اعتماد: مرادی کرمانی آنچنان که از پسوند فامیلش برمیآید، زاده و دلبسته کرمان است. وقتی که قصههای او را میخواندم، آسمان پرستاره کرمان رویاروی دل و دیدهام جان میگرفتند؛ مرا مهری است به کرمان و کرمانیان. صبوری و شکیبایی این مردم و زیبانگریشان در قالی کرمان هویداست. هرگز از یاد نمیبرم که شبی در کرمان آنچنان ستارهها نزدیک بودند که گویی الماسها بر چادر مخملی شب، شهر را رنگین و فروزان کرده بودند. گویی عشق به کرمان در همه دلهای کرمانیان جای گرفته است. در کرمان کم گل و گیاه میبینیم اما همه زیباییهای جهان را دستانی بافنده در جانشان نهادهاند و قالی پر نقش و نگار و شاد کرمان را چون نمایی بهشت برین در خانهها گستراندهاند. کرمان شهر ادیبان و عارفان است. مگر میشود به کرمان رفت و در دل کویر ماهان را ندید، باغی در کویر. مگر میشود کسی به کرمان برود و آرامگاه شهیدان و عارفان درویش را نبیند. مرادی کرمانی دلبسته کرمان و راوی صادق و صمیمی قصههای مردم کرمان و بچههای کرمان است. او هرگز پیوندش را با زادگاهش از یاد نبرده است. چونان روشنفکرانی نیست که زود ریشه خویش را از یاد میبرند. به گمانم باید ممنون کیومرث پوراحمد بود که با «قصههای مجید» دریچهای به کرمان گشود و نام مرادی کرمانی را در زبانها جاری کرد. شاید روانی و زلالی و رسایی واژههایی که مرادی کرمانی به کار میبرد، سبب شده که نه تنها خوانندگان ایرانی بلکه قصههایش که به زبانهای دیگر ترجمه شده است، خوانندگان و خواهندگان بسیاری یابد. «شما که غریبه نیستید» روایت زندگی و حکایت حیات اوست. گویی دست ما را میگیرد و به نیروی تخیل به زادگاهش میبرد. مادربزرگش حق مادری را در او به کمال ادا کرد. ایران کشور مادرهای بزرگ و مادربزرگهای بزرگ است. این از بخت خوش هوشنگ مرادی کرمانی است که به پشتکار و همت مادربزرگش در روستا نماند. در آسمان ادب به پرواز درآمد و به کشف سرزمینهای تازه دست زد. هر چند شنیدهام که او پس از آخرین کتابش «ته خیار» اعلام کرد به ته خط رسیده و خویش را بازنشسته اعلام کرد اما مگر میتوان در عالم ادبیات و داستان، کسی را بازنشسته خواند. آنان که پیکر پاک محمد قاضی را بر سنگ سرد مردهشور خانه دیدند، دریافتند که دو انگشتش به هم پیوسته بود، یعنی تا دم آخر قلم را به دست داشت. بیگمان در خلوت خویش مرادی کرمانی همچنان میاندیشد، میخواند و مینویسد. آقای مرادی کرمانی از آن نورهایی که در دلت میتابد در آسمان تیره شبها، از بادهای کویر گسترده کرمان، از رنجها، آرزوها، شادیها و طنزهای مردمت باز هم برای ما بگو، بنویس. امیدوارم سالها بمانی و بپایی. از یاد مبرید که هنرمند و نویسنده هرگز بازنشسته نمیشود.
عمرت دراز باد. شاد باش و دیرزی.