مهر: به همت دانشگاه تهران، انجمن ایرانی مطالعات جهان، بنیاد سعدی، سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، «کنفرانس بین المللی مطالعات ایران معاصر»، صبح امروز در دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران برگزار شد.
رضا داوری اردکانی، رئیس فرهنگستان علوم یکی از سخنرانان این کنفرانس بود که در ادامه خلاصهای از سخنان وی میآید؛
شرقشناسی چیست و ایران شناس کیست؟
سخن من درباره مطلبی است که در همه عمر دانشگاهیم به آن علاقه و توجه داشتهام و آن شرق شناسی و ایران شناسی است. البته نام کنفرانس، مطالعات ایران معاصر است که نامی مناسب به نظر میرسد، اما مطالعات ایران معاصر به خصوص اگر بین المللی باشد، ایران شناسی و شرق شناسی را به یاد میآورد. شرق شناسی چیست و ایران شناس کیست؟
من که اندکی از تاریخ و فرهنگ ایران خبر دارم و چگونه خبر نداشته باشم که ایران وطن من است و آن را دوست میدارم، ایرانشناس نیستم زیرا ایرانشناسی کار ایرانیان نیست و نکتهای که باید روشن شود همین است که چرا و از کجا میگویم که ایران شناسی کار ایرانیان نیست و مگر نه اینکه ایرانیان بسیاری بودهاند و هستند که ایران را میشناختهاند و میشناسند، اما کسی آنها را ایران شناس نخوانده است، حتی اگر گاهی با پیروی از روش شرق شناسی به ایران و گذشته تاریخی آن نظر کرده باشند؟ من که پیشهام فلسفه است وقتی قرار شد در اینجا چند کلمه بگویم به خود گفتم کاش این کنفرانس گرامی میتوانست جلسهای با حضور مهمانان ایرانشناس و دانشمندان ایرانی آشنا با تاریخ و ادب و فرهنگ ایران تشکیل دهد و در باب تعریف ایران شناسی به بحث بپردازد و ایران شناسی را از نو تعریف کند.
ایران شناسی؛ وارث شرق شناسی
چنان که می دانید مفهوم ایرانشناسی عمر طولانی ندارد و وقتی پدید آمد که عمر شرق شناسی به پایان رسیده بود و در کنار هند شناسی و چین شناسی و مصر شناسی و اسلامشناسی و... جانشین شرقشناسی شد. ایران شناسی، وارث شرق شناسی است و البته مزایایی نسبت به آن دارد و از جمله این مزایا اینکه در ایران شناسی علم و فهم توأم با علاقه و تعلق خاطر به تاریخ و فرهنگ ایران و به وضع کنونی آن بر ملاحظات سیاسی مقدم میشود.
ایران شناسی هانری کُربن، شرق شناسانه نبود
ایرانشناسان غالباً ایران را دوست میداشتند و دوست میدارند. بعضی شرقشناسان هم به شرق تعلق خاطر دارند. به یاد دارم وقتی دولت فرانسه به کانال سوئز حمله کرد، لویی ماسینیون به نشانه اعتراض از سمت دانشگاهی خود استعفا داد و به یادتان بیاورم که هانری کُربن اینجا یعنی ایران را وطن دوم خود میدانست و با شوق و شوری در فلسفه دوره اسلامی و به خصوص در آثار سهروردی و میرداماد و ملاصدرا تحقیق میکرد که در ذهن و فکر او جایی دیگر برای سوداهای دیگر نمیماند. هانری کربن که در ترویج اصطلاح ایران شناسی مؤثر بود، ایران شناسی را بر اساس اصول شرق شناسی بنا نکرده بود. چنانکه اوریانتال را بر خلاف شرق شناسان گرامی و عزیز میداشت، منتهی اینکه میگفت اوریانتال گمشده زمان است و اگر در این زمان کسانی اوریانتال باشند که البته تعدادشان اندک است بیشتر ساکن غربند. کربن درس ایران شناسی را از ماسینیون آموخته بود، ولی ماسینیون بیشتر اسلام شناس بود و کُربن ایران شناس.
دوران شرق شناسی به سرآمده است
اکنون بیایید ایران شناسی را از نو تعریف کنیم. شاید ایرانشناسی نتواند رشته پیوند خویشاوندی با شرق شناسی را قطع کند، اما چون دوران شرق شناسی به سر آمده است، ایران شناسی نباید ادامه آن با نامی دیگر باشد. پس از جنگ جهانی دوم و با ظهور نهضتهای استقلال طلب که عمرشان کوتاه بود، شرق شناسی دچار بحران شد، اما شرق شناسان تا اوایل دهه هفتاد قرن بیستم به صراحت از این بحران حرفی نزدند تا اینکه آخرین کنگره شرقشناسان در سال ۱۹۷۳ در پاریس تشکیل شد و نام آن را کنگره مطالبات آسیایی- آفریقایی نهادند و با این تغییر نام پایان شرق شناسی را اعلام کردند. اندکی پیش از آن بعضی روشنفکران که آسیایی اما مقیم اروپا بودند، شرق شناسی را از مواضع متفاوت مارکسیست و مسلمان نقد کردند و در سال ۱۹۷۸ کتاب شرق شناسی ادوارد سعید منتشر شد که یکی از مهمترین حوادث در تاریخ شرق شناسی بود. انتشار این کتاب بحثهای بسیار برانگیخت. بحثهایی که در آن سوء تفاهم کم نبود و کاش فرصت بود که بعضی از این سوءتفاهمها مورد بحث قرار گیرد.
شرق شناسی ترکیبی عجیب از قدرت و هژمونی و دانش
تا اوایل دهه شصت قرن بیستم، کمتر کسی به تعریف و بیان چگونگی قوام شرق شناسی پرداخته بود؛ مثلاً دانشمندان و ادیبان کشور ما شرق شناسانِ علاقمند به تاریخ شرق را دانشمندانی با سلیقههای شخصی خاص میشناختند و البته مگر میتوان نولدکه و ماسینیون را دانشمند ندانست؟ مشکل این بود که شرق شناسی را دانشی در کنار دانشها میشناختند، ولی شرق شناسی یک دانش نبود و چگونه میتوانیم اوریانتالیسم را با این ترکیب لفظی دانش محض بخوانیم؟
شرق شناسی ترکیبی عجیب از قدرت و هژمونی و دانش بود که در همه جا جلوه یکسان نداشت. در آثار شرق شناسان شأن علمی آن آشکارتر بود، اما در ادبیات و فلسفه اروپا (مثلاً در آثار کیپلینگ یا مونتسکیو) جلوه سیاسیاش بیشتر آشکار شد. شرق شناسی در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، بیشتر مظهر اراده اروپا به دانستن بود و شرق شناسان بیشتر به زبانهای شرقی توجه داشتن،د اما کمکم بر این اصل اساسی مبتنی شد که تفاوت شرق با غرب را بیابد و در این تفاوتجویی آنچه را که در شرق مهم یافت، پیش درآمد ظهور غرب جدید دانست و باقیمانده را دیگری ناتوان و درمانده غرب خواند. اروپا تصویر شرق را بر اساس این تفاوت ساخت. با تحولاتی که پس از جنگ جهانی در اندیشه و سیاست اروپا پدید آمد، طبیعی بود که دوران این تلقی به سر آید و کار شرق شناسی هم به پایان برسد.
شرق شناسی یک شأن بزرگ فرهنگی-سیاسی اروپا در قرن نوزدهم بود
از این سخن ممکن است استنباط کنند که شرق شناسی ساخته و پرداخته سیاست و تابع تصمیمهای سیاستمداران برای رسیدن به مقاصد سیاسی بوده است. با این تلقی قدرت عظیم شرقشناسی نادیده گرفته میشود. وقتی ویکتور هوگو میگفت که سابقاً همه اومانیست بودند، اکنون شرق شناسند، شاید این را هم میدید که شرق شناسی ناپلئون بناپارت را به مصر برده است. نه اینکه سیاست سفارش کرده باشد که شرق شناسان در باب مصر یا هر منطقه دیگر در آسیا مطالعه و پژوهش کنند. شرق شناسی یک شأن بزرگ فرهنگی-سیاسی اروپا در قرن نوزدهم بود. اکنون دیگر چنین شأن و نظمی وجود ندارد. ایرانشناسی هم که در ظاهر از جمله بازماندگان شرقشناسی به حساب میآید، کار گروه دانشمندانی است که به مطالعات ایرانی علاقه دارند و احیاناً در پژوهشهای خود با ایرانیان مقیم اروپا و آمریکا و ژاپن همکاری میکنند.
هنوز تاریخ ایران و البته اکنون آن ناشناختههای بسیار دارد. این ناشناختهها را با نگاهی تازه باید کشف کرد و شناخت. توقع نداریم که نارواییها و نارساییها و نواقص نادیده گرفته شود، اما درست نیست که آنها را به ذات ایران و اقوام ایرانی نسبت دهند. ما باید گذشته و تاریخ خود را با نگاهی که اکنونمان را هم روشن کند ببینیم. ایران شناسان هم گرچه هنوز اسوههای بزرگی در میان شرق شناسان و ایران شناسان میتوانند داشته باشند، اگر به بزرگانی از غرب چون گوته و امرسون نگاه کنند و به تاریخ معاصر ایران و مخصوصاً به شعر فارسی بپردازند و با شاعران ایران دمخور و مأنوس شوند، چه بسا که آزردگی خاطر ایرانیان از بعضی گفتهها و نسبتهای شرق شناسان قرون هفدهم و هجدهم و نوزدهم اندکی کاهش مییابد.
یونانیان با احترام از ایران سخن گفتهاند
گذشته ایران آنچنانکه بوسوئه و منتسکیو و بعضی دیپلماتها و سفرنامه نویسان نوشتهاند، یکسره زشتی نبوده است. در زمانه زشت و پلید و در میان مردمی سست عنصر و بی خرد فردوسی و ابن سینا و سعدی به وجود نمیآیند و صاحبنظران و متفکرانی پیدا نمیشوند که فلسفه یونانی و حکمت اقوام دیگر را بیاموزند و بنایی نو در فلسفه بگذارند. این قوم و کشوری که در طی تاریخ چند هزار سالهاش همواره با کشورها و اقوام دیگر در ارتباط و داد و ستد بوده است، در ذات خود ناتوان و سست عنصر نیست. (و مگر آدمی ذات دارد؟) گفتههایی از این قبیل که در ماراتون آزادی بر بردگی پیروز شد و به آیسخولوس نسبت داده میشود از شاعر تراژدی نویس یونانی نیست. یونانیان و از جمله آیسخولوس صاحب نمایشنامه پارسیان هرگز با لحن تحقیر از ایران سخن نگفتهاند. هومر و استرابون و گزنفون و افلاطون هم گرچه از اختلاف میان آتن و ایران آگاه بودهاند، با احترام از ایران سخن گفتهاند؛ یعنی یونانیان به تفاوت خود با ایران آگاه بودهاند، اما مانند بعضی متجددان اروپایی این تفاوت را تفاوت خردمندی و بی خردی و دانایی و جهل و قوت و ضعف نفس ندانستهاند.
تاریخ ما فراز و فرود داشته است. این تاریخ، تاریخ پیروزیها و شکستها و دورانهای رونق و رکود در حکمت و دانش و فرهنگ و سیاست بوده است. اصل را بر این نمیگذاریم که ایران یکسره خوبی و زیبایی و دانایی است، بلکه میگوییم به کشور و مردمی که حکمت چند هزار ساله و زبان و شعری دارند که بزرگترین شاعران اروپا را به وجد آورده و به تحسین واداشته است و هم اکنون نیز در سراسر روی زمین دوستدارانی دارد، با نظری که لایق آن است بنگرند.
ایران شناسان به امر توسعه توجه کنند
من در این اواخر برای اینکه نه نارساییها و ضعفها و نقصهای موجود را منکر شوم و نه آن را به روح ایرانی نسبت دهم به وضع توسعه نیافتگی و اقتضاهای آن توجه کردهام. ایران شناس ها هم اگر به این امر توجه کنند، خدمتی بزرگ به فهم و درک رابطه میان شرق و غرب و جهانهای توسعه نیافته و توسعه یافته میکنند.
ضرورت توجه به شعر و فرهنگ و ادب ایران
خوشبختانه امروز جمعی از ایرانیانی که در خارج اقامت دارند، ایرانشناس شده و آثار بالنسبه خوبی در باب ایران معاصر و در تاریخ و ادب و شعر ایران پدید آوردهاند. آنها هم که در فلسفه و عرفان و حکمت ایران مطالعه کردهاند و میکنند از هر قوم و ملتی که باشند با تعلق خاطر به ایران فکر میکنند. امیدوارم همه این بزرگواران به وضع دویست ساله اخیر ایران و مخصوصاً به شعر و فرهنگ و ادبش بیشتر توجه کنند. شعر همیشه زنده است و نمیتوان آن را به گذشته متعلق دانست. بر توجه به شعر از آن جهت تأکید کردم که اخیراً به مسائل زبان و فرهنگ و سیاست و اوضاع اجتماعی توجه بالنسبه خوبی شده است و میشود و نیاز به درخواست برای توجه به آن نیست. برایتان آرزوی توفیق در اهتمام به شناخت ایران و وضع تاریخی آن دارم.