اعتماد: یک تصور رایج اما نادرست در میان عموم این است که گفتار یا بحث اخلاقی، مترادف با مجموعهای از نصایح و توصیههای قشنگ اما غیرکاربردی، خستهکننده، ملالانگیز و احساسی و عاطفی است که ربطی به زندگی روزمره و واقعی ندارد. وقتی میگوییم فلانی معلم اخلاق است، مخاطب به سرعت تصویر آدمی مهربان اما پرچانه به ذهنش متبادر میشود که مدام از موضعی بالا در حال حرف زدن و نصیحت کردن است که این کار را بکن و آن کار را نکن، این حرف را بزن و آن حرف را نزن، این رفتار خوب است و آن رفتار زشت و ناپسند و... تصور عمومی هم این است که این معلمان اخلاق، کسانی هستند که خودشان کمتر از بقیه به حرفهایشان عمل میکنند.
شکلگیری این تصور قالبی اما غلط، از اخلاق و معلم اخلاق، نیز بدون علت نیست. در تاریخ فرهنگی ما معمولاً مکتوباتی که موضوعشان اخلاق است، سرشارند از همین اندرزها و توصیهها. یعنی کتابهای «اخلاقی» بدون بحثی جدی و دقیق از چرایی اخلاقی زیستن مجموعهای از «باید»ها و «نباید»ها را بیان میکنند. البته لابهلای این اندرزها حکایات یا سخنانی قصار هم بیان میشود یا به پیامدها و نتایج اخلاقی عمل کردن/نکردن اشاره میشود، اما بهندرت شاهدیم بحثی مستقل درباره مبانی اخلاق یا تمایز اخلاق با سایر نظامهای هنجارگذار مثل آداب و رسوم و فرهنگ و دین و... صورت بگیرد.
برای روشنتر شدن بحث باید درنظر داشت که اخلاق تنها یکی از منابع هنجارگذار در زندگی انسان است. منبع هنجارگذار، انبانی است که احکام و گزارههای هنجاری، یعنی دستوراتی که مستلزم عمل هستند و در آنها باید و نباید وجود دارد، از آن در میآید. یکی از پژوهشگران نامدار اخلاق در ایران، میان ۶ منبع هنجارگذار تمایز گذاشته است: ۱. آداب و رسوم، ۲. عرف و عادات اجتماع، ۳. مناسک و شعایر دینی، ۴. زیباییشناسی، ۵. مصلحتاندیشی و ۶. اخلاق. بهعبارت دیگر، هر جمله یا عبارتی که مستلزم یک باید یا نباید است، در توجیه نهایی، دستکم به یکی از این منابع ۶گانه متکی است، اگرچه ممکن است در تعداد بیشتری از این منابع به این حکم هنجاری (باید و نباید) سفارش شده باشد یا امکانش هست که گاهی میان این منابع، تعارض یا حتی تضاد اتفاق بیفتد، یعنی ممکن است کاری به لحاظ اخلاقی درست باشد، اما از دید عرف و عادات جامعه غلط باشد و...
آنچه اخلاق را از سایر منابع هنجارگذار متمایز میسازد، ملاک و مناط عقلی آن است؛ یعنی اگر در سایر منابع هنجارگذار، علت و توجیه حکم هنجاری، از جایی بیرون از انسان آمده است، مثلاً از تاریخ یا فرهنگ یا...، در اخلاق، علت و توجیه عمل، درونی و عقلانی بودن آن است. حالا این عقلانی بودن میتواند براساس هر یک از مکاتب سهگانه اخلاق، یعنی فضیلتگرایی یا پیامدگرایی یا وظیفهگرایی تلقی شود یا ممکن است در نتیجه بحثی استدلالی درنهایت به این نتیجه برسیم که از نظر اخلاقی (یعنی عقلی) هیچ ملاک مطلقی برای اخلاقی بودن نداریم، اما نباید فراموش کرد که در هر صورت، پذیرش یا عدم پذیرش هر یک از رویکردها، با استدلال عقلی و توجیه عقلانی ارائه شده، نه براساس صرف مصلحتاندیشی (که خودش میتواند ذیل پیامدگرایی، مورد بحث قرار بگیرد) یا به دلیل اینکه گذشتگان گفتهاند یا جامعه چنین میپسندد یا... بنابراین صرف تکیه بر مجموعهای از آداب و رسوم متفاوت در فرهنگهای مختلف، به معنای نسبی بودن اخلاق نیست، گو اینکه اخلاق در این دو، صرفاً اشتراک لفظی است، یعنی در بحث تخصصی، اخلاقی بودن، به معنای عقلانی بودن و خوداتکایی عمل به یک هنجار است، اما در بحث روزمره، ممکن است اخلاق به آداب و رسومی اطلاق شود که مردمان یک منطقه، مطابق آن عمل میکنند.
کوتاه سخن آنکه بحث «اخلاقی» به معنای دقیق لفظ، نه آن طور که در افواه رواج یافته، بحث عقلانی و استدلالی از قاعدههای عمل در زندگی روزمره در عرصههای مختلف است، اینکه چرا و به کدام دلیل خردپسندانه «باید راست بگوییم» یا «نباید در امانت خیانت کنیم» یا «به اموال دیگران دستاندازی نکنیم.» گزارههایی از این دست، ممکن است در نظامهای معرفتی و معنایی دیگر نیز بیان شوند (که میشوند)، اما این اخلاق است که میکوشد توجیه عقلانی آنها را ارائه کند.