کد مطلب: ۱۸۱۱۲
تاریخ انتشار: شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۸

خاطره دندان کشیدن ناصرالدین شاه در «دندان‌پزشکی به روایت تاریخ ایران»

ایلنا: تصور اینکه شاهان ایران موقع دندان درد چه می‌کرده‌اند، می‌تواند دردناک و طنزآمیز باشد. اولین بار است که خاطره‌ای درباره دندان کشیدن ناصرالدین شاه چاپ می‌شود. این قصه در کتاب «دندان‌پزشکی به روایت تاریخ ایران» نوشته سعید میرسعیدی توسط نشر دندانه منتشر شده است.

در بخشی از خاطره آمده است: «دوشنبه ۲۲ رمضان ۱۳۱۰ ه. ق. ... به آقا دائی گفتیم دندانساز را بگذار توی کالسکه بیاور دوشان‌تّپه؛ آخر یک فکری خواهیم کرد برای دندان. ناهار را هم گفته بودیم ببرند دوشان‌تّپه، بالای کوه، تخم‌مرغ و آش حاضر کنند. برویم بلکه بخوریم. آمدیم سوار شدیم و راندیم برای دوشان‌تّپه. صحرا همه سبز و خرّم. سمت شاهزاده‌عبدالعظیم همه سبزه، باغ هم با شکوفه و ارغوانِ سفید و قرمز، مثل بهشت بود که همچه هوا هیچ‌وقت ندیده بودیم. با این هوا، حالا باید ما دندان بکشیم.

عسلی گذاشتیم و دوربین می‌انداختیم. دیدیم درشکه دندانساز از دروازه بیرون آمد و دارد می‌آید رو به دوشان‌تّپه. ناهار بد کثیفی خوردیم. قدری تخم‌مرغ و آب آبگوشت خوردیم. بعد آمدیم بیرون. دندانساز آمد؛ حالا نشسته‌ایم و دندانساز هم ایستاده است. می‌گوییم چطور می‌شود؛ می‌شود کشید یا خیر؟ دندانساز هم ایستاده است، چیزی نمی‌گوید. گاهی می‌گوید زود می‌کشم. آمدیم روی سکوی عمارتِ رو به باغ نشستیم. حالا خیال می‌کنیم چطور دندان را بکشیم و از شدّت خیال و فکر عرق کرده‌ایم. دندانساز هم آمده است نزدیک ما ایستاده است.

پیشخدمت‌ها هر کدام یک حرف می‌زند. شال‌گردن دستمان بود، خواستیم چشم‌هایمان را ببندیم، دانتیس بیاید دندان را بکَند؛ پیشخدمت‌ها نگذاشتند. دیدیم اگر نَکَنیم دندان را، امشب که نمی‌توانیم غذا بخوریم؛ چه کنیم. لابد نشستیم و گفتیم بیا بکش. دندانساز هم گازش را عقب سرش قایم کرده که ما نبینیم، که یک‌دفعه گازانبر را انداخت و چهار مرتبه و ما فریاد کردیم آخ آخ! که مغزمان صدا کرد و کمرمان درد گرفت و خیال می‌کردیم هنوز باز دندان کشیده نشده است که دیدیم دندانساز ایستاده است. گفتیم چطور شد، گفت کشیدم. نگاه کردیم دیدیم بلی، کشیده است. دندانِ معیوبی کرم خورده و معیوب بود. آفتابه لگن آوردند، دهانمان را شستیم و رفتیم اطاق، رختخواب انداختند؛ به قدر دو ساعتی دراز شدیم. بعد برخاستیم، نمازی خواندیم و چایی و عصرانه خوردیم. جای دندان درد می‌کرد. آمدیم پائین توی باغ. باغ مثل بهشت بود، امّا باز کسل بودیم و دماغ نداشتیم... وقتی می‌خواستیم سوار شویم بیاییم شهر، دندان‌مان را گفتیم آوردند، انداختیم زیر لگد؛ چهار پنج تا لگد زدیم، بعد انداختیم رو به سمت شمالِ کوه دوشان‌تّپه و دور انداختیم.»

این یکی از روایت‌هایی است که در کتاب جدید «دندان‌پزشکی به روایت تاریخ ایران» اثر سعید میرسعیدی توسط نشر دندانه چاپ شده است.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST