اعتماد: «این مرد برای همه ما از رنج نابودیمان، نخوت و تکبرمان، امید و آرزومان، از ذات فاسدمان، و لحظاتی که احساس شکوه و بزرگی میکنیم، سخن میگوید». (نیکلاس دنت)
هدف از این مقاله ارائه مطالبی است مختصر در باب تأثیر روسو و اندیشههایش در وقایع پس از روسو که به وضوح رگههای آن را میتوان در آغاز نهضت انقلاب فرانسه (۱۷۸۹ میلادی) مشاهده کرد.
روسو نابغهای بود که احساسگرایی را نجات داد، روحیه عدالتخواهی انسان را بیدار کرد و به فقرا نوید یک زندگی بدون طبقه اجتماعی همراه با سعادت و خوشبختی را ارائه کرد. به قول آلن بلوم «روسو در همهجا و در همه ایسمهای پس از خود حضور دارد. وی تمامی جنبشهای اجتماعی را از خواب غفلت بیدار کرد و یک چشمانداز نو از مدرنیته را ایجاد کرد. دغدغه اخلاقی وی بنیاد ایدهآلیسم کانت و نقد وی بر اقتصاد مدرن و حق مالکیت مبانی سوسیالیسم و مارکسیسم شد».
از پایهگذاری انسانشناسی تا نقد مدرنیته
تاکید وی بر جایگاه و خواست انسان، پایهگذاری انسانشناسی و همچنین نقد او بر مدرنیته و فطرت انسان موضوعی اساسی در تحقیقهای بعدی و نظریات اندیشمندان حوزه روانشناسی شد. همه اینها بخشی از اندیشههای روسو از چشمه بیپایان جریان فکری وی است. بنابراین همانگونه که در ابتدا اشاره شد در این مقال سعی میشود تا به موضوعاتی بپردازم که ریشههای اندیشه روسو را بتوان به وضوح مشاهده کرد. بنابراین سر آغاز مقاله را با روشنگری قرن ۱۸ میلادی آغاز میکنیم.
روسو و روشنگری
نخستین رگههای نهضت روشنگری را میتوان در دوران رنسانس یافت که در آن اولین مقولات روشنفکری شکل میگیرد؛ خردگرایی، رهایی از سنت فکری و مرجعیت کلیسا، تکیه بر عقل و تجربه بشری، نقد اندیشه، علمگرایی، شکاکیت و پشت کردن به ماوراءالطبیعه همه از ویژگیهای این دوران است.
با پیشرفتهایی که در علوم و صنایع پدید آمد انسان را بیش از گذشته باور کردند. این تحولات در قرن ۱۸ که به عصر خرد نیز مشهور شد بحثهای تازهای پیرامون آزادی و طبیعت، جامعه و قانون، حقوق انسانی وحکومت، مالکیت و... را رواج داد، بدینسان قرن ۱۸ به نام عصر روشنگری (Enlightment) شناخته شد و روسو به عنوان فرزند عصر روشنگری مطرح شد. دغدغه اصلی وی در این دوران انسان است؛ انسانی آزاد که این آزادی از داراییهای وی محسوب میشود. وی بهترین راه سعادت در این دوران را پیروی از احساسات والا میداند. در این قرن روسو با اغلب شخصیتهای برجسته فرانسه و چهرههایی نظیر منتسکیو، ولتر، دیدرو و به طور کلی نویسندگان دائرهالمعارف به سرپرستی دالامبر که در این دائرهالمعارف بیشتر روشنفکران اندیشههای خود را با موضوعات مختلف بیان کردهاند سر و کار داشت. بنابراین، این دوره را میتوان دوره زدودن و پاکسازی اسرار و پیچیدگیها وآشفتگیهای غیر مرسوم اندیشه دانست. شکستن آن بتهای ذهنی که مانع از پیشرفت و موفقیت و سعادت بشر در قرون گذشته بود به قول کانت:
«روشنگری خروج انسان از نابالغی خودساخته است. نابالغی یعنی ناتوانی در استفاده از فهم خود بدون راهنمایی دیگری.»
شعار روشنگری: شهامت اندیشیدن داشته باش
بنابراین شعار روشنگری این است «در استفاده از فهم خود شجاعت داشته باش».
روشنگری را میتوان دورهای دانست که در آن متفکران برجسته به بازگشایی تحقیقات به طور آزادانه و به دور از هرگونه جبر حکومتی و انحصار در راستای تحقیق عاقلانه گام برداشتند. این دوران را میتوان دوران شکوفایی استعدادهای فردی انسانهای فرهیخته دانست.
اولین اثر برجسته روسو در این دوران رساله درباره علم و هنر (۱۷۵۰ میلادی) را میتوان ذکر کرد که موضوعی انتقادی نسبت به علم و هنر دارد. شاید بتوان این کتاب را دعوت صادقانه در جستوجوی حقیقت دانست دعوتی که وی بیشتر در نظر داشت تا چهره واقعی انسان را نشان دهد. اینکه انسان طبیعی، موجودی است ذاتاً «نیک» که تمدن، علم، هنر و در یک کلام زندگی اجتماعی او را فاسد کرده و به انحراف کشانده و از بهشتی واقعی که زندگی در هماهنگی با طبیعت است، به جهنمی واقعی، یعنی زیستن در بردگی و خشونت و بیرحمی محکوم کرده است.
منشأ نابرابری میان انسانها
رساله بعدی روسو گفتار درباره منشأ نابرابری میان انسانها بود. او در این رساله نارضایتی خود را از وضع جوامع موجود بیان کرد و معتقد بود که انسان ذاتاً نیک است و فقط در زیستن در جامعه و رابطه با آن بد میشود واین درست خلاف نظریه کلیسا درباره گناه اولیه انسان است
روسو مانند اکثر نظریهپردازان عصر خود ازوضع طبیعی سخن میگوید که تا حدی هم فرضی است. او زندگی انسانها را در شرایط طبیعی با زندگی در جوامع امروزی که مبتنی بر رقابت، خودخواهی و تعارضگرایی است مقایسه و حتی اظهارمیکند که انسانهای ابتدایی در کشورهای توسعه نیافته، خوشبختتر از فرانسویهای مدرن زندگی میکنند. زیرا آنها به طبیعت نزدیکترند و هنوز نفوذ تمدن آنها را فاسد نکرده است. این امر که گسترش جوامع موجب فساد اخلاقی انسانها شده است، هسته مرکزی جهانبینی روسو را شکل میدهد. او مالکیت خصوصی را شرّ بزرگ و موجب نابرابری و منشأ مشکلات اجتماعی از جمله بردهداری فاصله طبقاتی میداند. به نظر او، مالکیت خصوصی موجب نابرابری و بیعدالتی میشود و از این رو انسانها را دچار حسرت، حسادت و انحراف میکند و نیز نخستینبار در همین رساله اندیشه اراده کلی ظاهر شد.
خدا در اندیشه روسو
در آثار بعدی روسو میتوان عناصری محوری در اندیشههای او را مشاهده کرد. به طور مثال به عقیده او عقل بشر نمیتواند خداوند را اثبات کند و اعتقاد دینی را محافظت کند .فقدان اعتقاد به خداوند در انسان تنها موجب شکگرایی کلبیمسلک میشود. در عوض روسو اعتقادی اخلاقی و قلبی به خداوند داشت که همین امر باعث شد تا او این باورهای دینی کلیسایی را کنار بگذارد. او به دنبال برقراری یک نظم اجتماعی بر اساس فضیلت و قرارداد بود تا شناخت اصول دینی. او بهدنبال این بوده بیان کند که جامعه چگونه میتواند به سمت سعادت برود.
انسان؛ مهمترین مساله روسو
در تمامی مطالبی که بیان شد، دیدیم که دغدغه اصلی روسو همیشه انسان و زندگی او بوده است. روسو از آزادی انسان حمایت میکرد و به همین دلیل با فرض گرفتن دورهای از تاریخ زندگی انسان که خوشبخت زندگی میکرده است، سعی داشت ماهیت اصلی انسان را به او بشناساند و این ماهیت همان آزادی است. میتوان گفت مهمترین بعد فلسفه روسو انسان است؛ معضل اصلی او آزاد کردن انسان از قید و بندهای بیرونی ودرونی است. به عقیده او انسانها نیک هستند و جامعه آنها را بد میکند.
بازگشت به غریزه و وجدان
در امیل به دنبال آموزش دادن به انسان است به طوری که بتواند شهروند خوبی باشد و در قرارداد اجتماعی به دنبال این است که چگونه میتوان آزادی فرد را درجامعه حفظ کرد. به تعبیری میتوان گفت نکته محوری در فلسفه روسو را باید در نگاه او به انسان یافت.تمام آثار روسو بر روی این محور میچرخند که انسانی که خوب است چگونه توسط تمدن و اجتماع بد میشود و چه میتوان کرد تا او را به شهروندی خوب تبدیل کرد. روسو همانند فیلسوفهای روشنگری، به انسان به عنوان معیار و محور هستی مینگریست؛ هر چند انسان متمدن در نظر او از اهمیت کمتری نسبت به انسان طبیعی برخوردار بود. قرارداد اجتماعی او که بیشتر درباره منشأ ایجاد دولت است، ناشی از نگرش خاص او به انسان است. انسانها در کنار هم در یک قرارداد اجتماعی شرکت میکنند و تمام اختیارات خود را به یکدیگر وامیگذارند. روسو از انسان آغاز میکند و معتقداست که باید انسان متمدن را از همه خوبیهای اکتسابیاش و همچنین نیازهای تحمیلی و تعصبات بیپایهاش آزاد کنیم. پیشنهاد روسو این است که به قلب خود رجوع کنید، بگذارید غریزه و وجدان رهبر شما باشد. او در تمام آثارش سعی بر این داشت تا بتواند انسانیت واقعی انسان را، که خود فرض میکرد در وضع طبیعی وجود داشت، به اوبرگرداند. گرچه در راهحلی که برای تحقق بخشیدن به این انسانیت واقعی ارائه میداد راهش از روشنگری جدا میشد، اما هدفش با آنها یکی بود. از این روست که میگوییم روسو درباره انسانگرایی همچون فیلسوفان روشنگری میاندیشید.
او توانست با نقد تمدن و نابرابریهای جامعه، اندیشه برابری انسانها را ورای هرگونه تفاوت اجتماعی، نژادی و دینی بیان کند و برای اولینبار مشارکت شهروندان در زندگی سیاسی و اجتماعی را به عنوان یک ارزش مثبت مطرح کند. روسو نخستین کسی است که به طور بنیادی درباره ریشههای نابرابری میان افراد اندیشید و به همین دلیل میتوان او را یکی از منابع فکری الهامبخش انقلاب فرانسه به شمار آورد. در واقع عصاره اندیشه او بود که در شعارهای انقلاب فرانسه تجلی یافت: آزادی، برابری، برادری؛ از این جهت او از پیشگامان فکری انقلاب فرانسه است.
انسان؛ موجودی وحشی اما نجیب!
درونمایه سخن روسو این است که ما در جامعهای فاسد زندگی میکنیم که در آن انسانها به یکدیگر دروغ میگویند، ریا میورزند و یکدیگر را میکشند. حقیقت دستیافتنی است اما نه با سفسطهگری یا منطق دکارتی بلکه با رجوع به دل انسانی که او را وحشی نجیب مینامد. از آنجا که افکار روسو در فضای فکری روشنگری شکل گرفت، بسیاری از مبادی و اهداف این نوع تفکر در آثار او وجود دارد البته در برخی موارد با روشنگری مخالف است از جمله در خردباوری، او به احساس، در کنار خرد نقش برجستهای داد و از این جهت در شکلگیری تفکر مکتب ادبی- هنری رمانتیسیسم تاثیرگذار بود.
روسو و قانون اجتماعی
از نگاه اندیشمندان قرن ۲۰ به صراحت میتوان ادعا کرد که عمیقترین تاثیرات اندیشه در انقلاب فرانسه را عقاید روسو بر جای گذاشته است؛ تاثیری که بعد از ۱۱ سال از مرگ وی بسیار مشهود در انقلاب فرانسه واقع شد.
نقد عمیق وی بر نابرابریهای اجتماعی و امتیازات اقشار خاص و میزان داراییهای نابرابر و بیان دروغ از سوی حاکمیت و... را میتوان ذکر کرد. «اراده عمومی» روسو انتقادی است از دولت که به سادگی مبنای تفکر انقلابیون واقع شد.
اساس مشروعیت یافتن قانون از نظر روسو
روسو در واقع بیش از هر چیز بر مشروعیت و تبعیت از قانونی انگشت میگذارد که اساسش مشروعیت یافتن حقوق، وظایف بر پایه تمایل واقعی و آزادانه و قابل تجدید شدن از خلال سازوکارهای دموکراتیک باشد. تنها در چنین صورتی- یعنی در صورتی که تبعیت از قانون خود انگیخته و حاصل تمایلی آزادانه به محدود کردن خویش برای برخورداری دیگری از آزادی که در عین حال تضمینی بر آزادی خویش نیز هست- میتوان به منطق خشونت دولتی از جنس هابزی پایان داد. هم از این رو روسو معتقد است اکنون که راه بازگشت به طبیعت و بهشت گمشده انسان نیک بخت وحشی بسته شده است باید دستکم به حداکثری از هماهنگی با طبیعت رسید و این کار ممکن نیست مگر با دادن بیشتر امکان به آنچه در وجود انسان طبیعی است یعنی آزادی و برای این کار ابزار او ابزاری است بیرون آمده از روشنگری، هر چند که منتقدان روسو در این امر نوعی تناقض میبینند و این ابزار چیزی نیست جز تعقل انسانی یعنی توانایی انسان به مشاهده و نتیجهگیری و بیرون آوردن قوانینی که به سود همه کسانی است که تمایل دارند با یکدیگر زندگی کنند.
قانونگرایی روسویی و قانونگرایی امروزین
بنابراین اصل سیاسی روسویی، در قانونگرا بودن آن است. اما این قانونگرا بودن را باید کاملاً از گرایشهای موسوم به قانونگرا که امروز مطرح هستند و بیشتر بر نهادها و ساختارهای ساخته شده درون خود نظامهای تمدنی به مثابه پایههایی که قانون را توجیه میکنند یا بر رأی اکثریت به مثابه تنها مؤلفه تاکید دارند، جدا کرد. از اندیشه روسویی هرگز نمیتوانست چیزی به صورت فاشیسم یا پوپولیسم در بیاید در حالی که این امر همانگونه که میدانیم از اندیشه دموکراسی مکانیکی مبتنی بر اکثریت عددی را که بر یک فرض اتوپیایی یعنی برابر بودن تمام کنشگران سیاسی در کنش سیاسیشان استوار است، میتوانست بیرون بیاید و بیرون نیز آمد، چرا که هم فاشیسم آلمانی و ایتالیایی و هم پوپولیسمهای امریکای لاتینی از درون سیستمهای دموکراتیک (ولو سیستمهای در حال فروپاشی) سر کشیدند.
تفاوت نگاه روسو با هابز در مورد طبیعت انسان
اما آیا باید از این امر نتیجه گرفت که روسو، یک ضد دموکرات است که در نهایت به همان جایی میرسد که هابز رسید. به باور ما، چنین برداشتی ابداً قابل قبول نیست، آنچه اندیشه روسو را از تفکر هابزی مجزا میکند درک این دو از طبیعت است. برای هابز طبیعت در نهایت چیزی نبود جز قانون قویتر، یا اصطلاحاً «قانون وحش» و مابهازای آن نیز به نظر هابز همان «لویاتان» معروف یا هیولای دولتی است که همهچیز را در اختیار میگیرد زیرا از همه قویتر است و هیچ رابطهای جز رابطهای یکسویه با او امکانپذیر نیست و این یعنی همان توتالیتاریسم که دقیقاً به دلیل عدم سازشش با طبیعت و از جمله با طبیعت انسانی در همه جا با شکست روبهرو شد. این در حالی است که درک روسو از طبیعت کاملاً متفاوت است. چیزی که هابز بهمثابه قانون وحش میدید به نظر روسو، چرخههای طبیعی بود که خود را تعدیل میکردند. در نتیجه هرچند موجودات قدرتمندتر در جاهایی بیشتر صاحب اختیار و توانایی بودند ولی موجودات ضعیفتر نیز جایگاهها و امتیازات خود را دارند. به این ترتیب، انسان طبیعی به این دلیل که از این یا آن موجود طبیعی ضعیفتر یا قویتر است، خوشبحتتر یا بدبختتر نبوده است، بلکه دلیل خوشبختی یا بدبختیاش به میزان تواناییهایش در انطباق دادن خود با محیط و طبیعت مربوط میشده است. چیزی که در سرنوشت تمدنی او نیز تکرار میشود و ابزار این کار همان قرارداد آزادانهای است که روسو از آن تحت عنوان قرارداد اجتماعی نام میبرد: قراردادی که به انسانها امکان میدهد آزادانه به حقوق و آزادیهایی دست یابند و آزادانه از گروهی از آزادیهای خود دست بکشند، اما این امر را نه در قالبهایی سخت و یکبار برای همیشه بلکه در قالبهای نرم و دایما قابل تغییر بر اساس اراده عمومی انجام دهند.
پژوهشگر فلسفه سیاسی
منابع:
• عبدالرحمن عالم. تاریخ فلسفه سیاسی غرب. ویرایش دوم. چاپ دهم. تهران: وزارت امور خارجه، ۱۳۸۶.
• قرارداد اجتماعی، ژان ژاک روسو، ترجمه غلامحسین زیرک زاده، تهران: شرکت سهامی چهر، ۱۳۴۴.
• آثار کلاسیک فلسفه، مترجم مسعود علیا، تهران: ققنوس، ۱۳۸۲
• ب. مازلیش و ج. برونوفسکی، سنت روشن فکری در غرب از لئوناردو تا هگل، لیلا سازگار، تهران، آگاه، ۱۳۷۹
• ژان ژاک روسو، عبدالکریم رشیدیان، تهران، نی ۱۳۸۱