اعتماد: وِرونیک برگن فیلسوف، شاعر و نویسنده بلژیکی است که آثار مختلفی را به ویژه در زمینه فلسفه دلوز، سارتر و... تألیف کرده است و از آن میان میتوان به کتاب هستیشناسی دلوز(۲۰۰۱)، فتیشیسمها(۲۰۱۶) و جستارهایی مانند «چهرههای زیباییشناسی نزد رانسیر و دلوز»(۲۰۰۸) و «توانمندیهای خارج نزد دلوز و سیکسو»(۲۰۱۲) اشاره کرد. برگن تاکنون بیش از ۱۰ رمان و بیش از ۱۰ مجموعه شعر منتشر کرده و گوناگونی و اهمیت آثار او سبب شده است که رویال آکادمی زبان و ادبیات فرانسوی بلژیک در سال ۲۰۱۸ او را به عضویت خود انتخاب کند. دوریان آستور و مارک دو لونه از متخصصان فرانسوی عرصه نیچهپژوهی هستند؛ به ویژه دوریان آستور که کتابهای متنوعی را در عرصه فلسفه نیچه و... منتشر کرده است که از آن جمله میتوان این آثار را نام برد: لو آندراس-سالومه (۲۰۰۸) . نیچه، رنج زمان حال (۲۰۱۴). بشو آن چه هستی، به سوی یک زندگی فلسفی (۲۰۱۶)، فرهنگ اصطلاحات نیچه(۲۰۱۷) که زیر نظر او تألیف یافته و برگردان چندین اثر از زیگموند فروید به زبان فرانسوی که آخرین آنها، موسی و یکتاپرستی در سپتامبر ۲۰۱۹ منتشر خواهد شد. دوریان آستور در شهریور ۱۳۹۶ برای شرکت در همایش «نیچه و جهان ایرانی» به همراه مریم کریشی، ایزا چیانی و جولیانو کامپیونی به تهران آمد. انتشار ویراست جدید آثار نیچه به وسیله دو نیچهشناس ایتالیایی جورجو کولّی و مازّینو مونتیناری سبب شده تا در فرانسه موج جدیدی از ترجمه و خوانش آثار نیچه شکل بگیرد. گفتوگوی زیر در این باره در ژوئن ۲۰۱۹ انجام شده که ترجمه فارسی آن اینک پیش روی شما قرار دارد. مارک دو لونه، سرپرست آثار ویراسته نیچه در انتشارات پِلِیاد۵ با همکاری دوریان آستور، اداره دومین مجلد را که اخیراً منتشر شده بر عهده دارد. این کتاب ویراسته با برگردانی بازبینی شده، جستارهای تعیینکننده نیچه را در سالهای ۱۸۸۲-۱۸۷۸ دربرمیگیرد: انسانی، زیادهانسانی، سپیدهدمان و دانش شادان. ورونیک برگن بدین مناسبت با مارک دو لونه و دوریان آستور گفتوگو کرده است.
مارک دو لونه میتوانید روح حاکم بر این چاپ این آثار نیچه را تعریف کنید؟ آثاری که غالباً به شیوهای فروکاهنده، حتی اشتباه، به مثابه بنای دورهای میانجی معرفی میشوند. لازم است توضیح دهم، برگردانها و بازبینیهایشان بر پایه چاپ انتقادی جورجو کولّی و مازّینو مونتیناری قرار دارند. انگارههای اصلی، محورهایی که نیچه طی این دوره ۱۸۸۲-۱۸۷۶ پیش از ژرفابخشی به آنها در کتابهای «چنین گفت زرتشت»، «فراسوی خیر و شر» و «غروب بتان» فراهم میآورد، چیست؟ آیا میتوانیم در این آثار ماتریس چیزی را ببینیم که او سپس آن را تفصیل میدهد؟
مارک دو لونه: هدف این ویراست معرفی آثار نیچه در کروندی است که خود او بر آن شده بود وقتی در ۱۸۸۶ ناشرش را تغییر داد و بر نوسازی تقریباً تمامیشان نظارت کرد. کتابهای دوره ۱۸۷۶-۱۸۸۲ به هیچوجه با دورهای میانجی متناظر نیستند: آنها به معنای دقیق کلمه بنیانهای اندیشه فلسفی نیچهاند. در عوض، این دوره کاملاً گشاینده است؛ نیچه به آموزش دادن و به کاوشهای فلسفیاش پایان میدهد؛ فاصلههای خود را در رابطه با واگنر و شوپنهاور حفظ میکند؛ او نوشتن به گونهای متفاوت را آغاز میکند. این آثار چیزی بیش از ماتریس آثار پسیناند زیرا مضمون «خواست توانمندی»که در دوره کتاب سپیدهدمان پدیدار میشود از آن پس در همه دیگر آثار باقی میماند؛ ایده بازگشت ابدی که ناگهان در پایان تابستان ۱۸۸۱ سر برمیآورد، هرگز موضوع گفتاری عمومی در کتابهای انتشاریافته نیچه و نه در پارههای پسامرگی پسیناش نبوده است. روش «انتقاد تاریخی»، «تبارشناسی» اخلاقیات و «روانفیزیکشناسی» با انسانی، زیاده انسانی و سپیدهدمان استقرار یافته و موتورهای اندیشه او باقی میمانند.
چگونه ویژگی بحران شخصی و فکری را توصیف میکنید که نیچه در این سالها از سر میگذراند؟ چطور گسست از ریچارد واگنر این بحران را به تاثیرهای رهاییبخش برگردان میکند؟
مارک دو لونه: گسست از واگنر نسبت به گسست از گیتیای که نیچه تاکنون در آن دگرگونییافته کم اهمیتتر است؛ کم اهمیتتر از آزادی پیشروندهاش از اندیشه شوپنهاور و کم اهمیتتر از آثار او، برای مثال در مساله علوم طبیعت. به ویژه و از دیدگاه اجتماعی، نیچه حالتی بسیار تکین از زیست را برمیگزیند(بیماری نقشی ایفا کرده است اما نه چندان اساسی)؛ زیستن در تنهایی؛ در حالی که او میتوانست در حلقه واگنری باقی بماند که بیوقفه شهرت و موفقیت به دست میآورد.
دوریان آستور: این در واقع و پیش از هر چیز گسستی از آلمان(واگنریسم به معنای ملیگرایی، سامی استیزی و کل «ایدهآلیسمی» که نیچه از آن نفرت دارد نیز هست) و کشف ایتالیاست: منظرهها، هنرها، اقلیم و فراوانیاش، این همه برای نیچه باز نمایانگر نخستین «واژگونی ارزشها» است، در کل نوعی آزادی تندرستیبخش روح. او بیشتر تنهاست اما دوستان دیگر نیز هستند: پائول ره، که یهودی است و او را(در سورِّنتو) با اندیشمندان انگلیسی و اخلاقیاتباوران فرانسوی آشنا میکند؛ لو فون سالومه کاملاً جوان که با روسی زادگاهاش (به رم) وارد شده؛ پیتر گاست، آهنگساز که او را (در ونیز) بر اُپرای ایتالیایی و غیره میگشاید. در این دوره است که نیچه کیهان سیاستورز و «مدیترانهای» میشود. سپیدهدمان و دانش شادان بدون دهانه بندر جنُوا به سوی دریا و فراخوانیاش برای کاوش دوردستها تصورناپذیر است. فیلسوف آینده باید کریستوف کلمبی جدید باشد.
چگونه به لحاظ مفهومی دو پدیدهای را که نشانگر این دورهاند به هم پیوند میدهید؟ از یک سو، خلاصی از رشته لغتشناسی به سود نوعی «هنرمند-فلسفه» و از سوی دیگر، یاری سبکی از گزینگویه- یاریای که با خود تفکر، با فیزیکشناسی آن، درگیر میشود؟ توانمندیهای گزینگویه چیستاند؟ چگونه گزینگویه مطلبی را با آبستنی متافیزیکی از زبان تدارک میبیند؟
مارک دو لونه: بیشک انتخاب گزینگویه چندان آگاهانه متوقف نشده است: نیچه از یک سو به سادگی تمام از پائول ره تقلید کرده که کتاب خاستگاه حسهای اخلاقیاتی او پیرو این دیسه بوده است. او کمکم در این گزینش سبکی با همگرایی چندین کروند سکون یافته است: فاصله طنز پادگویانهای(آیرونیکی) که او از رمانتیکهای آثنوم میگیرد، ستایش از «اخلاقیاتباوران» فرانسوی، خواستی راسخ برای رازورزی، نیز خواست شگفتزده کردن، حمله بردن و برانگیختن.
دوریان آستور: اگر نیچه از آن پس گزینگویه را به کار میگیرد با این حال، آن را... به عنوان دیسه موجز اختیار نمیکند! آثار او انبوهاند و در واقعیت، بخش بیشتر «گزینگویه»هایش دارای بندهای طولانی هستند. ما گاهی فراموش میکنیم که نیچه پُرگوست و عاشق آن که مطلب را با تاکید جا بیندازد: او بسیار خود را «تکرار» میکند در حالی که هر بار تفاوتهای ظریف، نوسانهای دریافتناپذیر و جابهجاییهای مداوم چشمانداز را داخل میکند. این نوشتاری آزمونی است. آنچه بخشهای متافیزیک را پیادهسازی میکند این «روانفیزیکشناسی» است: فلسفه، هنر، علم و اخلاقیات بر پایه پویاییشناسیهای رانهای درک میشوند. این کثرت متضاد رانههاست که بر چیزهایی چیره میشود که دربردارنده کثرت معنا هستند و در واقع گزینگویه و رانه نقطه مشترکی دارند: آنها تعبیر میکنند و به نوبه خود باید تعبیر شوند.
چگونه این موضوع را تبیین میکنید که کتاب سپیدهدمان غالباً اثری فرعی پنداشته میشود در حالی که همانگونه که خاطرنشان میکنید این کتاب ترسیمگر نوعی تبارشناسی اخلاقیات، نبردی در برابر آن چیزی است که نیچه «اخلاقیاتمندی»(moraline) مینامد؟
مارک دو لونه: سپیدهدمان به هیچ وجه اثری «فرعی» نیست؛ برعکس، آن اثری بنیانساز است. در اینجا نیچه انتقاد از اخلاقیات و بنابراین از ارزشهایی که اخلاقیات به مثابه هنجارها اختیار میکند و از این رو انتقاد خود از مسیحیت را گسترش میدهد. او در اینجا، انتقاد تاریخی و «تبارشناسی»اش را آنگونه که درک میکند به کار میبندد. ما در اینجا برای نخستین بار مفهومسازی [=ِبگِرتِشِ] نیچه از «راستی» را میبینیم، یکی از مهمترین انگارههایی که نزد او پدید میآید زیرا این انگاره در اصل برگرفته از اقدام نقادانه اوست. وانگهی وقتی نیچه طی پاییز ۱۸۸۱ و زمستان ۱۸۸۱-۱۸۸۲ شروع به گردآوری متنهایی میکند که گزینگویههای کتاب دانش شادان خواهند شد، دنبالهای را برای کتاب سپیدهدمان در ذهن داشته که در مورد آن صراحتاً میگوید که در حال نگاشتن کتابهای بعدی است.
دوریان آستور: با انتشار کتاب سپیدهدمان مشاهده پادسانی میان پذیرشی که نیچه به خوانندگان (نادر)اش اختصاص داده و ایدهای که او برای خود ساخته، شگفتانگیز است: دوستاناش اثر را دشوار، تار و شامگاهی(غروبگون) یافتهاند...؛ برای مؤلف [=داتار]اش برعکس، این کتابی «آفتابی، سرراست و شادمانه» بوده است که سرانجام دیگر از «زبان تخیل» سخن نمیگوید. ما این درکناشدگی را درمییابیم: زندگی رانهای ایدهآلیستها را میترساند. سپیدهدمان با تعبیرموجودهای فرهنگی آغاز میشود بر اساس عاطفه/ تاثرهایی مانند بیم، شوق، کینه، قساوت، و به ویژه، همچنان که مارک دو لونه یادآوری کرد، حس توانمندی، ماتریس آنچه به «خواست توانمندی» سنجه تعبیری مرکزی نزد نیچه به پختگی رسیده، بدل خواهد شود. با این حال، اینجا که کل سنت مذهبی، اخلاقیاتی و فلسفی در این میل سیریناپذیر نوعی شومی میدیده است، نیچه درمییابد که این او («آن» چیست؟) است که میاندیشد، ارزیابی میکند و میآفریند. پیشاپیش یکی از ژرفترین آموزههای زرتشت فراهم میآید: «خواست رها».
تبارشناسی انتقادی بیماری مسیحی- افلاطونی نیهیلیسم، چشماندازگرایی، مرگ خدا، پایان باور به جهان بازپسین، اندیشه بازگشت ابدی به مثابه «آری» به زندگی(جایی که از زمان سقراط به بعد پشیمانی را در برابر زندگی و در برابر بخت به مثابه ایدهآل زاهدانه، برتری داده است)... در حالی که خیلی سریع بعضی از آفرینشهای نازمانهای(خلاف زمانهای) نیچه را میسازد، آیا میتوانید فعلیت تفکر او را برشمرید؟
مارک دو لونه: سخن گفتن از فعلیت فلسفهای که بیوقفه «نافعلی»(نااکنونی) یا «نازمانهای»(خلاف زمانه) بوده و بازخواست «مدرنیته» بدون عصری طلایی از هر نوع که بر آن پشیمانی خورد، دستکم پارادخشانه است. «فعلیت» او در آغاز ناشی از این بوده است که شماری از جنبههای اندیشهاش، گاه بیاینکه از آن آگاه باشیم در مدرنیتهمان نفوذ کردهاند. جنبههای نیشدار این انتقاد هر چه که باشد «روانشناسی ژرفناها»ی او و طنز پادگویانه فروپاشندهاش قطعاً با ما سخن میگوید.
دوریان آستور: من حتی دورتر میروم: این «مدرنیته» که او آن را بازخواست میکند بلکه بر ویژگی بیمارگون، دروغین و نیهیلیستیاش تشخیص مینهد، همچنان، به شیوهای خاص، از آنِ ماست. این امر به راستی شاید امروز بدتر باشد و این جایی است که اختلال رانهای، دشمنی با زندگی و گنجا نداشتن برای پایگانسازی ارزشها نزد نیچه نشانهایی از فرسودگیای همگانی به نظر میرسند که ما آن را در سراسر قرن بیستم و همچنان امروز دیدهایم، که در واقعیت، برشمارنده فوران هولناک نیروهای ویرانگر است اما توجه[=آتانش] داشته باشید، نیچه بر خلاف ظاهرها یک «انحطاطگرا» نوعی «زوالباور» آنچنان که در مورد روزگارمان میگفتیم، نیست؛ چیزی که به شکل بنیادینی نزد نیچه نافعلی(نااکنونی) است ناشی از این باشا است که او نه دوره بلکه چیزی را نقد میکند که در هر دورهای، گرایش به خوارداشت، نفی و خواست نیستی دارد. قدیس پل «مدرن» است، سقراط «مدرن» است، گونه انسانیای که زبان را ابداع میکند نیز مدرن است. از این دیدگاه است که همانند برونو لاتور میگوییم که «ما هرگز مدرن نبودهایم» یا اینکه ما همیشه مدرن بودهایم، این همان چیز است. اما نیچه خود را در اینجا بند نمیکند: او در هر دورهای در جستوجوی اعاده چیزی است که برعکس˚ گرایش به ارجداشت به آریگویی به هر آنچه هست، دارد. باید این پاره نمونهای مربوط به تابستان ۱۸۸۰ را به یاد داشت:«در هر دورهای جهانی در حال تجزیه و جهانی در حال شدن وجود داشته است». انسان سرگردان میان درگاشت و درگاشت منفی میزید. نیچه از خود گزینشی را میخواهد و اینگونه است که باید فرجامکردِ پیشنهاده از سوی زرتشت- واپسین انسان یا امر فراانسانی را فهمید.