بهتازگی کتاب «زندانیان نفرت، بنیانهای فکری استبداد و خشونت» نوشتهی آرون بِک با ترجمهی شیوا جمشیدی به همت نشر اسبار منتشر شده است. نویسنده در این کتاب بهدنبال شفافسازی مشکلات روانشناختیای است که به خشم، نفرت و خشونت منجر میشوند. او بر چگونگی بروز این مشکلات در تعارضات میان دوستان، اعضای خانواده، گروهها و ملتها تمرکز میکند. همچنین شیوههایی برای تغییر نگرش ارائه میدهد که میتواند به مهرآمیزتر زندگی کردن ما کمک کند. نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه ۲۱ آبان به نقد و بررسی این کتاب اختصاص داشت و با حضور حسن حمیدپور، شاهین احمدیان و شیوا جمشیدی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
در ابتدای این نشست، علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، اظهار داشت: پیشازاین، جلسات سهشنبههای شهر کتاب بیشتر به کتابهای حوزهی ادبیات و فلسفه اختصاص داشت. اما بهتازگی معرفی کتابهای خوب حوزهی روانشناسی را در برنامهی کارمان قرار دادیم. چراکه بروز مسائلی در قالب مشکلات فردی و اجتماعی توجه به این حوزه و مباحث علمی آن را ایجاب میکرد.
او پس از اشاره به ساختار و سرفصلهای کتاب، اظهار داشت: اشاره به مشکلات ناشی از خشونت در زندگی خانوادگی میان همسران در این کتاب برای من در مقام خوانندهی عادی این حوزه جالب بود. نویسنده بهدنبال تحلیل و تبیین خشونتهای فردی و اجتماعی سببسازِ درگیری و نفرتهای فردی و جمعی است. او توضیح میدهد که چه طور بیانصافی دیدن از جانب دیگری باعث خشم و گرایش به تلافی کردن میشود. بک دشمنی و خشم را در زندگی روزمره، میان والدین، فرزندان، همسران و دیگران، توضیح میدهد. سپس از لحاظ اجتماعی به موضوعات مهمی مانند بدرفتاری در خانواده، جرم، پیشداوری، کشتار جمعی و جنگ میپردازد. به باور او مبنای همهی خشونتها و نفرتهای فردی و اجتماعی مشترک است.
دشواریهای برگردان بک
شیوا جمشیدی، مترجم، گفت: بک یکی از برجستهترین چهرههای روانشناسی قرن بیستم است. وقتی این کتاب را مطالعه کردم، تحت تأثیر نکاتی قرار گرفتم. نخست اینکه وسعت دانش و عمق بک در این کتاب دیدنی است. او بحث را به ریشههای شناختی هیجان خشم، فکر خصومت، رفتار خشونت محدود نمیکند و تا جایی پیش میرود که حتی به ریشههای زیستی و تکاملی این هیجان در گونهی انسان اشاره میکند. دیگر اینکه بک مثالهای بسیار گستردهای ارائه میکند و باوجوداینکه عمدهی کارش فعالیتهای رواندرمانی بوده، به موارد بالینی موفقیتآمیز خودش اکتفا نمیکند. هم از موارد بالینی در اتاق درمان مثال میزند و هم به بررسی خشم و خصومت و خشونت در روابط میان گروهها و تعارض میان کشورها میپردازد.
او ادامه داد: با خواندن بررسیهای دقیق ریشههای خشم و خشونت و مثالهای متعدد آنها در دو فصل اول ناامید شدم. بحثها منطقی بود و خشم و خصومت و پرخاشگری تبیین میشد. ولی بک در بخش سوم به همان نسبت به سمت ویژگیهای مثبت انسانی تغییر موضع داده و به همدلی و همکاری و منطق پرداخته بود. و این نوعی تعادل با دو بخش اول کتاب ایجاد میکرد که برای من بسیار جذاب بود. همچنین، بک بهاندازهی تبیین و مثالهای گستردهای که ارائه کرده بود، در بخش راهکارها هم گسترده عمل کرده و در تمام سطوح از فردی تا بینالمللی راهکارهایی برای حل این معضل آورده بود.
جمشیدی دربارهی ترجمهی کتاب گفت: سبک نگارش نسبتاً دشوار بک که ناشی از تجارب بسیار گسترده، عمق دانش و خرد شخصی او است، ترجمهی این کتاب را دشوار میکند. افزونبراین، این کتاب برای گروه خاص و محدودی از مخاطبان نوشته نشده و فعالان حوزهی علوم اجتماعی، سیاسی، مذاکره در سطوح مختلف برای حل تعارضها و حتی مخاطب عام را در نظر داشت. این مساله در کنار سبک نگارش بک کار منِ مترجم را دشوارتر میکرد. چراکه باید طوری ترجمه میکردم که افراد مختلف بتوانند از برگردان استفاده کنند و درعینحال، به متن اصلی وفادار باقی میماندم و هیچیک از این دو فدای دیگری نمیشد. با چند راهکار کوشیدم این مشکل را حل کنم. در مواردی بهجای آوردن معادل واژه یا اصطلاح در واژهنامه آن را زیرنویس کردم تا دسترسی به واژهی زبان اصلی تسهیل شود. در مواردی توضیحی در پانویس ارائه دادم تا مفهومی را قدری واضح و سادهتر بیان کنم. یادداشتهای نویسنده را از پایان کتاب به انتهای فصلهای مربوط انتقال دادم. این یادداشتها خیلی مهماند. چون گاهی بک به مفهومی اشاره میکند و از آن میگذرد. سپس در یادداشتها مفصل آن مفهوم را توضیح میدهد.
او در پایان تأکید کرد که ترجمه فرایند است و ویرایش و ترجمه همیشه جای بهتر شدن دارند. همچنین، ابراز امیدواری کرد که بازخورد مخاطب به افزایش کیفیت کار در چاپهای بعدی کمک کند.
آزادی، عادت و آگاهی
شاهین احمدیان سخنان خود را با داستان «بازی» از مجموعه داستان «شاه گوش میکند» ایتالو کالوینو آغاز کرد و در ادامه گفت: یکی از شاهکارهای بک این است که توجه ما را به سطحی از فکر با نام «فکر اتوماتیک» جلب میکند؛ یعنی به جریان فکری که پیش از ایجاد هر احساسی در ما شکل میگیرد. از ویژگیهای فکراتوماتیک یا خودآیند این است که ما نمیتوانیم از آنها دعوت یا اجتناب کنیم. درعینحال، این فکرهای خودآیند کاملاً واقعیتها را تحریف میکنند. بک بارها اشاره میکند که اگر به فردی کمک کنید که در لحظه فکر خودآیندش را فقط بهمنزلهی یکی از معانی موجود در مورد پدیدهها ببیند و معانی دیگر را هم در نظر آورد، قطعاً احساسی متفاوت پیدا میکند. مثلاً خشم او تعدیل میشود.
او ادامه داد: نکتهی بسیار جدی در عرصهی تغییر در درمان یا توصیههای بک که بهنوعی ویژگی مشترک بسیاری از رویکردهای رواندرمانی است، دعوت انسانها به آگاهیافزایی یا توسعهی آگاهی به آن چیزی است که در آبوهوای ذهن روی میدهد. اگر به سایر منبرهای خطابه در عرصهی تربیت یا سایر مسائل اجتماعی مثل معلمان در مدارس، والدین در خانه، تلویزیون یا خطیبهای منبری دقت کنید، اینها هم همان کاری را میکنند که روانشناسان در اتاق درمان انجام میدهند: دعوت به آگاهی. شعارهایی مثل باید آگاه بود، باید آگاهانه تصمیم گرفت، باید آگاهانه انتخاب کرد، باید آگاهانه اندیشید، مدام تکرار میشود. من به نکتهای میپردازم که شاید با سخن بک قدری متفاوت یا همپوش باشد. اینکه چقدر مقرونبهصرفه است که بخواهیم در طول کل روز همهی کارها و فکرهایمان را آگاهانه انجام دهیم. اگر همیشه مانند روز اولی که رانندگی یاد گرفتیم، باید آگاهانه کلاچ میگرفتیم و راهنما میزدیم، کسی حاضر بود رانندگی کند؟ آیا چنین کاری مقرونبهصرفه بود؟ آیا این با ذات بشری همخوان است؟
احمدیان تصریح کرد: محمود صناعی در «تربیت، آزادی، تفکر علمی» از ویلیام جیمز نقل میکند که انسان عادت میکند، چون تن دارد. ذات فیزیولوژیکال ما از خودمان بسیار باشعورتر است و میداند باید مواردی را براساس آزمونوخطا مدیریت کند و آنها را به شکل عادت دربیاورد تا ما بتوانیم برای رفتارها و انتخابهای دیگرمان آزادی داشته باشیم. البته بک هم وقتی به خطاهای شناختی یا توهمهای فرهنگی میپردازد، به همین عادتها در سطح شناخت یا فکر اشاره دارد. آنچه بسیار جدی است و حداقل امروز در عرصهی تربیت خیلی به آن پرداخته میشود این است که ما به شکلگیری یا شکل دادن عادتها نمیپردازیم و دستگاههای تربیتی و درمانی بهجای اینکه به سراغ استراتژیهایی بروند که در انسانها عادتهای نیکو در سطح تفکر و رفتار ایجاد کند، بیشتر انسانها را به آگاهی دعوت میکنند تا با آگاهی جلوی عادتهایشان را بگیرند.
او ادامه داد: اگر برنامههای تربیتی به عادت تبدیل نشوند، نمیتوانند تغییر پایداری ایجاد کنند، چه اینها در سطح تجزیه و تحلیل افکار باشد و چه در سطح تجزیه و تحلیل احساسات یا رفتار. باید توجه کنیم که اگر ما بهصورت سامانمند به شکلگیری عادت نپردازیم هم عادتها، خودبهخود یا بهواسطهی افکار یا خطوط جهتدهیشده در ما و جامعه شکل میگیرند. امروز مجموعهای از عادتهای فکری در مردم ایران شکل گرفته است و حالا مسالهی مهم برای ما این است که دستگاههای تربیتی، والدین، معلمان و متولیان امر تغییر و تربیب تا چه اندازه به استراتژیهای شکلگیری عادتهای سازنده توجه دارند و روی آنها سرمایهگذاری میکنند.
او ادامه داد: بهوجودآوردن عادت کار بسیار سختی است که مستلزم پول و سرمایهگذاری و توجه و دقت نظر است. اگر بخواهیم عادتی ایجاد کنیم، باید جلوی استثناها را بگیریم. و برای جلوگیری از بهوجودآمدن استثناها مجبوریم روند رفتارهایمان را عوض کنیم.
احمدیان تصریح کرد: شکل گرفتن هر عادتی در فرایندی چهار جزئی صورت میگیرد. اولین جزء سرنخ است. هر سرنخی موجب انگیزشی میشود که معمولاً محصول تجارب قبلی، حافظه، باورها و انتظارات ما است. جزء دوم همین انگیزش است. جزء سوم پاسخ ما به آن انگیزش و جزء چهارم نتیجهی حاصل است. پس، هر سرنخی موجب انگیزشی میشود. هر انگیزشی رفتاری را موجب میشود که نتیجهای در پی دارد. در مراسم شامی مهمان میگوید من رژیم دارد. این سرنخی برای میزبان است که در او انگیزش واداشتن مهمان به خوردن را ایجاد میکند. رفتار میزبان در پی این انگیزش اصرار به مهمان برای خوردن است. درنهایت، وقتی مهمان رژیم خود را میشکند، میزبان پاداش میگیرد، دور کامل میشود و عادت شکل میگیرد. حالا، با عادتی فکری و رفتاری روبهروییم.
او ادامه داد: بخش جدی این سرنخها در جامعهی ما از تلویزیون، بیلبوردها، اینستاگرام پخش میشود. پشتبند اینها براساس تجارب قبلی در ما انگیزشهایی بهوجود میآید و منجر به واکنش ما میشود. عادتهایی مثل جُک ساختن از هر تروما یا بهاشتراکگذاشتن ویدئوهای دلخراشی مثل ویدئوی صحنهی غرق شدن مردم کشورمان در سیل اخیر و بیقراریهای بازماندگان آنها در جامعهی ما بسیار رایج است و چون دائم پاسخ میگیرد، موفق میشود و ادامه مییابد. اگر قرار باشد کار تربیتی جدیای در مدیریت رفتارهای پرخاشگری، کینهورزی یا انتقام انجام گیرد، باید توجه کنیم که تربیت امری اجتماعی و رسالتی عمومی است. لزوماً مادران، پدران یا معلمان و روانشناسان متولی تربیت نیستند. تکتک ما متولی تربیت هستیم. هر انسانی در هر سنی پتانسیل تربیتی دارد. برای کار تربیتی باید در حفظ زنجیرهی رفتاری بکوشیم و برای این کار روانشناسان باید در حوزههای رفتاری و تربیتی مطالعات بیشتر و دقیقتری کنند.
او افزود: نکتهی آخر اینکه آزادی با عادت رابطهای بسیار جدی دارد. عادتها باعث افزایش آزادی میشوند. اگر ما دائم آدمها را به آگاهی دعوت کنیم، آزادی را از آنها میگیریم. چون ساحت تجزیهوتحلیلی آگاهی دیگر آزادی عملی برای فکر کردن به چیز دیگر یا انتخاب چیز دیگر به فرد نمیدهد. آگاهی زیادی جلوی کار خلاقانه را میگیرد. این چیزی است که در حوزهی تربیتی به آن نمیپردازیم و بک در این کتاب هشدار میدهد که چه ما به این عادتهای فکری بپردازیم چه نپردازیم، جامعه به آنها میپردازد و عدهای خواسته و ناخواسته به آنها جهت میدهند.
بک در آیینهی پدسکی
حسن حمیدپور اظهار داشت: نویسندهی این کتاب برای بسیاری از روانشناسان و روانپزشکان شناختهشده است. او متولد ۱۹۲۱ است و ۹۸ سال دارد. مارجوری ویشار، از شاگردان او، کتابی با عنوان «آرون بک» نوشته است. همچنین، کریستین پِدِسکی، از شاگردان مهم او در عرصهی عملی، در فصلی از کتاب خودش به ویژگیهای بک میپردازد. ویژگیهایی که به نظر من او را از حد نظریهپردازی در مورد عادتهای فکری یا باورهای انسانی به اندیشمندی در عرصهی فلسفه، تاریخ، جامعهشناسی، علوم اجتماعی برمیکشد. پدسکی کنجکاوی، انعطافپذیری، آگاهی شخصی، پشتکار، انصاف، تجربهگرایی، انساندوستی را از ویژگیهای مهم بک برمیشمارد. توضیح میدهد که او هر مانعی را فرصتی برای انجام روشی جدید برای حل مساله تلقی میکند. مثلاً وقتی روش کارش روی مراجعان افسرده را ناکارآمد مییابد، روش دیگری را پیمیگیرد. دستنوشتههای او نشان میدهد که از سالهای اول اصول درمانیای که برای مراجعانش بهکار میبرده، برای خودش هم بهکار گرفته است. مثلاً افکار اتوماتیک خودش را در یک موقعیت مینوشته است.
او ادامه داد: در آغاز کار بک سه نحلهی رواندرمانی وجود داشت، نحلهی فرویدی که میگفت برای حل مشکلات باید به گذشتهی دور و عمیق انسان پرداخت. رفتارگرایان که باور داشتند باید عادتها را تغییر بدهیم و انسانگرایانی مثل مازلو و راجرز که معتقد بودند باید به سمت روابط انسانی پیش برویم. بک برخلاف جریان آب شنا میکند و با بنیانهای فکری، عقاید و نظام باورهای انسان دستوپنجه نرم میکند. او تجربهگرا است و میکوشد مفاهیم خود را در اتاق تنظیم نکند و آنها را در سطح مراجعان و افراد هم بیابد. همچنین، او بسیار منصف است. دوسه سال پیش از او فردی به نام اِلیس به همین مفاهیم پرداخته است. بک در جایجای آثارش به نقش، اهمیت و پیشگامی الیس در برجسته کردن نظام فکری آدمها اشاره کرده است.
حمیدپور افزود: از ویژگیهای برجستهی بک این است که دانشمند نیست، بلکه معلمی دلسوز است. بیشتر افرادی که با او در ارتباط بودند و امروز نظریهپردازند، میگویند او دست ما را گرفته و هدایتمان کرده تا گامی فراتر از نظریهاش برداریم. کازانتزاکیس میگوید آرزوی هر استادی این است که شاگردی برتر از خودش پرورش دهد. به نظرم باید به این جمله یک کلمه اضافه کرد و گفت: آرزوی هر استاد سالمی این است که آدمی برتر از خودش پرورش بدهد. ظاهراً بک نهتنها از این اِبایی نداشته که دیدگاهش دائماً مورد انتقاد همکاران و دانشجویانش قرار گیرد، با روی باز از آنها استقبال میکرده است.
او گفت: خشونت در فلسفه، تاریخ، علوم اجتماعی بحث جدیدی نیست. ظاهراً کانت در ۱۷۹۵ مقالهی با عنوان «صلح پایدار» مینویسد. یکی از دغدغههای بزرگ تولستوی جنگ و صلح و خونریزی است. هانا آرنت یکی از مهمترین کسانی است که در عرصهی علوم اجتماعی و سیاسی به خشونت پرداختهاند. آرنت در «ابتذال شر» در شرح جلسات محاکمهی آیشمن توضیح میدهد که چرا او هیچ احساس ندامت، گناه یا عذاب وجدانی نداشت و خودش را تابع دستوری میدانست که از بالا آمده است. آرنت میگوید این آدم خبیث، بدطینت یا پستفطرت نیست، بلکه مطلقاً به زجر این آدمها پیش از ورود به کورهی آدمسوزی نیندیشیده است و اگر لحظهای میتوانست خودش را بهجای آنها بگذارد، چنین کاری انجام نمیداد. این مشابه مفهوم فکرخودآیند بک است. فکری آمده و من آن را اطاعت و اجرا میکنم.
او تصریح کرد: ظاهراً سابقهی این بحث در روانشناسی به فروید برمیگردد. گویا اینشتین در نامههایی به فروید، از علت خشم و خشونت انسانها میپرسد و فروید پاسخ میدهد که این از غریزهی خشم میآید و امید چندانی به جلوگیری از آن وجود ندارد. اِریک فِروم در کتاب «آناتومی ویرانسازی انسان» به تجزیهوتحلیل شخصیت انسان و اینکه چرا هیتلر در پی نابودی بخشی از بشریت بوده میپردازد. مانس اِشپِربِر، شاگرد آدلر، در «نقد و تحلیل جباریت» یا «تحلیل روانشناختی استبداد و خودکامگی» تأکید میکند که وظیفهی روانشناسی واداشتن مردم به تأمل دربارهی پیامدهای کارهایشان است. در اینجا، روانشناسی در عمل به فلسفه بسیار نزدیک میشود. گلاور در «انسانیت تاریخی اخلاقی سدهی بیستم» بر جنایتهایی تمرکز میکند که در رژیمهای فاشیستی و توتالیتر و استبدادی در حق انسان روا داشته شده است. جملههای آخر این کتاب در تأکید بر اهمیت اثر بک برای خویشتنداری سیاسی و اجتناب از فجایع بزرگ در مقیاس جهانی است.
حمیدپور در ادامه گفت: بک چند فرض یا اصل بدیهی را در نظر میگیرد و به تفسیر و تبیین میپردازد. فرض اول اینکه رفتار و احساس آدمی بهواسطهی سیستم فکری او اتفاق میافتد. دومین فرض، اینکه ما زمانی صاحب فکر شدهایم که هیچ اراده و قوهی تجزیه و تحلیل یا خرد و نقدی نداشتیم. بنابراین، تابع افکار القایی بودیم. پس اگر این نظام فکری عاریتی و قرضی را ارزیابی نکنیم، به فرهیختگی نمیرسیم. سومین فرض بک این است که ذهن جنبهی اقتصادی دارد. من نمیتوانم همهی مسائل را در ذهنم مقولهبندی کنم. جامعه، فرهنگ و محیط در دورهی کودکی دستهبندیهایی مثل زن ـ مرد، قوی ـ ضعیف، زیردست ـ بالادست، فقیر ـ ثروتمند، خوب ـ بد به من ارائه کردهاند. اگر منفعت ارائهدهندهی این دستهبندیها در دوام اینها باشد، از آنها دست برنخواهد داشت. در چنین شرایطی، اگر مقولهبندی شما این باشد که من برحقم، سالمم، خوبم و طرف مقابل ناحق و در جبههی ظلم است، دستور قتل و غارت و آسیب به دیگران را صادر میکنید. فراوانی واژههای ظالم و مظلوم در یک جامعه با میزان نفرت در آن جامعه نسبت دارد. کسی که میگوید من مظلومم به خودش مجوز خشونت میدهد. همانطور که ظالم چنین کرده است. فقط در طول تاریخ جای اینها عوض میشود.
او ادامه داد: یکی از دیگر ویژگیهای مورد فرض بک این است که اگر این طبقهبندیها وسیع شود، ایدئولوژی در آنها شکل میگیرد و ایدئولوژیها میتوانند موجب تعصب شوند. فرانسیس بیکن معتقد است که ذهن اگر استبدادی شود، این آدم بیپروایی در پاسخ، سهولت در باور، غرضورزی و تحملناپذیری شک، فخر به معرفت خویش دارد. بک نیز بر این باور است که ذهن استبدادزده است. در اینجا، استبدادزدگی صرفاً به جامعه اشاره ندارد، بلکه شامل هرگونه قضاوتی در مورد دیگری براساس عادتها و شنیدهها و تکرار آنها است. پشت هر ایدئولوژی، ذهنیت سادهی تنبلی وجود دارد که نمیخواهد فکر کند. فکر کردن کار بسیار سختی است. بک معتقد است که ذهن ما پردازش اتوماتیک دارد. ذهن ما نمیتواند برای تکتک مقولهها پردازش قدرتمندی داشته باشد. پس، آدمهایی که تشنهی قدرتاند، میتوانند منشا فساد باشند. مصطفی رحیمی در «تراژدی قدرت در شاهنامه» توضیح میدهد که بخش عظیم شاهنامه تراژدی حول قدرت است و اسفندیار برای این از بین میرود که تشنهی قدرت است.
او در پایان گفت: اگر در جامعه صداهایی تشویق شود که صلح، عشق، مدارا، مساوات، تکثرگرایی و چندصدایی را تقویت کند، ما زندانی نفرت نخواهیم بود. ولی اگر جنگ، نفرت، خشونت، تبعیض وحدتگرایی بیمارگونه، تکصدایی تشویق شود، من قربانی خشونت میشوم.