شهرآرا: سخنش را با مصرعی از شاهنامه فردوسی که مزین به نام خداست آغاز میکند: به نام خداوند جان و خرد. از استاد موسپیدکرده ادبیات فارسی انتظاری غیر از این هم نمیرود که لطیف و ادیبانه سخنش را آغاز کند.
محمدرضا راشد محصل سال ۱۳۱۵ در بیرجند به دنیا آمده و اکنون در هشتادوسهسالگی
هنوز با سری پرشور و دلی پرامید به ادبیات میپردازد و تدریس را رها نکرده است.
استاد سرشناس دانشگاه فردوسی مشهد دوره کارشناسی خود را در سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ در همین دانشگاه گذرانده است. پس از آن، برای گذراندن دوره
کارشناسی ارشد و دکتری به دانشگاه تهران میرود و تا سال ۱۳۵۳ در این دانشگاه معتبر به تحصیل میپردازد. او علاوه بر معلمی و
تدریس در دانشگاه، کتابهایی نوشته است که برخی از آنها منبع و محل رجوع دانشجویان
و پژوهشگران است. برای آشنایی بیشتر با این استاد کارکشته ادبیات کلاسیک فارسی و
نگاهی به وضعیت ادبیات کهن در دانشگاهها با او گفتوگو کردهایم.
جناب راشد محصل، چه شد که ادبیات را برای مسیر زندگی
کاری خود انتخاب کردید؟
ما در خانوادهای روحانی بزرگ شدیم و از همان ابتدای
رفتن به مکتب، با کتاب سروکار داشتیم. بیشترین کتابهایی هم که در خانهها پیدا میشود
مربوط به علوم انسانی است. بنابراین گرایشی در ما به علوم انسانی و بهخصوص ادبیات
ایجاد شد.
چه کتابی بیشتر شما را جذب کرد یا روی شما تأثیر گذاشت
و باعث شد راه ادبیات را انتخاب کنید؟
در خانه ما هم شاهنامه بود و هم مثنوی و هم کتابهای
دیگر، اما ۲
کتاب که هنوز هم در خانهها جاذبه فراوان دارد، یکی مثنوی است و یکی شاهنامه. ما
هم با این ۲ کتاب دمخور بودیم که خواهناخواه در
انتخاب راهی که در پیش داشتیم مؤثر بوده است. از روی همین علاقه، برای تحصیل در
دانشگاه هم رشته ادبیات را انتخاب کردم.
کدام دانشگاه؟
من دوره کارشناسی را در سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ در دانشکده ادبیات مشهد گذراندم و برای ادامه تحصیل به
دانشگاه تهران رفتم و از سال ۱۳۴۶
تا ۱۳۵۳ کارشناسی ارشد و دکتری خود را در آن
دانشگاه خواندم. من سالها معلم بودم و در سال ۱۳۵۳ از آموزش و پرورش به وزارت علوم و دانشگاه جندیشاپور اهواز
منتقل شدم. در سال ۱۳۶۲
مأمور تدریس در دانشگاه تبریز شدم و
تا سال ۱۳۶۵ در آنجا ماندم. همان سال به مشهد
منتقل شدم اما چون دانشگاه اهواز با این انتقال موافقت نکرد، من هم تقاضای
بازنشستگی کردم و از آن تاریخ بازنشسته شدم. از سال۱۳۶۶ در دانشگاه فردوسی مشهد تدریس را شروع کردم و بعدها به عضویت
قطب علمی دانشکده ادبیات پذیرفته شدم و هنوز هم گهگاه در دانشگاه تدریس میکنم.
البته تدریس من به اختیار خودم است.
از کتابها و مقالاتی که منتشر کردهاید بگویید.
کتابهایی در این سالها نوشتهام، از جمله «دایرهالمعارف
(قاموس)» که با جمعی از دوستان کار آن را به انجام رساندیم و جلد اولش چاپ شد و
جلدهای بعد باقی مانده و هنوز چاپ نشده است. «داستان گشتاسب در دو نگاه»، «شاهنامه، روح
جادوان ملی»، «پرتوهایی از قرآن و حدیث در ادب فارسی»،
«نشانهشناسی کاربردی در قرآن و حدیث» و
همچنین تعدادی کتاب دیگر که بیشتر در مورد فردوسی است و بیش از ۱۷۰ مقاله در مجلات مختلف دانشگاهی و غیردانشگاهی
به چاپ رساندهام.
برای تدریس انتخاب خاصی داشتید؟
من معمولا متون کلاسیک را تدریس میکردم، مثل خاقانی و
نظامی و سنایی و آثار دیگر. همچنین متون حماسی مثل شاهنامه را درس میدادم.
در مسیر تدریس ادبیات کلاسیک مشکلاتی هم داشتید؟
سالهای اول مشکل کمتر بود چون کارهای کمک درسی و وسایل
تکنیکی (تجهیزات و آلات بهروز ارتباطی) هنوز نیامده بود یا به این گستردگی نبود،
ولی الان درحقیقت متون کلاسیک مهجور مانده است، حتی استادانی که تدریس میکنند و بهخصوص
از جانب دانشجویان، و خب، این درحقیقت یک لطمه بسیار بزرگ بر هویت افراد و هم بر
چیستی افراد است. به هر حال، اگر کسی گذشته خود را بهخوبی نشناسد، هیچوقت نمیتواند
راه درست آینده را انتخاب بکند. یک درخت را فرض کنید. این درخت اگر از ریشه آب
نگیرد و تمام روز باران روی سرش ببارد، میوه نمیدهد. بنابراین ما باید به ریشههای
ادبی خودمان توجه داشته باشیم. در غیر اینصورت،
پس از مدتی واقعا هویتمان دگرگون خواهد شد و این چیزی است که الان تقریبا دیده میشود.
مهمترین علت این را که به اینجا رسیدهایم و توجه به
ادبیات کهن و فرهنگ گذشته کم شده است چه میدانید؟
مهمترین علت این است که جاذبههایی ایجاد نکردیم که
بتوانیم دانشجویان را به متون کلاسیک جذب کنیم. باید گفت که تقریبا هم جامعه در
اینجا مقصر است و هم استادان.
چه مشکلی را متوجه استادان میبینید؟
کار تدریس را نمیشود با بعضی کارهای دیگر مخلوط کرد.
تدریس استاد و معلم خوب میخواهد، استاد و معلمی که عملا نشان بدهد سرمشق است. اگر
این را عملی نشان نداد، حاصلش همین میشود که میبینید. بنابراین ما باید در
انتخاب افراد سعی و دقت کافی داشته باشیم و کسانی را که شایستگی دارند به کار بگیریم،
نه هر کسی که پیدا کردیم.
میتوانید مثالی از نوع برخورد کشورهای دیگر با ادبیات
کلاسیکشان بیاورید؟
ببینید، در کشورهای دیگر حکومتها به این امر توجه دارند
که فرهنگ پایه مملکت است. متأسفانه ما چنین اندیشهای نداریم. ما فکر میکنیم اگر
وسایل تکنیکی در میانمان رواج پیدا کرد به سطح کشورهای پیشرفته میرسیم، در صورتی که
چنین نیست. فرهنگ باید در حقیقت بنیاد کارها را بریزد و بقیه کارها هم بر مبنای
این بنیادها توسعه پیدا کند، اما ما راه را گم کردهایم و کج میرویم. بنابراین
حاصلی از این کج رفتن نخواهیم برد.
پیشبینی شما برای آینده ادبیات کهن فارسی چیست؟
باید فضای آزاد ایجاد شود و در دانشگاهها مسائل مختلف
مورد بحث قرار بگیرد. وقتی مسائل مورد
بحث قرار گرفت و برخورد آرا بود، سطح فکر هم بالا میرود. اگر این فضا ایجاد نشود و این برخوردها نباشد، کسی دنبال دانستن نمیرود.
دنبال داشتن میروند. میروند سراغ گرفتن بهترین ماشین.
باید بکوشیم کاری کنیم که افراد دنبال دانستن بروند و این نیازمند آن است که فضا
ایجاد شود. من ۳۰ سال پیش در مقدمه کتاب «پرتوهایی از
قرآن و حدیث در ادب فارسی» نوشتم که با این شکلی که جامعه پیش میرود و با این
شکلی که آموزش ما پایهریزی شده است، پس از مدتی دچار ازخودبیگانگی خواهیم شد.
الان هم دچار شدهایم و داریم میبینیم که جوانان ما فکر میکنند گذشته گذشته است
و به آن کاری ندارند. آنها که خوب از وسایل تکنیکی استفاده میکنند، شاید هم سطح فرهنگشان
بالا برود، اما این بالا رفتن سطح فرهنگ هویتآفرین نیست. توجه به کارهای گذشته و
ریشههای ادبی این مملکت هویت را ایجاد میکند نه وسایل تکنیکی و استفاده از آنها.
بنابراین اگر بخواهیم اشتباهاتمان را جبران کنیم، باید استاد و معلم خوب انتخاب
کنیم و باید زندگی او را تأمین کنیم تا بتواند به بهترین شکل به تحقیق و تدریس بپردازد.
حاصل همه سالهایی که با ادبیات کلاسیک دمخور بودهاید،
برای خودتان بهعنوان فرد چه بوده است؟
من سعی میکنم که پا روی حق نگذارم و درست باشم و این را
یا ادبیات سنتی باعث شده است یا خانواده من.