صدانت: برخی به وجود خداوند باور دارند و برخی بر این باورند که خداوندی وجود ندارد. به دستهی اول «خداباور» و به دستهی دوم «خداناباور» گفته میشود. در نگاه اول، به نظر میرسد محل اختلاف نظر این دو گروه مشخص باشد. ولی با پرسش از تعریف «خداوند» مشخص میشود بسیاری از آنهایی که به وجود «خداوند» باور دارند با یکدیگر اختلاف نظر دارند. برخی خداوند را شخصی فاقد جسم و دارای ذهن و اراده، برخی خداوند را وجودی غیرشخصی که فاقد ویژگیهای انسانوار است، و برخی خداوند را با کل طبیعت یکسان در نظر میگیرند. تعریفهای دیگری نیز از «خداوند» وجود دارد و باورمندانی به هر یک از آنها را میتوان یافت. خداناباور نیز در نفی وجود «خداوند» به تعریفی مشخص از «خداوند» نیاز دارد ولی چون این تعریفها متنوع و متکثرند، خداناباوران به نفی وجود خداوند با تعریفی که از خداوند سراغ دارند میپردازند.
در زبان فارسی، در بحث راجع به این اختلاف نظر ظاهری، از واژهی «خداباور» و «خداناباور» بهره میبریم. در این واژهها تأکید بر باور داشتن یا نداشتن به «خداوند» است. صرف نظر از اینکه تعریف ما از «خداوند» چه باشد، تأکید این واژگان بر بُعد معرفتشناختی است. شخصی که «خداباور» نامیده میشود، چنان که از این نام بر میآید باور دارد که خداوند وجود دارد و شخصی که «خداناباور» نامیده میشود، چنان که از این نام بر میآید باور دارد که خداوندی وجود ندارد. ولی هیچ یک از این دو نام نمایانگر موضعی متافیزیکی نیستند. از اینکه شخصی باور دارد خداوند وجود دارد نمیتوان نتیجه گرفت خداوندی در واقع وجود دارد و از اینکه شخصی باور دارد خداوندی وجود ندارد نمیتوان نتیجه گرفت در واقع خداوندی وجود ندارد. ولی پرسش اساسی در اختلاف نظر بر سر وجود یا عدم وجود خداوند باور داشتن یا نداشتن شخص الف یا جیم به خداوند نیست. اختلاف نظر بر سر این است که آیا خداوندی وجود دارد یا ندارد. افراد متفاوت بنا به دلایل متفاوتی به خداوند باور دارند یا به او بیباورند. ممکن است شخصی از سر لجبازی با معلم مدرسه یا خانوادهاش از باور به خداوند دست بکشد یا ممکن است شخصی با پیروی کورکورانه از خانواده و مدرسهاش به خداوند باور داشته باشد. چنین باورمندیها و بیباوریها در بحث فلسفی اهمیت چندانی ندارند.
در اختلاف نظر بر سر وجود یا عدم وجود خداوند، نخست باید تعریفی مشخص از خداوند ارائه شود و سپس شواهد موجود (هم شواهد تجربی و هم شواهد عقلانی) برای وجود یا عدم وجود چنان خداوندی مورد بررسی قرار گیرد. از آنجا که ما به خداوند دسترسی نداریم، تنها راهی که برای بررسی وجود یا عدم وجود او مطرح است بررسی شواهد است. اگر شواهد نشان از وجود خداوند با تعریفی مشخص داشته باشند، آنگاه موضع معقول، باور داشتن به وجود خداوند است و اگر شواهد نشان از عدم وجود خداوند با تعریفی مشخص داشته باشد، آنگاه موضع معقول باور نداشتن به خداوند با چنان تعریفی است. ولی شواهدی که ما به آنها دسترسی داریم ثابت نیستند و شواهدی که در اختیار ما هستند در مقایسه با شواهد در اختیار انسانهای سدههای پیش و آنچه در اختیار انسانهای سدههای بعد قرار خواهد گرفت متفاوت هستند. تفاوت در شواهد، تغییر موضع عقلانی را نیز به همراه خواهد داشت. با توجه به شواهد موجود در هر زمان میتوان موضع عقلانی در همان زمان را تعیین کرد. ولی هر موضعی که از شواهد ما بر آید، نشاندهندهی موضع معقول معرفتشناختی است. برای اینکه بتوان به صورت قطعی نشان داد خداوندی با تعریفی مشخص وجود دارد یا ندارد، باید بتوان وجود یا عدم وجود او را اثبات کرد.
تعریفهای بسیاری از خداوند مطرحاند. بسیاری از این تعریفها برگرفته از آثار فیلسوفان است ولی گاهی دینداران نیز بدون هیچ دغدغه و نگرانیای از تعریفهای فیلسوفان به عنوان تعریف دین خود از خداوند بهره میبرند. آیا تعاریف افلاطون، ارسطو و فلوطین با تعاریف خداوند در یهودیت، مسیحیت و اسلام همخوانی دارند؟ آیا شواهد، تعاریفِ خدا نزد افلاطون، ارسطو و فلوطین را تأیید میکنند یا رد میکنند؟ آیا شواهد موجود با تعاریف خدا در یهودیت، مسیحیت و اسلام سازگاری دارند؟
در بحثهای فلسفی، تعریفی متداول از خداوند چنین است: خداوند یک شخص است، همانند ما انسانها، ولی تفاوتهایی با ما دارد. به عنوان مثال بدن ندارد، همانند ما اراده دارد ولی برخلاف ما تواناییهایش محدود نیست و همه کار میتواند بکند. او همانند ما دانش دارد ولی بر خلاف ما دانشش محدود نیست و همه چیز را میداند. او همانند ما دارای ویژگیهای اخلاقی است ولی بر خلاف ما ترکیبی از ویژگیهای خوب و بد نیست و خیرِ مطلق است. خداوند بر خلاف ما زمانی متولد نشده و از ازل وجود داشته و تا ابد هم وجود خواهد داشت. آیا این تعریف از خداوند با تعریف خداوند در ادیان یهودیت، مسیحیت و اسلام همخوانی دارد؟
اشتراک اخلاقی انسان و خداوند
وجود اشتراک اخلاقی میان ما و خداوند برای بسیاری از دینداران ضروری به نظر میرسد. اگر اخلاق نزد خداوند به طور کامل با آنچه ما از اخلاق میفهمیم متفاوت باشد و خوب و بد نزد او به خوب و بد ما بیارتباط باشد، دینداری به صورت جدّی به چالش کشیده خواهد شد. در این صورت، دعا کردن، نذر و قربانی کردن و طلب آمرزش بیمعنا خواهد بود. در واقع، در یکی از نخستین بحثهای فلسفی پیرامون ارتباط خداوند و اخلاق، سقراط نشان میدهد که خداوند در چارچوب اخلاقی که برای ما انسانها نیز قابل فهم است عمل میکند و اَعمال خداوند را نیز با معیارهای اخلاقی انسانی میتوانیم بسنجیم.
سقراط در دیالوگ «اوتیفرون»، در راهپلهی دادگاه، اوتیفرون را ملاقات میکند و به او میگوید به دلیل گمراه کردن جوانان آتن و معرفی خدایان جدید و نفی خدایان شهر از او شکایت شده است. اوتیفرون که از دیدن سقراط در دادگاه متعجب شده پس از اینکه میفهمد چرا سقراط آنجاست دلیل آمدن خودش به دادگاه را توضیح میدهد. اوتیفرون قصد دارد علیه پدر خودش شکایت کند. ماجرا از این قرار است که دو برده با هم درگیر شده و در عالم مستی یکی دیگری را به قتل رسانده است. پدر اوتیفرون برده قاتل را در زیرزمینی زنجیر کرده تا به او رسیدگی شود، ولی برده در آنجا جان داده است. اوتیفرون میخواهد علیه پدرش به جرم قتل شکایت کند و بر این باور است که این کار را باید انجام دهد چون این کار درست است. سقراط که از یقین اوتیفرون نسبت به درستی کار خودش شگفتزده شده از او در مورد مفهوم «خوبی» یا «درستی»[۱] پرسوجو میکند. چرا که اگر اوتیفرون معنای این مفاهیم را نداند نمیتواند مطمئن باشد که محاکمه کردن پدرش کار درستی است. پس از اینکه قدری با هم مکالمه میکنند و اوتیفرون مثالهایی میزند، سقراط از او «تعریف» میخواهد و اوتیفرون این تعریف را ارائه میکند: «خوب آن چیزی است که خدایان دوست دارند و آنچه خدایان دوست ندارند خوب نیست». سقراط به بررسی این تعریف میپردازد.
اوتیفرون پیش از این گفته بود که خدایان با هم دشمنی دارند و گاه از هم متنفرند. سقراط میگوید اختلاف نظرهایی که ما را عصبانی میکنند و پس از آنها با هم دشمن میشویم اختلاف نظرهاییاند که در مورد مفاهیمی همچون خوب و بد یا عدالت و بی عدالتی شکل میگیرند. سپس سقراط میپرسد آیا وقتی خدایان با هم درگیر میشوند هم سر چنین مفاهیمی با هم اختلاف نظر دارند؟ سقراط بر این باور است که خدایان نمیتوانند نظرات تناقضآمیز داشته باشند، پس نمیتواند چنین باشد که برخی از خدایان یک چیز را خوب یا عادلانه و برخی دیگر همان چیز را بد و ناعادلانه برشمارند، یا برخی یک چیز را دوست بدارند و برخی دیگر همان چیز را دوست نداشته باشند. چرا که در آن صورت یک چیز در آن واحد هم خوب و هم بد خواهد بود. در واقع، سقراط میگوید که حتی در صورتی که بیش از یک خدا هم وجود داشته باشد آنها نمیتوانند نظرات متناقض داشته باشند و در نتیجه جنگ و اختلاف نظر میان خدایان بیمعنی خواهد بود.[۲]
سقراط سپس بر اساس همان استدلال اوتیفرون میگوید اگر چنین باشد ممکن است محاکمه کردن پدرت مورد علاقه زئوس باشد ولی کرونوس از این محاکمه ناراحت شود و خدایان دیگر نیز نظرات دیگری داشته باشند. اوتیفرون در پاسخ میگوید همه خدایان در مورد قتل نظری یکسان دارند و همه آن را محکوم میکنند. سقراط در پاسخ میگوید کسی نمیگوید خطاکار نباید مجازات شود، مسئله این است که آیا کسی مرتکب خطا شده یا نه، و سپس میپرسد کدام خدا گفته که او باید از پدرش برای مردن بردهای که به خاطر قتل حبس شده بوده به جرم قتل شکایت کند؟ و از او میخواهد که اثبات کند همه خدایان با این کار موافقاند. از کجا معلوم که همه خدایان مخالف این کار نباشند؟
آنها سپس به این تعریف میرسند «اگر همهی خدایان کاری را نپسندند آن کار بد است و اگر همه کاری را بپسندند آن کار خوب است و اگر برخی آن کار را نپسندند آن کار هم خوب و هم بد است». با حذف بخش آخر (به این دلیل که تناقضآمیز است)، این تعریف باقی میماند «اگر همه خدایان کاری را نپسندند آن کار بد است و اگر همه کاری را بپسندند آن کار خوب است». سپس سقراط پرسش خود را طرح میکند که به عنوان «پرسش اوتیفرون» یا «مسئله اوتیفرون» شناخته میشود: آیا یک عمل خوب است چون خدایان آن را دوست دارند یا چون آن عمل خوب است خدایان آن را دوست دارند؟
سقراط میگوید اگر بگوییم خدایان عملی را دوست دارند، تنها گفتهایم آن عمل مورد علاقهی خدایان است و پرسش از خوب بودن یا نبودن آن عمل امر دیگری است. دلیل اینکه خدایان یک عمل را دوست دارند، خوب بودن آن عمل است، و دوست داشتن یک عمل توسط خدایان دلیل بر خوبی آن عمل نیست. اگر بگوییم عملی خوب است چون خدایان آن را دوست دارند تعریفی ارائه نکردهایم بلکه تنها یک موضع را تکرار کردهایم؛ یعنی، گفتهایم خدایان آنچه را دوست دارند دوست دارند، و پاسخی به این پرسش که چرا یک عمل خوب است ندادهایم. چرا که باید بگوییم چرا خدایان از آن عمل خوششان میآید. یا چرا خدایان از عمل خوب یا خوبی خوششان میآید. خوب بودن آن عمل باعث میشود (یا باید باعث شود) خدایان از آن عمل خوششان بیاید ولی این دوست داشتن دلیلی بر خوب بودن آن عمل نیست. اینکه خدایان از آن عمل خوششان میآید نتیجه خوب بودن آن عمل است. در نتیجه خوب بودن یک عمل نیاز به دلیل دارد و نمیتوان گفت که چون خدا گفته کاری را باید انجام داد پس آن کار خوب است. اگر نتوان با کمک عقل نشان داد کاری خوب است، هر کسی هم که فرمان به آن کار داده باشد دلیل بر خوب بودن آن عمل نمیشود. در نتیجه، خداباوران و پیروان ادیان نمیتوانند وجود فرمان در دین خود را دلیلی بر تضمین خوب بودن اعمالی که بر اساس آنها انجام میشود، برشمارند. خوب بودن تکتک فرمانهای ادیان متفاوت نیاز به بررسی و اقامهی دلیل دارد. برای اینکه خدا بتواند فرمان به کاری بدهد، نخست باید خوب بودن آن مشخص شود، و اگر در دینی فرمانی بر بدی وجود داشت میتوان نتیجه گرفت که آن دین چنان که ادعا میکند منشاء الهی ندارد[۳]، چرا که اگر خدایی وجود داشته باشد باید قادر به تشخیص خوب از بد باشد و فرمانهایش منطبق بر این تمایز باشند. استدلال اوتیفرون نشان میدهد دستورهای خداوند نمیتوانند خوب و بد را تعیین کنند و خوب و بد و اخلاق مستقل از خداوند هستند.
تصور کنید معلم شما به شما بگوید نباید میخ را روی سر همکلاسی خود که جلوی شما نشسته قرار دهید و با چکش بر میخ بکوبید و سپس تلاش کنید تابلوی نقاشی خود را روی سر او آویزان کنید تا منظرهی روبروی شما به جای یک سر، تابلویی زیبا باشد. دستور معلم و نهی معلم باعث نمیشود این کار بد شود. چنانچه اگر معلم شما دستور بدهد میخ را روی سر همکلاسی خود که جلوی شما نشسته قرار دهید و با چکش بر میخ بکوبید و سپس تلاش کنید تابلوی نقاشی خود را روی سر او آویزان کنید تا منظرهی روبروی شما به جا یک سر، تابلویی زیبا باشد، این دستور، آن عمل را به عملی درست تبدیل نمیکند. خوب بودن یا بد بودن یک عمل، با دستور کسی مشخص نمیشود. ولی خداوند، چنان که در خداباوری ادعا میشود، «خوب» است و نمیتواند دستور به بدی دهد، برخلاف معلم که ممکن است دستوراتش غیراخلاقی یا اخلاقی باشد و نیاز داریم آنها را یکبهیک بررسی کنیم. بنابراین اگر خداوند دستور به کاری دهد از آنجا که او خوب است، عمل به آن عمل اخلاقی است.
در واقع، با تأکید بر «خوب» بودن خداوند، موضوع بحث به ظاهر تغییر میکند و ما دیگر در مورد «دستور خداوند» سخن نمیگوییم بلکه در مورد «شخصیت خداوند» سخن میگوییم. ولی باز هم بر اساس همان استدلال سقراط میتوان پرسید که آیا شخصیت خداوند خوب است چون شخصیت خداوند است و یا چون شخصیت او با خوبی همخوان است خوب است؟ به عبارت دیگر، آیا معیار خوبی مستقل از خداوند است و خوب بودن خود خداوند هم از آن رو است که با آن معیار همخوان است و یا اینکه شخصیت خداوند و ویژگیهای او هر چه که باشد، همانها خوبی را تعیین میکنند؟ اگر معیار خوب بودن مستقل از شخصیت خداوند باشد آنگاه مثلاً میگوییم عادل بودن خوب است و خداوند عادل است، بنابراین، خداوند خوب است. ولی اگر معیار مستقل از شخصیت خداوند نباشد، و شخصیت او هر چه که باشد خوب و بد را تعیین کند، آنگاه اگر خداوند ظالم باشد باید بگوییم ظلم خوب است. اگر گفته شود که خداوند نمیتواند طبق تعریف ظالم باشد، باز هم این سخن بر اساس معیار مستقلی از خوبی بیان میشود؛[۴] چرا که پذیرفتهایم ظلم بد است و پذیرفتهایم خدا خوب است آنگاه میگوییم خداوند نمیتواند ظالم باشد. از این رو، معیار خوب و بد، مستقل از دستوارت و شخصیت خداوند است و این یعنی چه خداوندی وجود داشته باشد و چه خداوندی وجود نداشته باشد باز هم میتوانیم از خوب و بد سخن بگوییم. اگر خوب و بد مستقل از خداوند تعریف میشود و توسط ما هم قابل فهم است، آنگاه ویژگیهای اخلاقی مانند عدالت و مهربانی که به خداوند نسبت داده میشود برای ما قابل فهم است. ولی با توجه به واقعیتهای این جهان که مملوء از بیعدالتی و درد و رنج است، تعریف متداول فلسفی از خداوند با چالشی جدی مواجه خواهد شد. چالشی که به آن «مسئلهی شر» میگویند. در این نوشتار میخواهم به طرح مسئلهی شر و ابعاد متفاوت آن بپردازم.
.
.
[۱] در متون معاصر با توجه به بحث کلی رابطهی باور به اخلاق و باور به خداوند از تعبیر «خوبی» یا «درستی» استفاده میشود.
[۲] این در حالی است که یکی از استدلالهای متداول علیه چندخدایی این است که خدایان با هم درگیر خواهند شد. اگر کسی مایل باشد در دفاع از چندخدایی استدلالی ارائه کند، میتواند جانمایهی استدلال خود را از این استدلال سقراط اخذ کند.
[۳] خدایی که خیر مطلق است.
[۴] Martin, M. (1997). Atheism, Christian Theism, and Rape. URL: http://www. infidels. org/library/modern/michael_martin/rape. html.