اعتماد: اشاره: تفکر فلسفی اگر به کار زندگی روزمره و حل دشواره های آن نیاید، به دانشی تخصصی و محصور در فضاهای آکادمیک بدل خواهد شد. این در حالی است که سقراط نیای فلسفه، آن را برای حل مسائل اینجایی و اکنونی میخواست. تاملات روزمره در اتاق فلسفه، کوششی است برای پایین آوردن تفکر فلسفی از برج عاج دست نیافتنی به متن زندگی و میکوشد به نتایجی عینی از اندیشهورزی خردمندانه بپردازد.
هیجانانگیز و بعضاً شگفتآور خواهد بود، اگر با برخورداری از کمتر، بشود غنیتر زندگی کرد، آن هم در جهانی که این پیغام مکرر به مخاطب داده میشود که بگذار چگونه بیشتر کردن و نحوه افزایش دادن را به تو یاد دهم تا ارزشمند شوی. در حقیقت عناصر ارزشساز دنیای امروز، حکم مرشدی را دارند که بشر را سمت چاهی بدون انتها سوق میدهند، لذا هرچه بیش، پی این مرشد راهبلد گرفته میشود، وی نهتنها به انتها نمیرسد که حتی میل بیشتری پیدا میکند تا باز هم برود و تو را به دنبال خود بکشاند؛ گویا این عدم رسیدن به انتهاست که شوق بیشتر رفتن را اوج میدهد. اما مگر لذت مغایر با رنج نیست؟ پس چرا این عناصر دایما رنج را به ما تحمیل میکنند؟ و چه رنجی توانفرساتر از رفتن و به خلأ رسیدن.
به نظر میرسد که داشتن ِکمتر، انسان را از تحمل چنین رنجی باز خواهد داشت و چه لذتبخش است همین کمی که تورا اقناع میکند. ازینرو رضایت به کمترین نهتنها به معنای تقلیل ضروریات نیست بلکه با پالایش عناصر فریبنده، رنگ ضروریات را جلا میبخشد در واقع وقتی که همه داراییهای ارزشمندمان در یک کوله جمع شود، سفر دور دنیا برایمان آسانتر خواهد شد و فواید عمیق و تغییر زندگی از مزایای این کولهبار سبک هستند. هر کس تفسیر متفاوتی از این موضوع دارد. اما آنچه که حکمت «کمتر غنیتر است» میتواند به همه ما ببخشد، این است که با کاهش فضا، تمرکز را بر اولویتها افزایش میدهد.
با کمرنگ کردن دغدغه داشتن، حس رهایی از اضطراب را به ما میبخشد و با توجه بر جزییات به ما اجازه میدهد تا آگاهانهتر دست به انتخاب بزنیم و این مسائل خوشایندترین تصویرهایی است که میتوان نسبت به موضوع کم، غنیتر است در ذهن تصور کرد. مسلم این است که نمیتوانیم در همین لحظه و به یکباره از تباهی زیانآور عناصر زاید خلاص شویم؛ پس باید ابتدا به ساکن نفس را با حقیقت عجین کنیم. اما حقیقت چیست و در کجا وجود دارد؟
از آنجا که مسائل روزمره، عمری به قدر حل مساله دارند، به سرعت جایگزین شبهه دغدغههای دیگری میشوند که به سبب مشغلهزا بودن کشش این را دارند که به سرعت رویدار دغدغه پهن گردند. در این بین موضوعاتی نیز وجود دارند که نیازمند تحلیلند.
اما چون این رویکرد مربوط به مسائل لاینحلتر
است، ذهن از مشغول کردن خود به آنها باز میماند و سعی میکند آنها را پس جدار خود
نگه دارند، به شکلی که گویا اصلاً وجود خارجی ندارند؛ اما حقیقت نهفته در همین خلأ
ذهنی ناشی از نیستی تفکر عمیق است. در حقیقت ذهن از برخورد با حقیقیات واهمه دارد؛
چراکه حقیقیات، غیربدیهی، پیچیده و تقریباً بدون جواب هستند و عوض اینکه جاذبه
داشته باشند، در بردارنده نوعی دافعهاند، اما رسیدن به غنا بدون جستوجوی حقیقت غیرممکن
است، در واقع ابتدا باید حقیقت را پیدا و سپس به غنا رسید؛ چراکه غنی نهفته در حقیقت
و مستلزم وجود حقیت ِالزاماً مسبوق بر خود است با این حال کمینهگرایی ابزاری است که
ما را به غنای پرورشیافته از دریافت ِحقیقت میرساند و سبب رهایی از بند ضد ارزشهای
ارزشنما میشود؛ آن هم در این زمانه که روزگار تمایل دارد تا معنای کاذبی برای
خود
دستوپا کند.
این رویکرد مخالف داشتن و استفاده کردن از متعلقات نیست، اما آنچه که نفس به واقع باید آن را متعلق به خود بداند را در مقام شک و پرسشگری قرار میدهد، در واقع این رویکرد فلسفی ِسهل و ممتنع، مخالف هرگونه دارایی است که مغایر آزادی و رهایی بشر باشد، چه این تعلق ذهنی باشد و چه عینی و ملموس همگی باید از نگاه ریز بین و حقیقتیاب کمینهگرایی بگذرند، در واقع، حقیقت در این مجال حجتی است که غنا را از افلاس تمیز میدهد. اما آیا این رویکرد قادر است خوشبختی را برای ما به وجود آورد؟
آیا رضایت از زندگی بدون دریافت حقیقت و غنای برخاسته از آن ممکن نیست؟ خیر، چنین چیزی مطرح نیست، در واقع آنچه که در این مکتب گفته میشود نسبی است ومیتواند به تعداد تجریهکنندگان نتایج مختلفی به بار آورد، اما آن چه که دراین مجمل مطرح شد، دادن فرصت تجربه آن به خودمان است.
سخن آخر اینکه ما محتاج به فلسفهای هستیم که ریش و قیچی را به دست ما بدهد و نیاز ما به مادیات را به حداقل برساند، یادمان باشد که فلسفه تنها یک رابط است و چون یک شخص میانجی, قادر است راهکار ارائه دهد تا تجربههای جدید به دست آوریم، چه بسا تجربیاتی قابل اشتراک و قابل انتقال؛ اما قبل از هر چیز این میل ما به تجربهاندوزی و خواست ما به تغییر است که ارزشآفرین میشود.