کد مطلب: ۱۹۱۰۴
تاریخ انتشار: دوشنبه ۴ آذر ۱۳۹۸

منطق عشق از منظر جامعه‌شناسی احساسات

مصطفی مهرآیین

ایران: در باب «عشق» کم حرف زده می‌شود. عشق از مفاهیمی است که هاله‌ای از رمز و راز به دور خود دارد. به همین دلیل، هنوز هم برای ما جذاب و شگفتی‌آفرین است. عشق، پدیده‌ای فردی است و افرادی که آن را تجربه می‌کنند، کمتر از آن حرف می‌زنند. از این رو، دسترسی به داده‌ها در خصوص عشق بسیار محدود است.
در باب مفهوم عشق باید به دو صورت بحث کرد؛ یکی «شرایط بیرونی عشق» است که به نسبت بین عشق با جامعه، اقتصاد و فرهنگ می‌پردازد و بر اساس آن می‌توان تحولاتی را بررسی کرد که از نظر اجتماعی بر عشق عارض می‌شود.
اما سوی دیگر ماجرا، «منطق درونی عشق» است که بیشتر مورد گفت‌وگوی فیلسوفان بوده است؛ چرا که جامعه‌شناسان به «منطق درونی پدیده‌ها» چندان توجهی ندارند و این بزرگ‌ترین ضعف جامعه‌شناسی است.
 عشق یکی از حالات انسانی است و چون در تاریخ فلسفه سخن گفتن از حالات انسانی کمتر رایج است، اصولاً ما در فلسفه به جز جمله مشهور «خودت را بشناس» سقراط، بیشتر به بحث در باب «شناخت» می‌پردازیم تا بحث در باب حـــــــالات انســــــــانی. امــــــــا از زمـــان اگزیستانسیالیست‌ها به بعد، به یکباره سخن گفتن از مفهوم عشق آغاز می‌شود؛ چرا که اساساً توجه به «حالات انسانی» از مبانی فلسفه اگزیستانسیالیسم است.
 کی‌یرکگارد از مهم‌ترین فلاسفه‌ای است که در باب عشق اندیشیده است. او از عشق به مثابه عشق مسیحی و آگاپه (عشق خالصانه خداوند به انسان) سخن می‌گوید و آن را مهم‌ترین نوع عشق می‌داند. کی‌یرکگارد عشق را به معنای نوعدوستی در نظر می‌گیرد و به معنای اروتیک آن، یعنی عشق به مثابه رابطه احساسی میان انسان‌ها، توجهی ندارد.
 تعبیر اریک فروم، از مهم‌ترین تعابیری است که در باب عشق وجود دارد. او عشق را به مثابه «هنر» به‌کار می‌برد و معتقد است که عشق باید غایت زندگی بشر باشد؛ مثل هر هنرمندی که تئاتر یا سینما به غایت زندگی او بدل می‌شود. از نظر او، عشق دارای دو جنبه نظری و عملی است و انسان‌ها باید هر دو جنبه را «یاد بگیرند». اهمیت این تعریف از آن رو است که او عشق را «امری آموختنی» معرفی می‌کند علاوه بر اینکه، از آن تحت عنوان «بخشندگی» هم یاد می‌کند. به زعم او، افراد عاشق یاد می‌گیرند که چگونه بخشنده باشند و تأکید می‌کند که اگر بخشنده بودید، عاشق هم هستید.
 در «جامعه‌شناسی احساسات» از چهار احساس بنیادین «غم»، «خشم»، «ترس» و «شادی» سخن گفته می‌شود. سه مورد غم، ترس و خشم، احساسات منفی هستند و ما تنها یک احساس مثبت «شادی» داریم. حال اگر شادی با یک احساس درجه دو دیگری به اسم «پذیرش» همراه شود، می‌توان از تولد «عشق» سخن گفت.
 آلن بدیو معتقد است عشق یعنی وجود دیگری در تو. به‌زعم بدیو، انسان‌ها خودخواه و خودپرست هستند اما وقتی عاشق می‌شوند، بتدریج با دیگری پیوند خورده و تبدیل به دو نفر می‌شوند؛ انسان عاشق یاد می‌گیرد که جهان را با دیگری شریک شود.
پرسش جدی امانوئل لویناس این است که چه وقتی عشق ممکن می‌شود؟ چه زمانی افراد عاشق می‌شوند؟ به زعم لویناس، عشق زمانی ممکن می‌شود که فرد منفعل باشد؛ یعنی «دیگری» برای او به مثابه امری حیرت‌آور و رازآلود باشد. از این رو، چون با یک حیرت روبه‌رو است، پا عقب کشیده و در مقابل آن «دیگری رازآلود» منفعل می‌شود.
 اتفاقی که در عشق‌های معمول رخ می‌دهد این است که همه ما زمانی که عاشق می‌شویم فکر می‌کنیم طرف مقابل یک راز است اما آرام آرام او را به یک آدم معمولی بدل می‌کنیم. این حرفی است که زیگموند باومن نیز در کتاب «عشق سیال» می‌گوید و معتقد است که آفت عشق در جهان امروز، عریانی معشوق در برابر عاشق است که طی آن عشق از بین می‌رود؛ یعنی معشوق دیگر برای عاشق رازآلود نیست.
 این‌ها منطق درونی عشق هستند. اما عشق وجه مهم دیگری هم دارد و بر اساس آن می‌توان از «جامعه‌شناسی عشق» سخن گفت که در واقع وجه بیرونی عشق است. عشق اصولاً به لحاظ اجتماعی، دشمن جامعه بوده است؛ چون جامعه بر ازدواج تأکید دارد؛ ازدواج هم هیچگاه مبتنی بر منطق عشق در زندگی انسانی ممکن نمی‌شود، به‌همین دلیل عشق همیشه دشمن ازدواج بوده است. این امر را می‌توان از قصه لیلی و مجنون (لیلی و مجنونی که از جامعه مطرود هستند) و خسرو و شیرین و... هم دریافت.
  آنتونی گیدنز، عنوان می‌کند که در قرن شانزدهم است که عشق به‌لحاظ اجتماعی برای نخستین‌بار در بین اشراف اروپایی مطرح می‌شود. چراکه تا پیش از این، زندگی بر پایه کشاورزی استوار بود و خانواده‌ها به شکل گسترده کنار هم زندگی می‌کردند و فرصت ابراز عاطفه بین زن و مردها وجود نداشت.
عشق رمانتیک یک پدیده مدرن است؛ در دوران مدرن، جامعه، از دشمنی با عشق دست برمی‌دارد. چون الگوی متداول رابطه بین زن و مرد، عشق رمانتیک می‌شود؛ یعنی در واقع عشق که دشمن خانواده بود خود مبنای تشکیل خانواده می‌شود. قرن هجدهم، در واقع اوج شکل‌گیری عشق رمانتیک است. نخستین اتفاقی که می‌افتد، این است که ما از «خانواده گسترده» به‌سمت «خانواده هسته‌ای» می‌رویم. در خانواده‌های گسترده رابطه خصوصی بین زن و شوهر به سختی ممکن می‌شد، در عصر مدرن تفکیکی بین فضای خانه از فضای کار صورت می‌گیرد؛ یعنی خانواده دیگر گسترده نیست که همه در مزرعه با یکدیگر کار کنند و همانجا هم زندگی کنند. در عصر مدرن، محیط کار از محیط زندگی جدا می‌شود و به‌دنبال آن است که امکان ابراز علاقه و عشق میسر می‌شود.
دومین نکته، استقلال زنان بود که عشق به معنای مدرن را ممکن کرد. زنان در دنیای مدرن توانستند کار کنند و تحصیلات داشته باشند و این امور اختلافات منزلتی زنان و مردان را کاهش داد و زن و مرد دارای‌شأن برابر شدند و در نتیجه می‌توانستند به احساسات‌شان بپردازند. سوم اینکه دیگر احساسات زن و مرد تحت کنترل جامعه نبود و چهارم، اتفاقات دنیای پزشکی مثل قرص‌های ضد بارداری باعث استقلال حوزه لذت شد.
پنجم، تحول در معماری شهری در دنیای مدرن بود. شهر در واقع جایی است که امکان ایجاد روابط تو در توی انسانی را فراهم می‌کند؛ خیابان، پارک، کوچه، ساختمان‌ها، آپارتمان‌های کوچک، بلوک‌های ساختمانی که آدم‌های زیادی در آن زندگی می‌کنند؛ همه اینها امکان روابط عاطفی را فراهم می‌سازند. مجموعه این اتفاقات از نظر گیدنز می‌تواند آغازگر عشق رمانتیک باشد.
  اما اتفاقات دیگری هم هست که نظام سرمایه‌داری آن را رقم می‌زند؛ نظام سرمایه‌داری بر پایه دو اصل بنا و تداوم می‌یابد؛ «تولید» و «مصرف». در تولید، به شما می‌گوید که ازدواج کنید، بچه‌دار شوید و خانواده‌تان را نگه دارید. اما در عین حال، تنوع مصرف را هم تبلیغ می‌کند به این معنا که احساس خودت را بیان و مصرف کن. به همین دلیل از «روز سرمایه‌داری» و «شب سرمایه‌داری» صحبت می‌شود که منطق آنها با هم تناقض دارد؛ روز سرمایه‌داری روز خانواده و کار است و شب سرمایه‌داری شب لذت بردن است. از یک طرف افراد را به خانواده و از طرف دیگر به گسست از خانواده دعوت می‌کند و اینجا است که عشق پست‌مدرن، عشق سیال و روابط ناپایدار در عصر امروزی شکل می‌گیرد. ما در عصری هستیم که به‌جای اینکه رابطه ثابت باشد رابطه‌های متغیر شکل می‌گیرد.
 در گذشته وقتی شرایط بحرانی به وجود می‌آمد، خانواده تبدیل به میدان مناظره می‌شد و گفت‌وگو از بین می‌رفت. اما به‌نظر می‌رسد امروز به‌سمت روابطی رفته‌ایم که ویژگی‌های خاصی دارد، رابطه‌های گام‌به‌گام داریم. پله‌پله با هم پیش می‌رویم؛ شد شد، نشد هم نشد. رابطه کند است و افراد سریع باهم پیش نمی‌روند. تداوم رابطه در گذشته مربوط به این بود که پدر و مادرها چه می‌گویند اما اکنون تداوم رابطه بسته به اراده افراد است. اگر خواستند ادامه می‌دهند و اگر نخواستند ادامه نمی‌دهند. به همین دلیل باید گفت که مفهوم عشق چه به لحاظ جامعه‌شناختی و چه به لحاظ منطق درونی تغییر کرده و ما به‌سمت و سوهای تازه‌ای رفته‌ایم.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST