شده در شبکههای اجتماعی بدل شده است. او تاکنون دو کتاب با عنوان «نقشههای معانی» و «۱۲ قانون برای زندگی» منتشر کرده است که در برابر مجموعه پرشمار از کتابها و مقالات متنوع اسلاوی ژیژک چیزی محسوب نمیشود. به همین دلیل هم بود که جوردن بی. پترسون در ابتدای سخنرانیاش تاکید کرد «من تلاش کردم تا با مطالعه آثار اسلاوی ژیژک با تفکرات او آشنا شوم اما حجم آثار او آنچنان زیاد است که در وقت کوتاهی که برای آمادهسازی این مناظره داشتیم، امکان مطالعه همه آنها وجود نداشت.» در نتیجه این تفاوت جایگاه به نظر میرسید که اسلاوی ژیژک در مناظره تورنتو دست بالاتری داشته باشد چراکه مطالعه دو اثر بلند منتشر شده توسط پترسون و شنیدن چند سخنرانی او میتوانست مواد کافی برای نقد در اختیار ژیژک قرار بدهد در حالی که پترسون هرگز به اندازه کافی فرصت نداشت تا تمامی آثار و عقاید ژیژک را مورد مداقه قرار دهد. جوردن بی. پترسون در طول یکی دو سال اخیر به چهره محبوب طرفداران سینهچاک گروههای راستگرای افراطی تبدیل شده است هر چند که به صورت مشخص نمیتوان پترسون را به عنوان یک نژادپرست، ضد زن یا راستگرای افراطی توصیف کرد اما بخشی از طرفداران او کم و بیش تمایلاتی از این دست دارند. اگر شبکههای اجتماعی را جستوجو کنید، بازنشر تعداد زیادی از ویدیوها و سخنرانیهای او را میبینید که با عناوینی مانند «کباب کردن»، «له کردن»، «رد شدن از روی» و «نابود کردن» رقبای «چپ»، «مارکسیست»، «سلحشوران عدالت اجتماعی» و غیره منتشر میشود. اما در مناظره ۲۰ فروردین خبری از سوزاندن و کباب کردن نبود.
نه ژیژک و نه پترسون، تمایلی برای به چالش کشیدن یکدیگر نشان ندادند. هر دو اندیشمند که به سخنرانیهای آتشین و طعنههای تند و زننده به رقبایشان مشهور شدهاند در این سخنرانی از حملات شخصی اجتناب کردند، کمتر به تمسخر یا تحقیر اعتقادات نفر مقابل پرداختند و بیشتر تلاش کردند تا از تفکری که قرار بود طرف مقابل مدافع آن باشد، حمایت کنند. اما بر خلاف انتظار این استراتژی مباحثه به پیشبرد مناظرهای که از سوی ژیژک به طعنه «دوئل قرن» خوانده شد، کمکی نکرد. نقد پترسون به «مانیفست کمونیست» که به اعتقاد او «سرچشمه همه بدبختیها» محسوب میشود بدون جواب ماند. اظهارات دو طرف مناظره تا حدی از یکدیگر منتزع بود که ژیژک در بخشی از سخنانش مجبور شد بخشی از اظهارات خودش را نقد کند و به حاضران یادآوری کند که حرفهایش در مورد موفقیت نظام تمامیتخواه چین برای نجات بخش عمدهای از جمعیت این کشور از فقر تا چه اندازه وحشتناک است و نیاز به نقد و تفکر بیشتر دارد. به نظر میرسید که ژیژک با صحبتهایش در مورد چین قصد داشت، دستاویزی در اختیار طرف بحث قرار دهد تا تفکرات او را به چالش بکشد و او جوابش را از قبل آماده داشته باشد اما این نقد و چالش هیچگاه وارد نشد و ژیژک مجبور شد خودش جواب خودش را بدهد.
۱۰ ایراد به مانیفست
جوردن پترسون، سخنرانی خود را با اشاره به تلاشش برای آشنایی با آثار و افکار ژیژک آغاز کرد و گفت تلاش کرده است خود را با افکار او آشنا کند اما ترجیح داد تا در مورد «مانیفست کمونیست» به عنوان «سرچشمه اصلی همه بدبختیها» صحبت کند «چراکه مانیفست عصاره تفکر مارکس است و قرار است اینجا در مورد مارکسیسم صحبت کنیم.» پترسون اشاره کرد «در زندگیام به ندرت نوشتهای خواندهام که به اندازه مانیفست کمونیست در هر جمله این تعداد خطای مفهومی داشته باشد.» او سپس ۱۰ مبنای غلط در مانیفست را برشمرد. خطاهایی که ژیژک به خود زحمت نداد از آنها دفاع کند اما بعد از مناظره در شبکههای اجتماعی مورد بحث هواداران تفکر چپ قرار گرفت و نسبت به ایرادگیریهای غیرفنی و گاهی سوءبرداشتهای پترسون (عامدانه یا غیرعامدانه) بحث شد. مبناییترین ایراد پترسون به مانیفست کمونیست این بود که «تقریباً همه ایدهها غلط هستند.» او معتقد بود که مارکس و انگلس هر ایدهای را که به ذهنشان رسیده، درست فرض کردهاند و «گام دوم را برای بازاندیشی اندیشه برنداشتهاند.» او بازخوانیاش از مانیفست را به «جدا کردن گندم از سبوس» تشبیه کرد و گفت: «میتوانم بگویم تعدادی گندم پیدا کردم اما اغلبش سبوس بود.»
پترسون سپس به ۱۰ نکته بنیادی در مانیفست پرداخت که به اعتقاد او «بدون پرسشگری» مفروض شدهاند و «من آنها را به چالش میکشم.» ایراد اول او به مانیفست این بود که این متن «تاریخ را به مثابه پیکار طبقاتی اقتصادی» فرض میکند. به گفته پترسون اول از همه نمیتوان تنها انگیزه پیشران تاریخ را اقتصادی فرض کرد، دوم اینکه هر چند پیکار سلسله مراتبی در تمام تاریخ نه تنها بشریت بلکه تمام موجودات زنده وجود دارد اما اینکه فرض کنیم این مساله تاریخی است، غلط خواهد بود بلکه به اعتقاد پترسون آنگونه که در بسیاری دیگر از نوشتهها و سخنرانیهایش هم گفته است «پیکار سلسله مراتبی، یک مساله زیستشناسی و طبیعی است.» پترسون گفت: «وقتی چنین پیکاری بسیار قدیمیتر از ایجاد سرمایهداری و حتی قدیمیتر از وجود بشریت است چرا باید پیکار را به کاپیتالیسم و سرمایهداری ربط داد؟» ایراد بعدی به مانیفست از نظر پترسون این بود که مارکس «تاریخ را یک پیکار اقتصادی دودویی» فرض میکند و تمایز مشخصی میان پرولتاریا و بورژوازی وضع میکند. پترسون با اشاره به تجربه تاریخی گفت هیچگاه نمیتوان تمایز مشخصی میان ظالم و مظلوم، مستکبر و مستضعف و بهرهکش و بهرهده پیدا کرد. به گفته پترسون در واقع هر فردی میتواند در زمینههایی در یکی از این دو دسته باشد. او با اشاره به انقلاب روسیه تاکید کرد، گروههایی که به هر دلیل اندکی ثروت جمع کرده بودند در گروه بورژواها دستهبندی میشدند در حالی که شاید هیچگاه این ثروت را از طریق بهرهکشی از دیگر به دست نیاورده بودند. او همچنین اشاره کرد که چگونه تجربه کمونیسم این طبقههای بهرهکش و بهرهده را بازتولید کرد. ایراد سوم پترسون به «ایده ابلهانه دیکتاتوری پرولتاریا» بود. پترسون اشاره کرد که منظورش از ایده ابلهانه، یک ایراد روانشناسانه به پیشنهاد مارکس و انگلس است. پترسون توضیح داد مفروض این است که تمامی خیر در میان پرولتاریا و تمام شر در میان بورژوازی است و وقتی چنین فرضی مطرح شود، میتوان نتیجه گرفت که با خیزش پرولتاریا و نابود کردن بورژوازی تمام خیر حاکم میشود اما در عمل چون تمایز میان خیر و شر به این سادگی نیست در تجربه انقلاب کمونیستی با وجود وقوع انقلاب و سرنگونی تمام ساختارهای اجتماعی باز هم با «دسترسی ناگهانی بخشی از پرولتاریا به قدرت» فساد در میان آنها رایج میشود و دوباره شرارت حاکم میشود و خیلی راحت میتوان فرض کرد که بعد از رسیدن به قدرت، پرولتاریا نه تنها به اندازه سرمایهداری بلکه شاید بیشتر فاسد شود.
بیارزش دانستن ارزش کار مدیریتی و مفروض گرفتن عدم ایجاد ارزش افزوده از طریق مدیریت نیروی کار، دیگر انتقاد پترسون به مانیفست بود. نقد سود، دیگر ایرادی بود که پترسون به مانیفست وارد کرد. پترسون تاکید کرد، افراد فاسد ممکن است ابزار تولید را در اختیار داشته باشند و سودی که میبرند در واقع سرقت محسوب شود اما همیشه این گونه نیست و تصادفاً بر اساس سازوکار کاپیتالیسم اگر «یک مدیر ارزش افزوده بیشتری به کمپانی وارد کند، منصفانه است که سود بیشتری هم ببرد.» در اینجا پترسون از عبارت «کار انتزاعی» یعنی استفاده از اندیشه و توانایی در مدیریت استفاده کرد که خودش میتواند یک کار محسوب شود و دستمزد داشته باشد. فرض بعد در مانیفست که به چالش کشیده بود این بود که مارکس و انگلس بدون ارائه هیچ برنامه مشخصی فرض کردهاند به محض براندازی ساختار سرمایهداری، دیکتاتوری پرولتاری خود به خود «پربازده» میشود. سؤال پترسون این بود که حتی اگر فرض کنیم به صورت ناگهانی با دیکتاتوری پرولتاریا ناگهان بازده جامعه به شکل معجزهآسایی افزایش پیدا میکند بعد از مدتی بازار از کالا اشباع میشود، در این صورت چه منفعتی در «کار معنادار» وجود دارد؟ پترسون به داستایوفسکی اشاره میکند و اینکه این نویسنده روس مطرح کرده است که بشریت برای پیکار با عذاب زندگی میکند، نمیتوان فرض کرد که اگر به اندازه کافی به همه «نان و کیک» برسد، آنگاه همه چیز ناگهان خوب میشود. آخرین ایرادی که پترسون به مانیفست کمونیست گرفت این بود که مارکس و انگلس بارها تاکید کردهاند که در طول تاریخ بشریت هیچ نظامی بهتر از نظام سرمایهداری در رساندن کالاهای فیزیکی برای اقشار مختلف مردم موفق نبوده است. سؤال اینجاست که آنها چگونه تصور کردهاند که شخصاً میتوانند راهحل بهتری پیدا کنند؟ و آیا به اندازه کافی انتقادی فکر کردهاند که «ممکن است نظامی که پیشنهاد میدهند کاملاً به قهقرا برود؟» پاسخ پترسون این است که مارکس و انگلس به لحاظ شخصیتی خودشیفته بودند و به اندازه کافی به نتیجه پیشنهادشان فکر نکردهاند. پترسون تاکید کرد: «مارکس تصور میکرد بر اساس نتیجه نهایی کاپیتالیسم، ثروتمندان ثروتمندتر میشوند و فقرا فقیرتر و این بیعدالتی را تشدید میکند. اولاً هیچ کس تاکنون نظام اقتصادی بدون تبعیض و بیعدالتی ایجاد نکرده است از جمله کمونیستها.» پترسون در نهایت صحبتهای خود را با این جمله تمام کرد: «کاپیتالیسم بیعدالتی ایجاد میکند اما در کنار آن ثروت هم ایجاد میکند، نظامهای جایگزین ثروت تولید نمیکنند بلکه فقط بیعدالتی تولید میکنند.»
شادی اندوهناک بشری
بر خلاف پترسون، که صحبتهایش را در نقد یکی از نوشتههای الهامبخش انقلاب کمونیستی آغاز کرده بود، ژیژک تلاش کرد، سخنرانی افتتاحیهاش را با اشاره به عنوان مناظره یعنی «شادی: کاپیتالیسم در برابر مارکسیسم» آغاز کند. او به قدرت حکومت چین در بیرون کشیدن صدها میلیون شهروند این کشور از فقر اشاره و تاکید کرد که نظام حکومتی اقتدارگرای چین با استفاده از ابزار کاپیتالیسم به عنوان محرک اقتصاد و دولت مرکزی بسیار اقتدارگرا به این هدف رسیدهاند. ژیژک تاکید کرد، دولت چین این اقدامات را «به نمایندگی از شادی اکثریت مردم چین» انجام میدهند. او سپس پرسید: «اما آیا همه اینها باعث شادتر شدن مردم چین شده است؟» ژیژک در ادامه تاکید کرد: «قرار دادن شادی به عنوان هدف زندگی یک اظهارنظر بسیار مشکلدار است. اگر چیزی از روانکاوی بدانیم، روشن است که همه ما انسانها خیلی برای خرابکاری در شادی خودمان، مبتکر و نوآور هستیم.» به گفته ژیژک «شادی عبارتی مبهم است که در واقع به معنای ناتوانی فاعل (فاعلان) دسترسی به نتایج امیال و خواستههای خودش (خودشان) است.» ژیژک در بخشی دیگر از سخنانش به «ادعای بازگشت به سنتهای خوب گذشته» به عنوان راهحل اشاره کرد و گفت چنین اظهاراتی «جعلهای پست مدرن» است. او ترامپ را با شعار بازگشت به سنت مثال زد و او را «نهایت سیاست پستمدرن» توصیف کرد و گفت اگر دونالد ترامپ رییسجمهور امریکا را با رقیب چپگرایش برنی سندرز مقایسه کنیم نه تنها سندرز را نمیتوان یک تحولخواه دانست بلکه «سندرز یک اخلاقگرای سنتی» محسوب میشود. ژیژک در عین حال هر گونه توسل به «مشروعیت مقدس به عنوان نماینده مستقیم» را نقد کرد. او با مثال زدن ۱۱ سپتامبر گفت: «این پوچگرایی ناخداباور نبود که چنین فاجعهای به بار آورد، همین انتقاد به نظامهای ناخداباور هم وارد است مثلاً در نظام ناخداباور استالینی است که خود را نماینده مستقیم مفهوم مقدس انتزاعی کمونیسم فرض میکرد هر کاری برای استالینیستها بر اساس این نمایندگی مجاز تلقی میشد.»
تمثیل شوهر حسود
اسلاوی ژیژک، موضوع جدال با عنوان «کاپیتالیسم علیه سوسیالیسم» را با تمثیلی از میان آثار ژاک لکان، روانکاو مشهور فرانسوی و محبوب خودش توصیف کرد. ژیژک قبلاً هم بارها به این تمثیل اشاره کرده است، جایی که لکان میگوید: «شوهر حسودی که همواره در پارانویای خیانت همسرش به رابطه زناشویی به سر میبرد حتی در صورتی که در ذهنیتش از خیانت هم صادق باشد و در جهان واقع همسرش عملاً به او خیانت کند، باز هم از یک بیماری روانی رنج میبرد. مرد حسود به همسر خیانتکار نیاز دارد، همسر خیانتکار به ذهنیت پارانویید مرد حسود خوراک کافی میدهد.» به گفته ژیژک این تمثیل را میتوان به رابطه کاپیتالیسم و سوسیالیسم در جهان امروز هم تسری داد در واقع هر یک از این دو تفکر به دنبال یافتن همسری خیانتکار و رقیبی دیوصفت هستند که دلیل وجودی خود را بر اساس مبارزه با آن تأسیس کنند. وقتی یک نظام جامعه تحت حاکمیت خود را نظم مطلق فرض میکند به یک متجاوز خارجی نیاز دارد تا همه شکافها و اختلافات درون جامعهاش را به گردن متجاوز بیندازد. ژیژک این نوع فرافکنی را در مهاجرستیزی و دیدگاه بیگانهستیزانه در جامعه اروپایی امروز نیز مثال زد و گفت که جامعه امروز تمامی مشکلات خود را به گردن یک نیروی متجاوز خارجی یعنی مهاجران و پناهجویان فرافکنی میکند.
سؤالات مهم
بخش کوتاهی از مناظره دو ساعت و نیمه این دو متفکر به سؤال از یکدیگر گذشت؛ سوالاتی که هر چند هر دو طرف تلاش میکردند، نرم و بدون طعنه از یکدیگر بپرسند اما خالی از کنایه نبود. سؤال ژیژک از پترسون را شاید بتوان به عنوان شنیدنیترین بخش مناظره ارزیابی کرد؛ سوالی که به اعتقاد هواداران چپگرای ژیژک، ضربهای مهلک به پترسون بود. وقتی نوبت به ژیژک رسید تا سؤال خود را از پترسون بپرسد با اشاره به اظهارات او در سخنرانیهایش در مورد آنچه او «دشمن» مینامد، پرسید: «این افرادی که تو از آنها با عنوان نئومارکسیستهای پست مدرن یاد میکنی چه کسانی هستند؟» در پاسخ پترسون اشاره به یک مطالعه توسط اندیشکدهای متعلق به جاناتانهایت، استاد روانشناسی امریکایی کرد که در آن نزدیک به ۲۵ درصد از اساتید دانشگاه خود را مارکسیست توصیف کردهاند اما ژیژک به این پاسخ راضی نشد و گفت: «من اسم میخواهم، دقیقاً این مارکسیستها چه کسانی هستند؟ من خودم یکی دو نفر را میتوانم نام ببرم.» پترسون برای پاسخ به این سؤال ناتوان بود، وقتی نام افرادی مانند میشل فوکو مطرح شد، ژیژک بلافاصله یادآوری کرد که فوکو یک مارکسیست نیست. اما قبل از سؤال ژیژک، سوالی هم از سوی جوردن پترسون مطرح شد. اینکه چرا ژیژک با وجود شخصیت منحصر به فرد و تفکرات اصیلی که دارد همچنان به یک تفکر ۱۷۰ ساله وابسته است و به جای تأسیس اندیشه ژیژکیسم، دنبالهروی تفکر مشکلدار و پرروزنه مارکسیسم است. ژیژک هم از پاسخ دقیق به این سؤال طفره رفت. او خود را «بیشتر یک هگلگرا تا مارکسیست» توصیف کرد و «خوانش هگلی از بنمایه تفکر کارل مارکس» را اساس تفکر خود دانست. او با انتقاد از پترسون که «مانیفست کمونیست» را برای حمله به مارکسیسم انتخاب کرده بود از او خواست تا به آثار دیگر مارکس همچون «هجدهم برومر لویی بناپارت» نگاهی بیندازد، جایی که مارکس واضحتر در مورد پیکار تاریخی صحبت کرده است و مشخصاً بر خلاف انتقاد پترسون، مارکس «همه خیر را در پرولتاریا» و «همه شر را در سرمایهداری» نمیبیند و نگاهش به تاریخ «دودویی» نیست.