کتاب «رسوایی قرن و دیگر نوشتههای مطبوعاتی» نوشته گابریل گارسیا مارکز با ترجمه علی شاکر و مقدمهای از دکتر محمدمهدی فرقانی توسط نشر خزه منتشر شد.
مارکز روزنامهنگاری را «بهترین کار دنیا» میدانست. این را جان لی اندرسن گفته، نویسنده و روزنامهنگار امریکایی، در همین مقدمه کتاب رسوایی قرن: «روزنامهنگاری عشق اول مارکز محسوب میشد. اولین عشقها هم همیشه ماندگارند. روزنامهنگاری چنان در زندگی او حضور داشت که همیشه از آن یاد میکرد. او چنان شیفتهی کار روزنامهنگاری بود که حتی یک بار در یک سخنرانی آن را "بهترین کار دنیا" دانست.»
اصلاً چرا راه دور برویم و از دیگران درباره عشق مارکز به مطبوعات و روزنامهنگاری بگوییم؟ خود او به صراحت گفته است: «نه دلم میخواهد مرا با صد سال تنهایی به یاد بیاورند، نه با جایزهی نوبل. دوست دارم با نوشتههای مطبوعاتیام از من یاد کنند.»
مارکز یا همان «گابو»ی دوستداشتنی که با رمانها و قصههایش جمع زیادی را به جهان رؤیایی و جادویی برده، در جایی دیگر هم عنوان کرده است: «من اساساً یک روزنامهنگارم. سراسر زندگیام هم روزنامهنگار بودهام. آثارم، کتابهای یک روزنامهنگار است. حتی اگر در آنها بهوضوح این موضوع دیده نشود.»
البته که او دارد از زمانی حرف میزند که روزنامهها گل سرسبد رسانهها بودند و اثرگذاریشان، فراتر از تصوری که امروزه از این رسانه داریم. اما باز هم این عاشقی او موضوعی غریب است؛ چون یادداشتها و گزارشهای مطبوعاتی بر مبنای واقعیات شکل میگیرند و به ثمر مینشینند؛ درست بر خلاف ادبیات و خاصه آثار جادویی نویسندهای مثل مارکز، که جهانی بهظاهر غیرواقعی را رسم کردهاند. پس چگونه است که داستاننویسی چون او که عاشق سحر و جادو و خیالات غریب است، دل به جهان روزنامهنگاری میبندد که از واقعیت و اتفاقات موجود، تغذیه میکند؟ پاسخ این است که در جهان مارکز، خطکشی و تفاوتی بین عالم واقع و عالم خیال نیست و هر چیزی را که ما فراواقعی میدانیم، او عین واقعیت میداند. چنانکه در یادداشت «شعر در دل کودکان» در همین کتاب «رسوایی قرن» مینویسد: «از نظر من واقعاً یک زمانی قالیچهها پرواز میکردند و غولها در بطریها گیر میافتادند. خرِ بلعم باعورا حرف میزده، همانطور که کتاب مقدس هم میگوید. تنها حسرت تأسفآور این است که صدای او ضبط نشده است. یوشع بن نون در نبرد کنعان به سازِ شوفار دمیده و دیوارهای شهر را فرو ریخته است. این موسیقی را هم باید ضبط میکردند تا منکران باورشان شود. واقعاً معتقدم استاد شیشهای سروانتس از شیشه ساخته شده بوده. چون او به جنون خود اعتقاد داشت. فراتر از همهی اینها؛ از نظر من این شگفتیها هنوز هم اتفاق میافتد. اگر مثل قبل اینها را نمیبینیم به خاطر موانعی چون معلمان عقلگرای ادبیات است که این روزها همه جا هم هستند.»
این است که روزنامهنگاری برای مارکز تفاوتی با قصهنویسیاش ندارد و قصهنویسیاش هم با کار مطبوعاتیاش. یعنی همان طور که برای گزارشهای روزنامهنگارانه خود از تخیل و فانتزی بهره میگیرد، برای نوشتن رمانهایش هم که ظاهراً سراسر تخیلی است، کلی پژوهش و تحقیق میکند. در واقع، روزنامهنگاری و داستاننویسی او چنان درهمتنیدهاند که چندان قابل تفکیک نیستند. در واقع، یادداشتهای مطبوعاتی مارکز دست و دل او را برای خلق شاهکارهایش گرم میکردهاند. با این حال، خود آنها هیچ کم از داستانهای درخشانش ندارند و به خوبی گواهی میدهند که چرا مارکز یکی از غولهای جاودان ادبیات دنیاست و چرا همای نوبل ادبیات بر شانههایش نشسته است.
کتاب «رسوایی قرن» در ۲۸۰ صفحه و با بهای ۴۵هزار تومان از سوی نشر خزه به بازار کتاب راه یافته است.