کد مطلب: ۱۸۸۳۰
تاریخ انتشار: دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۸

مرور نقادانه ماجرای ازدواج و مرگ کیمیا و روابط داخلی بیت مولانا

مهدی نزاکتی علیزاده

مهر: کتاب «کیمیا» نوشته دکتر غلامرضا خاکی به موضوعی تاریخی می‌پردازد که در سال‌های اخیر به سبب چاپ و انتشار رمان‌هایی با این موضوع، مطرح و با توجه به انتشارِ مکررِ این کتاب‌ها و خوانشِ آنها توسطِ قشرِ وسیعی از جامعه این پرسش‌ها را پیش می‌کشد که اولا این رمان‌ها یعنی کیمیا خاتون، دختر رومی و ملت عشق تا چه حد به ماجرای تاریخی پای‌بند بوده‌اند و در ترسیمِ چهره واقعیِ شمس تبریزی، مولانا جلال الدین محمد بلخی و کیمیا دخترِ جوانی که در دوره محدودی همسرِ شمس تبریزی بود، موفق بوده‌اند؟ چقدر از واقعیت بهره داشته‌اند و چقدر محصولِ خیال‌پردازیِ نویسندگانی هستند که ماجرای کیمیا و دیگر زنانِ حاضر در حرمِ مولانا را با معیارهای امروزی می‌سنجند.

ثانیا اگر عناصری از خیال و داستان پردازی در نوشتنِ رمان‌ها بنا به طبیعتِ کارِ هنری دخیل بوده‌اند، اصلِ ماجرا چه بوده و چه اتفاقاتی در آن دوره حادث شده است؟ به ویژه که نقش آفرینانِ این روایت، دو تن از مهم‌ترین شخصیت‌های عرفان اسلامی هستند.

عرفانِ اسلامی و شاخه‌های مختلف و متنوعِ آن حدودا از دو سده پس از اعلامِ رسالت توسط پیامبرِ اسلام به آهستگی نُضج و شکل گرفت و در طول بیش از هزار و دویست سال در سرزمین های مختلف و با آداب و نحله‌های گوناگون رشد و نمو یافت.

عمومِ گرایش‌هایِ عرفانی نوعی انزوا طلبی اجتماعی را با خود به همراه داشته-گرچه برخی از آنها نیز چنین نبوده‌اند- و با توجه به نوعِ مراسمات و رتبه بندیِ مفهومی از سطح به عمق، نیاز به طیِ طریق و سلوکِ مداوم داشته و از همین رو بیشتر برای دایره خواصِ هر طریقت، قابلِ بیان و ارایه بوده و نوعی پرده پوشی و عدمِ آشکارگی در رفتارها، اعتقادات و آیین‌های خود داشتهاند.

در پرده سخن گفتن و اعتقاد به لایه بندیِ معنا چیزی است که در کلامِ عرفانی نمودِ بسیار دارد و تا محرم اسرار نباشید و مراتبِ تزکیه نفس را طی ننمایید گوشتان جایِ پیغامِ سروشِ ایشان نخواهد بود، لذا این موضوع باعث شده است که کتبِ تاریخیِ مرتبط با عرفا و صوفیان بیشتر مناقب نامه‌هایی باشند که اوصافِ بزرگانِ عرفان را بیان کرده و لزوما خود نیز به تاریخ به معنایِ شرحِ امور واقع پایبند نباشند و این موضوع کارِ مطالعاتِ تاریخی در این حوزه را پیچیده‌تر می‌سازد.

عرفان، از منظرِ فلسفی عمدتا پدیده‌ای زبانی-بیانی است. پدیده‌ای زبانی که معتقد است لایه‌هایِ مختلف دارد لذا با توجه به آنکه زبان، بیان یا تصویری برای نمایشِ واقعیت-هستیِ شکل یافته- است، می‌توان چنین نتیجه گیری کرد که عرفان معتقد است که واقعیت نیز دارای سطوح و لایه‌های مختلفی است که معنا در هر لایه نمایشِ یک سطح از واقعیت است.

 این موضوع در گفتارهای شمس در خصوصِ بیانِ موضوعات به زبانِ خودش که منجر به تکفیرش می‌شود به خوبی نمایان است (اگر تحت الفظ فهم کنم، آن را نشاید که بحث کنم و اگر به زبانِ خود بحث کنم، بخندند و تکفیر کنند (مقالات شمس)، این مطلب حاکی از آنست که طریقت‌ها، آیین‌ها و رویه‌های فکری که مبتنی بر «معنا» هستند، لاجرم بایستی واقعیت را سطح بندی و از سطح به عمق رده‌بندی کنند، لایه بندی‌ای که در وحدتی وجودی‌ نسبت به هم قرار می‌گیرد (لایه‌های مختلفِ واقعیت در نهایت یک چیز را به نمایش در می‌آورد) اما فهمِ «سطح» در درکِ عموم و فهمِ «عمق» در فهمِ خواص است ولی نکته در آنجاست که این کُنش نسبت به واقعیت، طبیعتا واقعیت را محدود، مخفی و نامشخص می‌سازد.

 به عبارتی کنشِ معنا سازی سطح بندی شده،  مبتنی بر واقعیتِ لایه بندی شده و نتیجتا مخفی سازی لایه های مختلف و درونیِ واقعیت است. این مطلبی است که هماره در زندگی عارفان و صوفیان و ... که رویه‌هایی مبتنی بر معنا دارند پدیدار می‌شود از این رو این رویه طبیعتا از شفافیت می‌گریزد چون بقا و ابتنایِ آن در عدمِ شفافیت است.

اینجا مساله‌ای ساختاری در مطالعات تاریخی که با هدفِ شفافیت بخشی به مباحثِ عرفانی یا زندگی عرفا و صوفیان تدارک می‌شوند شکل می‌بندد و آن گریزِ واقعیت از وضوح و تمایز است زیرا مولف می‌خواهد «چیزی را که از شفافیت می‌گریزد شفاف کند.»

با تمامِ این تفاصیل، نویسنده کتابِ «کیمیا پرورده حرمِ مولانا» سعی کرده تا با برابرنهادنِ مدارک و مستنداتِ تاریخی تصویری واقعی از شمس و مولانا، ماجرای ازدواج و مرگِ کیمیا خاتون و روابطِ داخلی بیتِ مولانا، یعنی همسر و پسرانش تا حدِ امکان ارایه کند.

این کتاب شامل پنج فصلِ اصلی است که در فصل اول، به معرفی اجمالی از شمس تبریزی می‌پردازد. در فصل دوم ماجرایِ دیدارِ شمس و مولانا تا اولین خروجِ شمس از قونیه را تعریف می‌کند، در فصلِ سوم بازگشت مجددِ شمس به قونیه، در فصل چهارم، ماجرایِ ازدواجِ شمس و کیمیا و جدایی و مرگ کیمیا و نهایتا در فصلِ پنجم، خروجِ مجددِ شمس از قونیه و ناپیدا شدنش برای همیشه را بازگو می‌کند.

از ویژگی‌های اصلی این کتاب پیوست مفصلی است که در حدود 300 توضیحِ تکمیلی، برای مطالب، ادعاها و مستنداتِ مربوط به مباحثِ موجود در متن را به تفصیل شرح و بسط داده است و از این رو می‌تواند نمونه‌ای از پژوهش ِ تاریخی در حوزه‌ای نه چندان روشن اما مهم و تاثیرگذار در تاریخ هزار ساله ایران باشد.

و اما برخی نکات، ویژگی‌ها و نقدهایی در خصوصِ متن:

 استناد تاریخی به منابع دست اول

مهم ترین ویژگی این کتاب بررسی تاریخی و مستند واقعه‌ای است که ظاهرا منابعِ دستِ اول چندانی برای بررسی آن وجود ندارد.

مقالاتِ شمس مجموعه نوشتارهایی از زبانِ شمس و درباره اوست که توسط دیگران نگاشته شده و کتاب‌های مناقب العارفینِ افلاکی و رساله سپهسالار نیز سال‌ها بعد نگاشته شده‌اند و چون آفرینش آنها به دستور و سفارش بوده برخی ناواقع نمایی‌ها در خود دارند (چنانکه در جاهای مختلف توسط مولف تلاش شده است تا آنها را مطرح کند) اما در نهایت مولف سعی کرده با بیشترین استناد به منابعِ مربوطه تصویری نسبتا واضح از آنچه اتفاق افتاده (یا بهتر بگوییم آنچه اتفاق نیفتاده است) ارایه دهد.

از دیگر ویژگی‌های این کتاب، نگاهِ انتقادیِ مولف نسبت به منابع و روایاتِ ایشان است. روایاتی که به نظر می‌رسد بر اساسِ تمایلاتِ سفارش دهندگان- به طور مثال کتاب افلاکی به سفارشِ نوه مولانا نگاشته شده است- تحت تاثیر قرار گرفته باشد لذا مولف با سئوالاتِ پرشمار در هر بخش، روایاتِ مطرح شده را به نقادی می‌گذارد و ذهنِ خواننده را با این سوالات درگیر میکند.

ارایه تصویری کلی از شخصیت و اندیشه‌های شمس

به جهتِ مشخص نبودن یا غیرِ دقیق بودنِ منابعِ دستِ اول در این حوزه، برداشت‌ها و اتفاقاتی که در خصوص زندگی و ازدواج شمس یا ارتباط شمس و مولانا حادث شده منوط به برداشتی کلی نسبت به اندیشه عرفانی، مبانی نظری و اندیشه‌های شمس است.

طبیعی است که مخاطبِ با شناختی دقیقتر بتواند تشخیص دهد که این برخورد یا عبارت در اندیشه عرفانی یا گفتارِ شمس جای دارد یا خیر؟ لذا در فصل اول که اختصاص به معرفی شمس دارد، می‌شد، اندیشه عرفانی و تفکراتِ شمس و مولانا را که خود پایه گذارِ دیدگاهی در عرفان بودند به تفصیلِ بیشتری تشریح کرد. دیدگاه‌هایی که بعدا طریقتی را شکل داد که به مولویه معروف شد و با دیگر طریقت‌های صوفیانه هم عصر خود تفاوتِ بسیار داشت.

درباره طریقت مولویه با آنکه در چند جای کتاب از آن نامبرده شده اما توضیحی درباره آن داده نشده در حالیکه به نظر می‌رسد، ارایه توضیحاتی در این خصوص به وضوح بیشتر برای مخاطب در درکِ ابعادِ نظری این طریقت کمک کند. این طریقت، که ایجاد آن را به پدرِ مولانا نسبت می‌دهند و به طور کلی از روال‌های معمولِ صوفیه مانند خانقاهِ مرسوم یا رویه خرقه پوشی و... به دور بود تاثیرِ شایانی در تداومِ رویه عرفانی مولانا در طولِ تاریخ داشته است. (به طورِ مثال نوه مولانا امیر عارف، فرزندِ سلطان ولد، پسرِ بزرگِ مولانا کلِ عمرِ خود را برای گسترشِ این طریقت در مناطقِ مختلفِ جغرافیایی صرف کرد) همچنین دیدگاهِ ویژه‌ای که مولانا خود بدان قایل بود و در مولویه نیز شایع گشت وصل و درکِ معبود از طریقِ جذب و آیین سماع بود که نقشِ کلیدی در آیین‌های آنان داشت و نکته حایز اهمیت، حضورِ زنان در این برنامه‌های معنوی و سماع‌هاست. گرچه به این موضوع در کتاب اشاره شده است ولی برای نمایش دورنما یا پهنه دیدگاه نظریِ مولانا و مولویه نسبت به جایگاهِ زن لازم است تاکید و توجه بیشتری در این خصوص انجام شود.

 ارایه تصویری کلی از وضعیت اجتماعی-سیاسی و موقعیتِ زن در آن دوره

درست است که اندیشه عرفانی و در ورای آن، اندیشه دینی مدعی است که ماهیتی فرازمانی دارد و حقایقی را ارایه می‌دهد که وابسته به زمان و مکان نیستند اما چنانکه می‌دانیم حتی درکِ مفاهیم در زبانِ روزمره نیاز به شناخت بسترِ اجتماعی و بازی‌های زبانیِ جاری در آن دوره دارد. شمس، مولانا و کیمیا در قرن هفتم هجری و در اوج حکومتِ ترکانِ  سلجوقی و در دوره‌ای که مکاتبِ عرفانی در قونیه-که پایتختِ سلجوقیان است- رشدِ زیادی کرده بود، می‌زیستند و این موضوع، اهمیتِ ویژه‌ای دارد.

مولوی در پایتخت ساکن است و شمس نیز در این دوره به او ملحق می‌شود. غیر از یک جمله که مولوی نسبت به فرزندِ خود او را متشابه به سلجوقیان می‌کند- و توضیحی در بخشِ پیوست‌ها- جایِ دیگری به دوره و زمانه‌ای که ایشان در آن می‌زیستند، اشاره‌ای نمی‌شود. در حالیکه به ویژه در تحقیقاتِ تاریخی لزوم ارایه تصویری کلی از زمانه و شرایط اجتماعی-سیاسیِ هر دوره ضروری به نظر می‌رسد.

این موضوع در اشاراتی به جایگاهِ زن در آن دوره و نوعِ زیستِ زنانه در آن زمان نیز شایانِ توجه است، اینکه زنان در قرنِ هفتم و در قونیه چگونه می‌زیستند و چه جایگاهی در مناسباتِ اجتماعی-خانوادگی و حتی عرفانی و معنویِ آن دوره داشته‌اند روشنگر موضوعی است که کتاب در آن بستر شکل گرفته و سعی در اثباتِ مدعایِ خود دارد.

نگاهِ بی طرف نسبت به ماجرای کیمیا

واقعیت آن است که مولف نسبت به خیال پردازی‌های رمان‌ها و بد جلوه دادنِ شخصیت و مسلکِ شمس ناراحت است و این موضوع را در نوشتنِ متن و انتخاب تیترها می‌توان دید. تیترهایی چون «عشوه گر چموش» یا «زیبای بداخلاق» از این گونه‌اند.

گو اینکه در هر صورت، هر متنی یا اندیشه‌ای سویه‌ای جهت گیرانه به سمتِ موضعی می‌تواند داشته باشد- که البته بهتر است به طورِ شفاف بیان شود- ولی در متونی که به نوعی دیدگاه پدیدارشناسانه نسبت به تاریخ دارند و نمی‌خواهند مخاطب را دچار پیشفرض کنند بیانِ موضوعات و مستندات به طور شفاف و تصمیم گیری و قضاوت را به مخاطب واگذاردن روش مناسبتری به نظر می‌رسد.

فهمِ بینامتنی

یکی از کارهایی که برای درکِ مفاهیم یک دوره تاریخی می‌توان داشت بر رسیدنِ مفاهیمِ یک متن با متن‌هایی هم زمانِ آن و در یک زیرمتنِ context تاریخیِ مشابه است. کاری که به طور مثال داریوش آشوری در کتاب «عرفان و رندی در شعر حافظ» انجام داده است.

 این روشِ هرمنوتیکی از آن جهت ارزشمند است که تعدادی از مفاهیم و یا علتِ انجامِ برخی کارها در این مطالعه تاریخی مشخص نیست و مولف با مطرح کردن پرسش از ماهیتِ این موضوعات از آنان در می‌گذرد و عملا پاسخی بدان‌ها داده نمی‌شود. در این خصوص مواردِ مختلفی در متن وجود دارد که از آن جمله می‌توان به بیان اعداد شانزده و پانزده در گویه‌ای از شمس در صفحه 77 و عدمِ اطلاع از معنایِ این اعداد اشاره کرد. اعدادی که شاید در متن‌های مشابه در آن عصر معنایِ ویژه ای را متبادر می‌ساختند.

 البته علاوه بر افلاکی و سپهسالار و مقالات شمس که منابع اصلی مولف هستند، به مواردی از مثنوی نوشته فرزندِ مولانا سلطان ولد هم اشاره می‌کند ولی تعدادِ آنها محدود است.

توضیح درباره منابع

با توجه به اینکه ممکن است خواننده این متن، شناختِ دقیقی نسبت به دامنه موضوع و منابعِ مورد استفاده مولف نداشته باشد با آن که در پیشنگاشت توضیحاتی درباره منابع آمده اما به طور مشخص توضیح داده نشده است که به طور مثال «مقالات شمس» چیست؟ مجموعه‌ای مقاله درباره زندگی شمس است؟ توسط چه کسانی و چه زمانی نگاشته شده است؟ چقدر مستند است و... البته در مورد استنادات نسخه‌هایِ مختلفِ آنها مبتنی بر نسخه‌هایِ موجود در موزه قونیه توضیحاتی داده شده اما در خصوصِ اصلِ ماجرا توضیحِ کافی ارائه نشده است. این موضوع با توجه به آنکه در جای جایِ متن به این اشاره می‌شود که در این هنگام-در متنِ مقالاتِ شمس- احتمالا روای فلان شخص است، برایِ خواننده ناآشنا با متنِ مقالات ایجادِ ابهامِ مضاعف می‌کند.

جزیی نگری

یکی از ویژگی‌هایِ اصلیِ متن، ارایه جزییاتِ نظری است، جزییاتی که هم در ارایه مستندات و توضیحات و هم در طرحِ پرسش‌هایِ متعدد و احتمالاتِ بعضا با فاصله از موضوع، سعی در شفافیتِ ماجرا و ادعاها دارد، در حالیکه به نظر می‌رسد در این ریزبینی، بعضا به کلیات به قدرِ کافی پرداخته نشده و اصلِ موضوع لابه‌لایِ جزییاتِ موضوعی گم می‌شود.

شاید اشاره‌ای به هدفِ هر فصل و توضیحی در خصوصِ مطلب و مدعایی که در آن قرار است بیان شود، تصویرِ واضحتری برای مخاطب ایجاد کند.

منطقِ روایت

مولف در مقابلِ روایت‌هایی که کیمیا را دخترِ کرا خاتون همسرِ دومِ مولانا، از همسرِ قبلیش محمد شاه می‌دانند و او را بسیار زیبا و با کمالات نشان می دهند، روایتی را بیان می‌کند که کیمیا را دختری پرورده حرمِ مولانا و حتی خدمتکارِ آن منزل می‌داند که از طرفِ مولانا برای همسریِ شمس پیشنهاد شده و این اتفاق رخ می‌دهد. اما ازدواجِ شمس با این دخترِ معمولی چه توجیهی به لحاظ نظری و از نظرگاهِ شمس نسبت به زنان دارد؟ شمس این زن را به صفت خداوندی هم می‌خواند در حالیکه طبیعتا صفات و تعریفاتِ شایسته از آنِ زنی مانند کراخاتون است که خود، دارای کمالاتِ زیادی است و مولانا از ایشان تعریف و تمجید نموده و بعدا نیز در طریقت مولویه جایگاهی بلند می‌یابد.

این موضوع از آنجا اهمیت پیدا می‌کند که با توجه به جایگاهِ بلندِ شمس تبریزی وقتی ایشان می‌پذیرد که دختری جوان و معمولی را به همسری بپذیرد این کنش خود نمایان‌گرِ نگاهِ شمس نسبت به زنان است. چرا شمس از مولانا نمی‌خواهد که زنی هم سطحِ او، هم به لحاظِ سنی و هم به لحاظِ معنوی برایش بیابد؟ یا مولانا خود چرا چنین نمی‌کند و دختری معمولی را که خدمتکارِ خانه اوست، به شمس، پیشنهاد می‌کند؟

مساله اینجاست که اگر روایتِ مولف را بپذیریم- که البته به نوعی با لغو و ابطالِ نظریه‌های مطرح شده در رمان‌ها، به صورت سلبی مطرح شده و مستنداتی برای این ایده به طورِ ایجابی کمتر ارائه می‌شود- لاجرم باید بپذیریم که شمس با تمامِ جایگاهِ معنوی‌ای که داشته برای ماندگار شدنِ در قونیه با دختری معمولی پیوندِ ازدواج می‌بندد و نتیجه منطقیِ این روایت اینست که شمس برای ازدواج با زنان، قایل به کمالاتِ معنوی، خُلقی و سنی نبوده است. البته طبیعتا ما نباید با معیارهای امروزی آن دوره را قضاوت کنیم ولی مساله اینست که این روایت در بطنِ خود از نگاهی نسبت به زن حمایت می‌کند که عملا مرتبه چندانی برای زن به ویژه در ارتباط با مردان و ازدواج با ایشان قایل نمی‌شود. سناریویی که مولف قصد دارد آن را باطل کند.

 این روایت البته با نگاهِ عارفان نسبت به موضوعاتِ جهانِ مادی و بی ارزشیِ آن در دیگاهِ آنان می‌تواند تطبیق داشته باشد ولی باز هم مابه‌ازای منطقیِ آن اینست که زن را نیز جزوی از همینِ جهانِ مادی و موضوعی کم ارزش در نظر می‌گیرد لذا باید توجه داشت که صرفِ برخی تعاریفِ زبانی از زنان را نمی‌توان به عنوانِ کنشی برای جایگاهِ زن در نظرِ ایشان تلقی کرد و عملِ ایشان باید محلِ توجه واقعی باشد.

نتیجه گیری

کتاب کیمیا پرورده حرم مولانا ماحصل سال‌ها مطالعه و کند و کاوِ مولف در متونی است که بایستی در طولِ این سده‌ها که از ماجرا می‌گذرد تحلیل و نقد می‌شد ولی متاسفانه در جامعه‌ای که تنها شمه‌یِ بی شمایلی از همه چیز را نگاه می‌دارد این کنش نسبت به مفاخرِ تاریخیِ آن نیز صورت نپذیرفته است. بنابراین این متونِ تاریخی، بکر و دست نخورده باقی مانده و طبیعتا بایستی تحقیقاتی موشکافانه مانند کیمیا را ارج نهاد و مطالعه کرد تا این سرمایه عظیمِ تاریخی برایِ امروز، معاصر بماند و قابلِ گفت‌وگو با مردمانِ این عصر و زمان باشد.

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST