اعتماد: ادبیات جنوب، مکتب خوزستان و از این قبیل عناوینیاند که بعد از انقلاب رواج پیدا کردند و مثل خیلی از عناوین و نامهای دیگر، بیشتر حاصل واژهسازی منتقدان هستند تا ناشی از خود جریانهای ادبی بهطور فینفسه. این عناوین در بیشتر موارد مفهومسازیهایی روششناختی برای مقولهبندی پدیدههایی بود که از نظر منتقد یا پژوهشگر از مولفههایی شبیه به هم برخوردار بودند و میشد آنها را ذیل یک عنوان، ردیف، واژه یا طبقه قرار داد.
در نتیجه سخن از مثلاً مکتب خراسان، مکتب شمال، مکتب جنوب و غیره به میان میآید. در اینجا به عنوان مثال منتقد گرما، نفت و گاز، پالایشگاه، کارگران شرکت نفت، مسائل کارگری، شط، نخل و ... را در رشتهای از داستانها مییابد و آن داستانها را ذیل عنوان «داستان جنوب» یا «داستان خوزستان» طبقهبندی میکند. این مفهومسازی از ابزارهای مهم هر پژوهشی است و عملی است به صواب و درخور. هر محققی لازم است، مفاهیم خود را تعریف و مشخص کند که درباره چه چیزی سخن میگوید.
مشکل از جایی شروع میشود که نویسنده و داستاننویس بخواهد داستانی بنویسد که این مولفهها را در آن جای دهد. یعنی از پیش و از روی قصد، این مولفهها را شناسایی کند و داستان را چنان بنویسد که مولفههای مذکور در آنها برجسته باشند. در واقع او داستان را برای این مولفهها مینویسد نه اینکه داستانی بنویسد. داستان محمل و بردار این مولفههاست. در نتیجه امروزه شاهد داستانهایی هستیم با نامهای توی چشم همزنی مثل علو، علو، گرگو، شیرو و... دیالوگهایی با لهجههای مندرآوردی پر از سیمو و سیتو، مناظری از لولههای نفت، بچههای پابرهنه، پالایشگاه، درخت نخل، زهم ماهی، شرجی و رودخانه کارون. نویسنده گویی از مولفههای نظرگیری که در صندقچه مشترک زبانی در اختیار دارد، مشتی کلمات و تصاویر و عبارات از پیش آماده را برمیکشد و میکس میکند و داستانی جنوبی مینویسد. خصوصاً نویسندگان داستانهای مسابقهای؛ نویسندگانی که داستان را اصولاً برای جایزه ادبی مینویسند و فراموش نمیکنند که بوی نفت را نیز از خلل و فرج داستانشان جاری کنند. چه بهتر که پالایشگاههای داستانش چند سوت کشدار هم بکشند تا معلوم شود که او برای خواننده و داور مسابقه سنگتمام گذاشته است.
نمونههای داستانهایی از این قبیل فراواناند؛ اما اگر بخواهم مثالی بزنم از داستانی که پیش از این مفهومسازیها، به خودی خود و فینفسه داستان است اما نمیتوان آن را در زمره «ادبیات جنوب» به همین معنای اخیر قرار داد، باید از مجموعه داستان «لالی» بهرام حیدری نام ببریم. در این مجموعه خبری از این مولفهها نیست. نویسنده چیزی از پیش آماده در اختیار ندارد. به این فکر نمیکند فضا را چگونه بسازد، از چه صداهایی استفاده کند، چه نامهایی را به کار گیرد که فضای موعود جنوب را برای خواننده جنوبپسند تداعی کند. «لالی» حیدری منزلگاه بادهای سرخ، باد آتشین، گرمای طاقتسوز و مستاصلکنندهای است که امان از آدم میبرد و سست و بیحالش میکند؛ منزلگاه باد گرمی است که فانوسها را کور میکند. همچون خود وزش ظلمت که در سراسر «لالی» میوزد. از داستان اول «ناهار فردا کباب است» تا آخرین داستان آن «گلمحمد و آقای مرادی» پیدا و پنهان.